imprint

/ˌɪmˈprɪnt//ɪmˈprɪnt/

معنی: زدن، منقوش کردن، نشاندن، مهر زدن، گذاردن
معانی دیگر: (با فشار دادن مهر یا شفتاهنگ و غیره بر فلز یا گل یا کاغذ و غیره) نقشدار کردن، نقش گذاری کردن (رجوع شود به: impress)، قرار دادن، نهادن، (با: on) در فکر یا حافظه نقش بستن، اندیش گذاری کردن، برداشت گذاری کردن، اثر پایدار، اندیش گذاشت، (در فکر یا حافظه) نقش بندی، (نام و علامت مطبعه و ناشر و تاریخ چاپ و غیره که در آغاز یا آخر کتاب چاپ می شود) مشخصات ناشر، اثر مهر (یا شفتاهنگ یا قالب یا هر چیزی که روی چیز دیگر منگنه یا پرس یا فشرده شود)، باسمه، نگار، رد

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a mark or figure made by pressing or printing on a surface.
مشابه: impress, impression, print

- the imprint of my foot in the sand
[ترجمه گوگل] رد پای من در شن
[ترجمه ترگمان] اثر پای من در ماسه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a publisher's name, usu. on the title page of a book and accompanied by the place of publication.

(3) تعریف: a distinct and lasting impression; impact.
مشابه: impression

- He left his imprint on the history of his time.
[ترجمه شهره میرزایی] آثار او در تاریخ دوران خود بجا ماند
|
[ترجمه علیرضا] او تاثیر خود را بر تاریخ معاصر خودش باقی ( بر جای ) گذاشت.
|
[ترجمه محسن] او تأثیر خود را بر تاریخ عصر خود بر جای گذاشت.
|
[ترجمه گوگل] او اثر خود را در تاریخ زمان خود به جای گذاشت
[ترجمه ترگمان] اثر خود را در تاریخ زمان او جا گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imprints, imprinting, imprinted
(1) تعریف: to press or stamp (a mark), or to make a mark by pressing or stamping on (a surface).
مشابه: impress, seal, stamp, transfer

(2) تعریف: to impress on, or fix firmly in, the mind, memory, or feelings.

جمله های نمونه

1. the imprint of starvation
تاءثیر بارز گرسنگی

2. to imprint paper with a seal
با مهر کاغذ را نقش انداختن

3. a book published under the imprint of elmy company
کتاب منتشر شده از سوی موسسه ی علمی

4. The city bears the imprint of Japanese investment.
[ترجمه گوگل]این شهر نشان از سرمایه گذاری ژاپنی دارد
[ترجمه ترگمان]این شهر دارای نقش سرمایه گذاری ژاپن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The ceramics bore the imprint of Luca della Robbia.
[ترجمه گوگل]سرامیک ها نقش لوکا دلا روبیا را داشتند
[ترجمه ترگمان]The آثار لوکا della را در خود جای داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Colonialism has left an indelible imprint on the island.
[ترجمه گوگل]استعمار اثری پاک نشدنی در این جزیره بر جای گذاشته است
[ترجمه ترگمان]Colonialism یک اثر ماندگار روی جزیره گذاشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. War has left its imprint on the strained faces of these people.
[ترجمه گوگل]جنگ اثر خود را در چهره‌های خسته این مردم بر جای گذاشته است
[ترجمه ترگمان]جنگ اثر خود را بر چهره کشیده این مردم رها کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The button had left an imprint on my arm.
[ترجمه گوگل]دکمه روی بازویم اثر گذاشته بود
[ترجمه ترگمان]دکمه روی بازویم اثر گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The blow made a sharp imprint on the skin.
[ترجمه گوگل]این ضربه اثر تیز روی پوست ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان]ضربه شدید روی پوست ایجاد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. But the deeper imprint of the central authority, and the harsher side to its reformist zeal, left scars.
[ترجمه گوگل]اما ردپای عمیق‌تر اقتدار مرکزی و جنبه خشن‌تر غیرت اصلاح‌طلبانه آن، زخم‌هایی بر جای گذاشت
[ترجمه ترگمان]اما اثر عمیق تر قدرت مرکزی و نسبت harsher به غیرت reformist، جای زخم باقی گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Nor are ducks the only birds to imprint on their parents in this way.
[ترجمه گوگل]همچنین اردک ها تنها پرندگانی نیستند که به این شکل روی والدین خود نقش می بندند
[ترجمه ترگمان]و همچنین اردک ها تنها پرندگانی نیستند که روی پدر و مادرشان نشانه گذاری کرده باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She had left her imprint upon them, and now her mind overlapped with his whenever he wore the sacred lenses.
[ترجمه گوگل]او اثر خود را بر آنها گذاشته بود، و اکنون هر زمان که لنز مقدس را به چشم می‌زد ذهنش با ذهن او همپوشانی داشت
[ترجمه ترگمان]روت اثر خود را روی آن ها گذاشته بود و اکنون ذهنش با هر وقت که عینک sacred را بر تن داشت، در ذهنش نفوذ کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This dictionary is published under the Longman imprint.
[ترجمه گوگل]این فرهنگ لغت تحت عنوان Longman منتشر شده است
[ترجمه ترگمان]این فرهنگ لغت تحت the Longman منتشر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There are more than 500 volumes of pre-1800 imprint, and an extensive assemblage of maps, illustrations and ephemera.
[ترجمه گوگل]بیش از 500 جلد از چاپ قبل از 1800، و مجموعه گسترده ای از نقشه ها، تصاویر و موارد موقتی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]بیش از ۵۰۰ جلد از صفحات پیش - ۱۸۰۰ و مجموعه وسیعی از نقشه ها، تصاویر و ephemera وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. For black people, similarly, colonialism has left its imprint.
[ترجمه گوگل]برای سیاه پوستان نیز، استعمار اثر خود را به جای گذاشته است
[ترجمه ترگمان]برای مردم سیاه، استعمار imprint خود را ترک کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

منقوش کردن (فعل)
depict, draw, imprint, engrave

نشاندن (فعل)
seat, embed, infix, set, imprint, imbed, immigrate, push, enchase, inlay, set down, stud

مهر زدن (فعل)
frank, seal, stamp, imprint, impress, sigillate

گذاردن (فعل)
pose, import, set, put on, instate, invest, imprint, repose, lay, thole

انگلیسی به انگلیسی

• mark, stamp, impression, sign; publisher's name on a book
leave a mental image, affect, impress; press, stamp; make a mark using pressure
if something leaves an imprint on your mind or on a place, it has a strong, lasting effect on it.
if something is imprinted on your memory, you cannot forget it.
an imprint is a mark made by the pressure of an object on a surface.
if an object is imprinted onto a surface, it is pressed hard onto the surface so that it leaves a mark.

پیشنهاد کاربران

left imprint on mind
در حافظه نقش بستن
تجلی یافتن

be imprinted on یعنی در یا حافظه نقش بستن
منقوش کردن
حک کردن
نقش ( که شی با قرار گرفتن بر یک سطح از خود به جای میگذارد ) ، اثر، رد، نشان، علامت، مهر
ناشر

بپرس