impolitic

/ˌɪmˈpɒˈlɪˌtɪk//ɪmˈpɒlətɪk/

معنی: بی جا، مخالف مصلحت، مخالف رویهصحیح
معانی دیگر: بی تدبیرانه، نامعقول، غیرعاقلانه، نسنجیده، خلاف مصلحت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: impoliticly (adv.), impoliticness (n.)
• : تعریف: not showing good sense or judgment; unwise or injudicious.
متضاد: politic, prudent, wise
مشابه: ill-advised

جمله های نمونه

1. it is impolitic to protest
اعتراض کردن صلاح نیست.

2. It would have been impolitic to refuse his offer.
[ترجمه گوگل]رد پیشنهاد او غیرسیاسی بود
[ترجمه ترگمان]اگر پیشنهاد او را رد می کرد به او توهین می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I thought it impolitic to ask any questions about her ex-husband.
[ترجمه گوگل]من فکر می کردم غیرسیاسی است که در مورد شوهر سابق او سؤالی بپرسم
[ترجمه ترگمان]من فکر می کردم که به نظر میاد از شوهرش سوالی در مورد شوهر قبلیش بپرسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It might be impolitic to refuse his offer.
[ترجمه گوگل]ممکن است رد پیشنهاد او غیرسیاسی باشد
[ترجمه ترگمان]ممکنه بی ادبی باشه که پیشنهادش رو رد کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It was considered impolitic of him to spend too much time with the party radicals.
[ترجمه گوگل]صرف وقت بیش از حد با رادیکال های حزب از سوی او غیرسیاسی تلقی می شد
[ترجمه ترگمان]در نظر گرفته شده بود که او زمان زیادی را با رادیکال های حزب سپری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. That extreme, impolitic candor was one of the characteristics that made Rice a perfect rebel and a considerably less perfect leader.
[ترجمه گوگل]آن صراحت افراطی و غیرسیاسی یکی از ویژگی هایی بود که رایس را به یک شورشی کامل و یک رهبر بسیار کم کامل تبدیل کرد
[ترجمه ترگمان]این صراحت،، یکی از ویژگی هایی بود که رایس را یک رهبر کامل و به طور قابل توجهی کم تر رهبری می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. That's impolitic and impolite, but it's not asas Mr. Bush's response.
[ترجمه گوگل]این غیرسیاسی و بی ادبانه است، اما مانند پاسخ آقای بوش نیست
[ترجمه ترگمان]این impolitic و بی نزاکت است، اما این عکس العمل اقای بوش نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I had thought it impolitic to smoke a cigar while pleading poverty.
[ترجمه گوگل]فکر می‌کردم کشیدن سیگار در حالی که خواهان فقر هستم غیرسیاسی است
[ترجمه ترگمان]به نظر من این قصد را برای سیگار کشیدن سیگار به زبان نیاورده بود در حالی که به فقر التماس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It is impolitic to offend people who can help you.
[ترجمه گوگل]توهین به افرادی که می توانند به شما کمک کنند غیرسیاسی است
[ترجمه ترگمان]ناراحت کردن افرادی است که می توانند به شما کمک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی جا (صفت)
improper, pointless, inappropriate, unseasonable, inopportune, indecorous, inapt, inapposite, impolitic, unwarranted, unwarrantable, placeless

مخالف مصلحت (صفت)
impolitic

مخالف رویهصحیح (صفت)
impolitic

انگلیسی به انگلیسی

• not worthwhile, not expedient, not judicious, unwise
an impolitic action is unwise and likely to cause difficulty or embarrassment; a formal word.

پیشنهاد کاربران

adjective formal
If words or actions are impolitic, they are unwise and likely to cause offence or problems, especially in social situations
صفت، رسمی
اگر سخنان یا اعمال impolitic باشند، یعنی غیر عاقلانه یا نامناسب هستند و احتمالاً باعث ایجاد توهین یا مشکل می شوند، به ویژه در موقعیت های اجتماعی
...
[مشاهده متن کامل]

I thought it impolitic to ask any questions about her ex - husband.
He was criticized for his impolitic comments about the president’s health.
She realized that it was impolitic to refuse the invitation from her boss.
The impolitic decision to raise taxes angered the voters.
Synonym;
inappropriate

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/impolitic
بی تدبیر

بپرس