incidental

/ˌɪnsəˈdentl̩//ˌɪnsɪˈdentl̩/

معنی: عارضی، ضمنی
معانی دیگر: جزئی، فرعی، (جمع) مخلفات، (با: to) لازمه، جزو، همایند، منضم، اتفاقی، پیشامدین، تابع، غیر مهم، لازم، ر دهنده، محتمل الوقوع

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: happening or likely to happen concurrently or in connection with something else but as a subordinate or less important element.
مشابه: accidental, circumstantial, coincident, conditional, contingent, dependent, incident, side, subsidiary

- Some incidental weight loss was noted in the patients taking the experimental drug.
[ترجمه گوگل] در بیمارانی که داروی آزمایشی مصرف می کردند، مقداری کاهش وزن اتفاقی مشاهده شد
[ترجمه ترگمان] کاهش وزن تصادفی در بیمارانی که این دارو را آزمایش می کردند، مورد توجه قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of relatively little importance in relation to something else.
مترادف: minor, secondary
متضاد: crucial, essential, integral
مشابه: accessory, circumstantial, extraneous, extrinsic, inappreciable, inconsequent, inconsequential, inconsiderable, inessential, insignificant, negligible, nonessential, subordinate, subsidiary, unessential

- The income from her job is her main support, but she brings in some incidental income from the sale of her paintings.
[ترجمه گوگل] درآمد حاصل از کارش پشتوانه اصلی اوست، اما درآمد اتفاقی از فروش نقاشی هایش به دست می آورد
[ترجمه ترگمان] درآمد حاصل از کارش حمایت اصلی او است، اما درآمد اتفاقی را از فروش آثار خود به همراه می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That's an interesting point, but it's incidental to the matter we're discussing.
[ترجمه گوگل] این نکته جالبی است، اما در مورد موضوع مورد بحث ما اتفاقی است
[ترجمه ترگمان] نکته جالبی است، اما اتفاقی که داریم راجع به این موضوع بحث می کنیم تصادفی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: occurring only by chance rather than by plan or intention.
مترادف: accidental, casual

- An incidental meeting with a publisher at a party turned out to be advantageous for the young author.
[ترجمه گوگل] ملاقات اتفاقی با یک ناشر در یک مهمانی برای نویسنده جوان سودمند بود
[ترجمه ترگمان] یک ملاقات تصادفی با یک ناشر در یک مهمانی برای نویسنده جوان سودمند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: (often pl.) something minor or subordinate, such as small expenses.
مترادف: accidental
مشابه: accessory, appurtenance, extra, inessential, nonessential, unessential

- You'll probably need some extra cash for incidentals.
[ترجمه گوگل] احتمالاً برای موارد جانبی به مقداری پول نقد اضافی نیاز خواهید داشت
[ترجمه ترگمان] احتمالا باید پول بیشتری برای incidentals داشته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. incidental expenses
هزینه های اتفاقی

2. troubles incidental to divorce
دردسرهای منضم به (همراه) طلاق

3. salary and incidental benefits
حقوق و مزایا

4. Try not to be distracted by incidental details.
[ترجمه گوگل]سعی کنید با جزئیات اتفاقی حواس تان پرت نشود
[ترجمه ترگمان]سعی کنید با جزئیات اتفاقی حواس خود را پرت نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Increased motivation is more than an incidental benefit of reward schemes.
[ترجمه گوگل]افزایش انگیزه بیش از یک مزیت اتفاقی طرح‌های پاداش است
[ترجمه ترگمان]افزایش انگیزش بیش از یک مزیت تصادفی برای طرح های پاداش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The discovery was incidental to their main research.
[ترجمه گوگل]این کشف اتفاقی برای تحقیقات اصلی آنها بود
[ترجمه ترگمان]این کشف برای تحقیقات اصلی آن ها اتفاقی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. You may be able to get help with incidental expenses .
[ترجمه گوگل]ممکن است بتوانید در مورد هزینه های جانبی کمک بگیرید
[ترجمه ترگمان]ممکن است بتوانید با هزینه های فرعی به شما کمک کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Drinking too much is almost incidental to bartending.
[ترجمه گوگل]نوشیدن زیاد نوشیدنی تقریباً اتفاقی برای بارتنینگ است
[ترجمه ترگمان]نوشیدن بیش از حد تصادفی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Relocated employees received grants towards incidental expenses like buying carpets.
[ترجمه گوگل]کارمندان جابجا شده برای هزینه های جانبی مانند خرید فرش کمک هزینه دریافت کردند
[ترجمه ترگمان]کارکنان relocated به هزینه های اتفاقی مانند خرید فرش کمک مالی دریافت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The points you make are true, but they're incidental to the main problem.
[ترجمه گوگل]نکاتی که شما اشاره می کنید درست است، اما آنها تصادفی با مشکل اصلی هستند
[ترجمه ترگمان]نکاتی که شما ایجاد می کنید درست است، اما برای مساله اصلی اتفاقی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. These risks are incidental to the work of a firefighter.
[ترجمه گوگل]این خطرات اتفاقی برای کار یک آتش نشان است
[ترجمه ترگمان]این ریسک ها بر روی کار آتش نشان تاثیرگذار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Bombs are only an incidental accessory for the new masters.
[ترجمه گوگل]بمب ها فقط یک وسیله جانبی برای استادان جدید هستند
[ترجمه ترگمان]بمب ها تنها یک وسیله فرعی برای استادان جدید هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Cloning qua cloning is almost incidental for us, too.
[ترجمه گوگل]شبیه‌سازی، شبیه‌سازی، برای ما نیز تقریباً اتفاقی است
[ترجمه ترگمان]این امر به طور کلی برای ما نیز برای ما اتفاقی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. One incidental form of computer crime on the increase is rather more simple.
[ترجمه گوگل]یکی از شکل های تصادفی جرایم رایانه ای که در حال افزایش است بسیار ساده تر است
[ترجمه ترگمان]یک شکل تصادفی از جرم کامپیوتری بر روی این افزایش نسبتا ساده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Its digital nature is not an incidental fact that happens to be true of genetic information technology.
[ترجمه گوگل]ماهیت دیجیتالی آن یک واقعیت تصادفی نیست که اتفاقاً در مورد فناوری اطلاعات ژنتیکی صادق باشد
[ترجمه ترگمان]ماهیت دیجیتال آن، یک واقعیت اتفاقی نیست که در مورد تکنولوژی اطلاعات ژنتیکی صدق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عارضی (صفت)
accidental, casual, incidental, adventitious, essential, not substantial

ضمنی (صفت)
incidental, implicit, oblique, circumstantial, implied, tacit

تخصصی

[سینما] نور عمومی
[حقوق] تبعی، جنبی

انگلیسی به انگلیسی

• secondary item, something minor
likely to happen in connection with something else; secondary, nonessential, minor
something that is incidental occurs in connection with something more important.

پیشنهاد کاربران

حاشیه ای
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : incident / incidence / incidental
صفت ( adjective ) : incidental
قید ( adverb ) : incidentally
تصادفی
فرعی، جنبی
جزئی
جزئی
در درجه دوم اهمیت ؟
در اولویت دوم؟
Secondary
موردی؛ تک و توک
تصادفی
کم اولویت - ثانویه / اتفاقی ( غیرمنتظره )
اتفاقی، نادر
پیش بینی نشده
Long - distance phone calls and special movies are incidental charges.

در پزشکی incidental host میزبان اتفاقی میشود
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس