impersonal

/ˌɪmˈpɜːrsənl̩//ˌɪmˈpɜːsənl̩/

معنی: غیرشخصی، فاقد شخصیت، بی فاعل
معانی دیگر: بی نظر (انه)، بی غرض (انه)، نامربوط به شخص خاصی، فاقد جنبه شخصی، (عاری از احساسات و عواطف انسانی) سرد، بی عاطفه، بی احساسات، غیرانسانی، (دستور زبان) غیرشخصی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: without reference or connection to any person.
مشابه: inanimate, mechanical, soulless

- A hurricane is an impersonal force of nature.
[ترجمه گوگل] طوفان نیروی غیرشخصی طبیعت است
[ترجمه ترگمان] طوفان، نیروی غریبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: marked by lack of reflection or acknowledgement of someone's individuality or of a personal relationship to oneself.
متضاد: personal

- The dormitory rooms all look quite impersonal.
[ترجمه گوگل] اتاق های خوابگاه همگی کاملا غیرشخصی به نظر می رسند
[ترجمه ترگمان] همه اتاق های خوابگاه کاملا غیر عادی به نظر می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A printed invitation from my own sister seems so impersonal.
[ترجمه گوگل] یک دعوت نامه چاپ شده از طرف خواهر خودم خیلی غیرشخصی به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] یه دعوت نامه چاپی که خواهرم به نظر خیلی غیر خصوصی میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: without human qualities or expression of human emotion, esp. responsiveness to others.
مترادف: impassive, inhuman
متضاد: caring, compassionate, emotional, human
مشابه: aloof, detached, dispassionate, indifferent, remote

- an impersonal stare
[ترجمه گوگل] یک نگاه غیرشخصی
[ترجمه ترگمان] نگاه دیگری به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in grammar, of or denoting a verb form or construction in which no explicit subject is present, as in "It is raining".
اسم ( noun )
مشتقات: impersonally (adv.), impersonality (n.)
• : تعریف: an impersonal verb, construction, or the like.

جمله های نمونه

1. impersonal verb
فعل غیرشخصی

2. an impersonal comment
گفته ی عاری از غرض شخصی یا ناوابسته به فردی بخصوص

3. an impersonal force
نیروی ناوابسته به انسان (غیربشری)

4. "it" is an impersonal pronoun
"it" یک ضمیر غیر شخصی است.

5. don't be so cold and impersonal
اینقدر سرد و بی عاطفه نباش.

6. I find the atmosphere there rather impersonal.
[ترجمه گوگل]من جو آنجا را غیرشخصی می دانم
[ترجمه ترگمان]فضای آنجا را نسبتا شخصی می یابم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Even his children found him strangely distant and impersonal.
[ترجمه گوگل]حتی فرزندانش او را به طرز عجیبی دور و غیرشخصی یافتند
[ترجمه ترگمان]حتی فرزندانش او را به طرز عجیبی دور از دسترس می یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Hospitals always seem such impersonal places - rows of identical beds in dull grey rooms.
[ترجمه گوگل]بیمارستان‌ها همیشه مکان‌های غیرشخصی به نظر می‌رسند - ردیف‌هایی از تخت‌های یکسان در اتاق‌های خاکستری کسل‌کننده
[ترجمه ترگمان]بیمارستان همیشه جاه ای بسیار غیر شخصی به نظر می رسد - ردیف تخت ها در اتاق های خاکستری تیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His manner was coolly polite and impersonal.
[ترجمه گوگل]رفتارش با خونسردی مودب و غیرشخصی بود
[ترجمه ترگمان]رفتارش مودبانه و مودبانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Let's keep the criticism general and impersonal.
[ترجمه گوگل]انتقاد را عمومی و غیرشخصی نگه داریم
[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید انتقاد عمومی و غیر شخصی را در نظر بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We must be as impersonal as a surgeon with his knife.
[ترجمه گوگل]ما باید به اندازه یک جراح با چاقوی خود غیرشخصی باشیم
[ترجمه ترگمان]ما باید مثل یه جراح با چاقو مثل یه جراح باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I hate dealing with large impersonal companies.
[ترجمه گوگل]من از معامله با شرکت های بزرگ غیر شخصی متنفرم
[ترجمه ترگمان]من از معامله با شرکت های بسیار غیر شخصی متنفرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The rest of the room was neat and impersonal.
[ترجمه گوگل]بقیه اتاق مرتب و غیرشخصی بود
[ترجمه ترگمان]بقیه اتاق تمیز و مرتب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She has a very cold and impersonal manner.
[ترجمه گوگل]او رفتار بسیار سرد و غیرشخصی دارد
[ترجمه ترگمان]رفتارش سرد و سرد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غیرشخصی (صفت)
impersonal

فاقد شخصیت (صفت)
impersonal

بی فاعل (صفت)
impersonal

انگلیسی به انگلیسی

• not personal, not referring to a particular person or subject; lacking friendliness or warmth, inhuman, detached; of a verb form which lacks a specific subject (grammar)
an impersonal place or activity makes you feel that you are not important and that your personality, feelings, and opinions do not matter.
impersonal also means not concerned with any particular person.
in grammar, an impersonal pronoun is one that does not refer to a person or a particular object, for example, `it' in the sentence `it was very late when we arrived'.
in grammar, an impersonal verb does not have a subject and is used only after `it' or `there', as in `it is raining'.

پیشنهاد کاربران

رسمی
impersonal tone and disinterested point of view: لحن غیر شخصی و دیدگگاه بی غرضانه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : impersonality
✅️ صفت ( adjective ) : impersonal
✅️ قید ( adverb ) : impersonally
برای متفاوت بودن با غیر انسانی که معادلی است برای inhuman
میتوانیم از ناانسانی برای impersonal استفاده کنیم.
بی سیما
بی چهره
( به نقل از فرهنگ علوم انسانیِ داریوش آشوری )
بی عاطفه سرد
غیرشخصی
1. بی عاطفه و سرد
2. بی روح، مکان و شرایطی که به انسان حس بی اهمیت بودن یا کم اهمیت بودن میدهد
3. غیرشخصی ( بدون اشاره به شخص خاصی ) در دستور زبان
فاقد غرض ورزش شخصی
بی غرض
خشک، خنک، غیر دوستانه
غیر دوستانه، بی عاطفه، بی روح
نا وابسته به انسان
نا متعادل
فردمحور نبودن
بی روح
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس