incapable

/ˌɪnˈkeɪpəbl̩//ɪnˈkeɪpəbl̩/

معنی: ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل
معانی دیگر: ناقادر، غیرذی صلاح، فاقد صلاحیت، بی جربزه، نالایق

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: incapably (adv.), incapability (n.)
(1) تعریف: lacking in skill; incompetent.
متضاد: capable, competent
مشابه: hopeless, ineffective

- a completely incapable mechanic
[ترجمه گوگل] مکانیک کاملا ناتوان
[ترجمه ترگمان] یه مکانیک که قادر به انجام این کار نیست …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not possessing the necessary ability or capacity; not able (usu. fol. by of).
مترادف: unable
متضاد: able, capable

- He is incapable of making his own decisions.
[ترجمه گوگل] او قادر به تصمیم گیری خود نیست
[ترجمه ترگمان] اون توانایی درست کردن تصمیمات خودش رو نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not having the psychological makeup that allows a particular emotion or the carrying out of particular act (usu. fol. by of).

- I thought I was incapable of such anger.
[ترجمه گوگل] فکر می‌کردم قادر به چنین عصبانیتی نیستم
[ترجمه ترگمان] من فکر می کردم که من قادر به چنین خشمی نبودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was incapable of lying.
[ترجمه گوگل] او قادر به دروغ گفتن نبود
[ترجمه ترگمان] از دروغ گفتن عاجز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in law, not having the required qualifications.

جمله های نمونه

1. incapable of
نا -،بی -،ناقادربه،ناتوان به

2. constitutionally incapable of lying
اخلاقا عاجز از دروغگویی

3. legally incapable
قانونا فاقد صلاحیت

4. he is incapable of change
او قادر به عوض شدن نیست.

5. he is incapable of doing this work
او از پس این کار برنمی آید.

6. mortality is incapable of understanding god's will
بشر قادر به درک اراده ی خداوند نیست.

7. she is incapable of lying and flattery
او قادر به دروغ گفتن و تملق نیست.

8. your claim is incapable of proof
ادعای شما قابل اثبات نیست.

9. he was sick and old and thus incapable of climbing that mountain
او بیمار و پیر بود و بنابراین نمی توانست از آن کوه بالا برود.

10. He seems incapable of walking past a music shop without going in and buying another CD.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد او قادر نیست از کنار یک مغازه موسیقی رد شود، بدون اینکه وارد آن شود و سی دی دیگری بخرد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که او قادر به عبور از یک فروشگاه موسیقی بدون رفتن به داخل و خریدن یک سی دی دیگر نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her trouble is she's incapable of making a decision.
[ترجمه گوگل]مشکل او این است که او قادر به تصمیم گیری نیست
[ترجمه ترگمان]مشکل او این است که قادر به تصمیم گیری نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I am morally certain that he is incapable of deliberately harming anyone.
[ترجمه گوگل]من از نظر اخلاقی مطمئن هستم که او قادر نیست عمداً به کسی آسیب برساند
[ترجمه ترگمان]من از لحاظ اخلاقی مطمئن هستم که او قادر به آسیب رساندن به کسی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. 75% of the electorate believe his party is incapable of government.
[ترجمه گوگل]75 درصد از رای دهندگان معتقدند که حزب او قادر به حکومت نیست
[ترجمه ترگمان]۷۵ درصد از رای دهندگان معتقدند که حزب او قادر به دولت نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She seemed incapable of forming any relationships.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید او قادر به ایجاد هیچ رابطه ای نیست
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که توانایی درست کردن هیچ دوستی را ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He would be incapable of committing such a cruel deed.
[ترجمه گوگل]او قادر به انجام چنین عمل ظالمانه ای نیست
[ترجمه ترگمان]او قادر به انجام چنین عمل ظالمانه ای نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She is incapable of discerning right from wrong.
[ترجمه گوگل]او قادر به تشخیص حق از باطل نیست
[ترجمه ترگمان]او قادر به تشخیص درستی از اشتباه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ناتوان (صفت)
weak, feeble, asthenic, unable, incapable, impotent, invalid, sickly, infirm

عاجز (صفت)
cripple, blind, weak, feeble, unable, incapable

بی مهارت (صفت)
incapable, maladroit, bungling, fumbling, unskilled, inapt, inexperienced, unskillful, ham-handed, heavy-handed, inexpert

بی عرضه (صفت)
inept, incapable, slouchy, stick-in-the-mud, dowdy

نفهم (صفت)
incapable, stupid, witless, hick

محجور (صفت)
incapable, insolvent

نا قابل (صفت)
trifling, incapable, trivial, inconsiderable

انگلیسی به انگلیسی

• lacking ability, unable; inadequate, incompetent, unskilled
someone who is incapable of doing something is unable to do it.
an incapable person is weak and helpless or stupid.

پیشنهاد کاربران

incapable: معلول
ناتوان , عاجز
– I think she's incapable of love
– He is incapable of doing this work
– He is incapable of making his own decisions
بی حوصله
عدم اهلیت

بپرس