impute

/ˌɪmˈpjuːt//ɪmˈpjuːt/

معنی: متهم کردن، دادن، نسبت دادن، بستن، اسناد کردن
معانی دیگر: نسبت دادن به، منتسب کردن به، اطلاق کردنی، وابسته دانستن به، تقسیم کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imputes, imputing, imputed
مشتقات: imputative (adj.), imputatively (adv.)
(1) تعریف: to ascribe or attribute to a source or cause.
مشابه: accredit, ascribe, attribute, lay

- Psychologists impute her reckless behavior to despair rather than stupidity.
[ترجمه حسین ناصری] روانشناسان رفتار بی مهابای او را بیشتر به ناامیدی نسبت می دهند تا حماقت.
|
[ترجمه گوگل] روانشناسان رفتار بی پروا او را به جای حماقت به ناامیدی نسبت می دهند
[ترجمه ترگمان] روانشناسان نسبت به حماقت خود را نسبت به حماقت نسبت می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to credit or discredit someone with.
مشابه: lay

- They will impute a lack of patriotism to anyone who disagrees with them.
[ترجمه گوگل] آنها فقدان میهن پرستی را به هر کسی که با آنها مخالف است نسبت می دهند
[ترجمه ترگمان] آن ها عدم میهن پرستی را نسبت به هر کسی که با آن ها مخالف باشد نسبت می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. how dare you impute such ugly intentions to him
چطور جرئت می کنی چنین نیت های زشتی را به او نسبت بدهی ؟

2. I impute his failure to laziness.
[ترجمه گوگل]من شکست او را به تنبلی نسبت می دهم
[ترجمه ترگمان]من شکست او را به تنبلی تبدیل می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The politician tried to impute some unfortunate remarks to his enemy.
[ترجمه گوگل]این سیاستمدار سعی کرد برخی اظهارات ناگوار را به دشمن خود نسبت دهد
[ترجمه ترگمان]آن سیاست مدار سعی کرد برخی نکات ناگوار را نسبت به دشمن نشان دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It is grossly unfair to impute blame to the United Nations.
[ترجمه گوگل]این به شدت ناعادلانه است که مقصر دانستن سازمان ملل متحد باشد
[ترجمه ترگمان]نسبت به گناه نسبت به سازمان ملل بسیار ناعادلانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Why do you impute selfish motives to her?
[ترجمه گوگل]چرا انگیزه های خودخواهانه را به او نسبت می دهید؟
[ترجمه ترگمان]چرا می خواهید انگیزه های خودخواهی برای او بکنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. And it would be outrageous to impute motives for such stereotyping.
[ترجمه گوگل]و القای انگیزه هایی برای چنین کلیشه ای ظالمانه خواهد بود
[ترجمه ترگمان]و این ظالمانه است که انگیزه های چنین stereotyping را نسبت بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Did he dare to impute such motives to her as he clearly had himself?
[ترجمه گوگل]آیا او جرأت داشت چنین انگیزه هایی را به او نسبت دهد؟
[ترجمه ترگمان]آیا جرات کرده چنین انگیزه ای را نسبت به او نسبت به خود داشته باشد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Certainly they impute to the accused a degree of mystical malevolence just like that implied in witchcraft charges.
[ترجمه گوگل]مسلماً آنها درجه‌ای از بدخواهی عرفانی را به متهم نسبت می‌دهند، درست مانند آنچه در اتهامات جادوگری ذکر شده است
[ترجمه ترگمان]بدیهی است که آن ها تا حدی بدخواهی اسرار آمیز را، درست مانند آنچه که در اتهامات جادوگری به کار می رود، نسبت می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Should the investor impute a $2 per share amortization charge annually ($80 divided by 40 years) to calculate"true" earnings per share?
[ترجمه گوگل]آیا سرمایه گذار باید برای محاسبه سود «واقعی» هر سهم، هزینه استهلاک 2 دلاری هر سهم را سالانه (80 دلار تقسیم بر 40 سال) در نظر بگیرد؟
[ترجمه ترگمان]آیا سرمایه گذار هر سهم ۲ دلار بابت هر سهم سالانه (۸۰ تقسیم بر ۴۰ سال)برای محاسبه درآمد \"حقیقی\" برای هر سهم را نسبت می دهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Mr. Hill to impute the monstrous to her.
[ترجمه گوگل]آقای هیل هیولا را به او نسبت دهد
[ترجمه ترگمان]آقای هیل این موضوع را به او ربط داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. How dare you impute such monstrous intentions to me?
[ترجمه گوگل]چطور جرات کردی چنین نیات هیولایی را به من نسبت بدهی؟
[ترجمه ترگمان]چطور جرات می کنی چنین قصدی را نسبت به من داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I have no aspirations such as those you impute to me.
[ترجمه گوگل]من هیچ آرزویی مانند آرزوهایی که شما به من نسبت می دهید ندارم
[ترجمه ترگمان]من هیچ آرزویی ندارم که تو به من بگویی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Such personification didn't play well at Cambridge; to impute individuality and emotion to nonhuman animals was anthropomorphism, not ethology.
[ترجمه گوگل]چنین شخصیت پردازی در کمبریج خوب بازی نکرد نسبت دادن فردیت و عاطفه به حیوانات غیرانسان، انسان شناسی بود، نه اخلاق شناسی
[ترجمه ترگمان]چنین personification در کیمبریج به خوبی بازی نمی کرد؛ برای نسبت دادن فردیت و احساسات نسبت به حیوانات غیر انسانی، anthropomorphism بود، نه ethology
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The police impute the rise in crime to high unemployment.
[ترجمه گوگل]پلیس افزایش جرم و جنایت را به بیکاری بالا نسبت می دهد
[ترجمه ترگمان]پلیس افزایش جرم را به نرخ بالای بیکاری نسبت داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In all these cases, it is necessary to impute - to determine a charge for - the products provided.
[ترجمه گوگل]در تمام این موارد، باید کالاهای ارائه شده را - برای تعیین هزینه - نسبت داد
[ترجمه ترگمان]در تمام این موارد، باید نسبت به تعیین هزینه برای محصولات ارایه شده، نسبت داده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متهم کردن (فعل)
libel, accuse, incriminate, indict, denounce, impute, criminate, impeach, inculpate, delate

دادن (فعل)
concede, give, hand, admit, impute, afford, mete, grant, render, pay, come through, endue, indue

نسبت دادن (فعل)
attribute, attach, impute, ascribe, credit

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

اسناد کردن (فعل)
impute

تخصصی

[حقوق] نسبت دادن، اسناد کردن، منتسب کردن

انگلیسی به انگلیسی

• attribute, ascribe, credit; charge, accuse, blame
if you impute something such as blame, a crime, or a change to a person or thing, you say that this person or thing is responsible for it or is the cause of it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

impute = accuse = ascribe
متهم کردن، نسبت دادن
نسبت دادن
پیوند دادن
ارتباط ایجاد کردن
محسوب شدن، به حساب آمدن
جانهی، جایگزین کردن داده های گمشده با مقادیر جایگزین

بپرس