indicative

/ˌɪnˈdɪkətɪv//ɪnˈdɪkətɪv/

معنی: دلالت کننده، اخباری، نشان دهنده، حاکی، اشاره کننده، دال بر، مشعر بر
معانی دیگر: نمایشگر، گواه، علامت، نشانگر، نشانه، شاخص (indicatory هم می گویند)، (دستور زبان) اخباری، خبری، خبر دهنده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: suggesting; indicating (usu. fol. by of).

- His remark was indicative of a desire to help.
[ترجمه گوگل] سخنان او حاکی از تمایل به کمک بود
[ترجمه ترگمان] اظهار نظر او حاکی از تمایل به کمک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in grammar, designating the mood of a verb used for ordinary statements and questions. (Cf. imperative, subjunctive.)

جمله های نمونه

1. indicative mood
وجه اخباری

2. the indicative mood
وجه اخباری

3. the strike was indicative of the workers' dissatisfaction
اعتصاب نشانه ی عدم رضایت کارگران بود.

4. a look which was indicative of joy
نگاهی که نشانگر شادی بود.

5. The rise in unemployment is seen as indicative of a new economic recession.
[ترجمه گوگل]افزایش بیکاری نشان دهنده یک رکود اقتصادی جدید است
[ترجمه ترگمان]افزایش بیکاری حاکی از رکود اقتصادی جدید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Her gesture was indicative of contempt.
[ترجمه گوگل]ژست او نشان دهنده تحقیر بود
[ترجمه ترگمان]ژست او حاکی از تحقیر و تحقیر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His presence is indicative of his willingness to help.
[ترجمه گوگل]حضور او نشان دهنده تمایل او به کمک است
[ترجمه ترگمان]حضور او نشانه تمایل او به کمک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Is a large head indicative of high intelligence?
[ترجمه گوگل]آیا سر بزرگ نشان دهنده هوش بالاست؟
[ترجمه ترگمان]آیا سر بزرگ نشانه هوش بالا است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His presence is indicative of his wish to join us.
[ترجمه گوگل]حضور او نشان دهنده تمایل او برای پیوستن به ماست
[ترجمه ترگمان]حضور او نشانه آرزوی او برای پیوستن به ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Their failure to act is indicative of their lack of interest.
[ترجمه گوگل]کوتاهی آنها در اقدام نشان دهنده عدم علاقه آنهاست
[ترجمه ترگمان]شکست آن ها در عمل نشان دهنده عدم علاقه آن ها است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Use the indicative mood to make a sentence.
[ترجمه گوگل]برای ساختن جمله از حالت نشانگر استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]از حالت indicative برای ایجاد یک جمله استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His presence is indicative of his interest in our plan.
[ترجمه گوگل]حضور او حکایت از علاقه او به طرح ما دارد
[ترجمه ترگمان]حضور او نشانه علاقه او به برنامه ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The result was indicative of a strong retail market.
[ترجمه گوگل]نتیجه حاکی از یک بازار خرده فروشی قوی بود
[ترجمه ترگمان]نتیجه حاکی از یک بازار خرده فروشی قوی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Such apathy is indicative of the generally low emphasis and under-investment in health education and preventive medicine in Britain.
[ترجمه گوگل]چنین بی‌تفاوتی نشان‌دهنده تاکید و سرمایه‌گذاری کم در آموزش بهداشت و پزشکی پیشگیرانه در بریتانیا است
[ترجمه ترگمان]چنین بی عاطفگی نشان دهنده تاکید کم و زیر سرمایه گذاری در آموزش بهداشتی و پزشکی پیشگیرانه در بریتانیا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دلالت کننده (صفت)
connotative, indicative, indicant

اخباری (صفت)
indicative, declarative

نشان دهنده (صفت)
indicative

حاکی (صفت)
expressive, symbolic, redolent, indicative, stating, emblematic, symptomatic, illative

اشاره کننده (صفت)
expressive, indicative, suggestive

دال بر (صفت)
symbolic, indicative

مشعر بر (صفت)
representative, indicative

تخصصی

[عمران و معماری] شاخص - نشانه

انگلیسی به انگلیسی

• showing, pointing out; suggestive, expressive; indicating the mood of a verb in statements and questions (grammar)
if something is indicative of the existence or nature of something, it is a sign of it; a formal use.
if a verb is in the indicative, it is in the form used for making statements. compare imperative and interrogative.

پیشنهاد کاربران

حاکی، نشان دهنده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : indicate
✅️ اسم ( noun ) : indication / indicative / indicator
✅️ صفت ( adjective ) : indicative / indicatory
✅️ قید ( adverb ) : indicatively
وجه اخباری، فعل اخباری
حقوق: اماره
گویا، بیانگر، مبین
نمایانگر
قابل مشاهده

بپرس