incarcerate

/ˌɪnˈkɑːrsəˌret//ɪnˈkɑːsəreɪt/

معنی: حبس کردن، زندانی کردن، در زندان نهادن
معانی دیگر: محدود کردن، محصور کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: incarcerates, incarcerating, incarcerated
• : تعریف: to confine in or as if in a prison; imprison.
متضاد: discharge, free, release
مشابه: chain, jail, lock

- He was incarcerated for ten years.
[ترجمه سعید قربانی] او 10 سال حبس کشید
|
[ترجمه گوگل] او ده سال در زندان بود
[ترجمه ترگمان] اون برای ۱۰ سال زندونی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: incarceration (n.)
• : تعریف: in prison; imprisoned; confined.

جمله های نمونه

1. They were incarcerated for the duration of the war.
[ترجمه سعید قربانی] آنها تمام دوران جنگ را در زندان به سر بردند
|
[ترجمه گوگل]آنها در طول جنگ در زندان بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها برای مدت جنگ در زندان بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Thousands of dissidents have been interrogated or incarcerated.
[ترجمه گوگل]هزاران نفر از مخالفان بازجویی یا زندانی شده اند
[ترجمه ترگمان]هزاران مخالف مورد بازجویی یا بازداشت قرار گرفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It can cost $40,000 to $50,000 to incarcerate a prisoner for a year.
[ترجمه سعید قربانی] حبس یک زندانی می تواند بین 40000 تا 50000 دلار هزینه داشته باشد.
|
[ترجمه گوگل]برای یک سال زندانی کردن یک زندانی بین 40 تا 50 هزار دلار هزینه دارد
[ترجمه ترگمان]این هزینه می تواند ۴۰۰۰۰ تا ۵۰،۰۰۰ دلار هزینه داشته باشد تا یک زندانی را برای یک سال محکوم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We were incarcerated in that broken elevator for four hours.
[ترجمه سلام] ما چهار ساعت توی اون آسانسور خراب حبس شدیم.
|
[ترجمه گوگل]ما چهار ساعت در آن آسانسور خراب زندانی بودیم
[ترجمه ترگمان]ما چهار ساعت توی اون آسانسور شکسته زندانی بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He spent nearly half his life incarcerated in prison.
[ترجمه گوگل]او نزدیک به نیمی از عمر خود را در زندان گذراند
[ترجمه ترگمان]تقریبا نیمی از عمرش را در زندان محبوس کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Carter spent 19 years incarcerated in New Jersey on murder charges.
[ترجمه گوگل]کارتر 19 سال را به اتهام قتل در نیوجرسی زندانی کرد
[ترجمه ترگمان]کارتر در ۱۹ سال حبس در نیوجرسی به اتهام قتل به حبس محکوم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His failed attempts in seducing the young woman angered him to the point of incarcerating her.
[ترجمه گوگل]تلاش های ناموفق او برای اغوای زن جوان او را تا حدی عصبانی کرد که او را به زندان انداخت
[ترجمه ترگمان]تلاش های ناموفق او در فریفتن زن جوان، او را خشمگین ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Then the rest of the neighborhood brats also incarcerate their parents.
[ترجمه گوگل]سپس بقیه بچه های همسایه والدین خود را نیز زندانی می کنند
[ترجمه ترگمان]بقیه بچه های محله هم از پدر و مادرشان مراقبت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She'd been incarcerated for thirty years or so, poor imbecile.
[ترجمه گوگل]او سی سال یا بیشتر زندانی بود، نادان بیچاره
[ترجمه ترگمان]سی سال بود که اسیر شده بود، احمق بیچاره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Incarcerated in Terry's room, they made do with sandwiches for dinner, and endless cups of tea.
[ترجمه گوگل]آنها که در اتاق تری زندانی بودند، برای شام به ساندویچ و فنجان های بی پایان چای بسنده کردند
[ترجمه ترگمان]در اتاق Terry با انواع ساندویچ برای شام، و فنجان های بی شمار چای درست می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was incarcerated for years.
[ترجمه گوگل]او سال ها در زندان بود
[ترجمه ترگمان]اون سال ها اسیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Ted is incarcerated in California, awaiting trial on murder charges.
[ترجمه گوگل]تد در کالیفرنیا زندانی است و در انتظار محاکمه به اتهام قتل است
[ترجمه ترگمان]تد تو کالیفرنیا زندونی شده منتظر محاکمه قتل بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Here, Drachenfels incarcerated a courtesan who displeased him, and inflicted a dreadful curse on her.
[ترجمه گوگل]در اینجا، دراخنفلز یک جلیقه زن را که از او ناراضی بود، زندانی کرد و نفرین هولناکی به او تحمیل کرد
[ترجمه ترگمان]اینجا، Drachenfels که او را ناخشنود کرده بود، او را ناخشنود کرده بود و به او ناسزا می گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Incarcerate me, sirs, I am a free born man!
[ترجمه گوگل]آقاجان من را زندانی کنید، من یک آزاده متولد شده ام!
[ترجمه ترگمان]ای حضرات، من یک مرد آزاد و آزاد هستم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حبس کردن (فعل)
arrest, jail, tie up, incarcerate, embay, grate, mew, shut in

زندانی کردن (فعل)
incarcerate, quad, immure, send up

در زندان نهادن (فعل)
incarcerate

تخصصی

[حقوق] زندانی کردن، حبس کردن

انگلیسی به انگلیسی

• imprison, jail, confine, detain
if someone is incarcerated, they are put in prison; a formal word.

پیشنهاد کاربران

VERB
حبس کردن/شدن
زندانی کردن/شدن
⭐هم کاربرد Passive داره و هم کاربرد Active در جملات
SYN: imprison
e. g.
Imran Khan and his wife sentenced in ‘un - Islamic’ marriage case
...
[مشاهده متن کامل]

. . .
Pakistani former PM says case was created to ‘humiliate’ him and Bushra Bibi, who were sentenced to seven years each
. . .
It was the third sentence handed to Khan in a week. It was given at a hearing in the Rawalpindi prison, where he has been incarcerated since August and is facing more than 100 different charges.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : incarcerate
اسم ( noun ) : incarceration
صفت ( adjective ) : _
قید ( adverb ) : _
حبس کردن یا شدن
مترادف:
Imprison
Lock up

بپرس