inject

/ˌɪnˈdʒekt//ɪnˈdʒekt/

معنی: زدن، تزریق کردن، اماله کردن، سوزن زدن
معانی دیگر: (آبگونه را با فشار به داخل چیزی راندن) تزریق کردن، خلانیدن، در جهاندن، درفشاندن، وارد کردن، پرکردن از

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: injects, injecting, injected
مشتقات: injectable (adj.)
(1) تعریف: to introduce (a fluid) or introduce a fluid into (someone or something) by force or pressure, as fuel into an engine cylinder, or a medicine into a muscle or vein.

- The doctor injected the serum.
[ترجمه گوگل] دکتر سرم را تزریق کرد
[ترجمه ترگمان] دکتر سرم رو تزریق کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The doctor injected the patient with serum.
[ترجمه گوگل] دکتر به بیمار سرم تزریق کرد
[ترجمه ترگمان] دکتر سرم رو با سرم تزریق کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to interject or introduce into a discussion, presentation, or situation.
مشابه: drag

- He injected a little humor into the conversation.
[ترجمه Saba🦄🌈] او کمی طنز به مکالمه اضافه کرد
|
[ترجمه گوگل] او کمی طنز را به گفتگو تزریق کرد
[ترجمه ترگمان] او یک شوخی کوچک به گفتگو گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to inject cold water into a hot boiler
آب سرد را با فشار داخل دیگ بخار کردن

2. to inject the patient with penicillin
پنی سیلین به بیمار زدن

3. she was able to inject humor into her long lecture
او قادر بود نطق طولانی خود را با مزاح بیامیزد.

4. Try to inject a bit of enthusiasm into your performance.
[ترجمه گوگل]سعی کنید کمی اشتیاق به عملکرد خود تزریق کنید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید کمی شور و شوق به عملکرد خود تزریق کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The increased inflation will inject a degree of instability into the economy.
[ترجمه گوگل]افزایش تورم درجه ای از بی ثباتی را به اقتصاد تزریق می کند
[ترجمه ترگمان]افزایش تورم، درجه ای از بی ثباتی را به اقتصاد تزریق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Phil's a diabetic and has to inject himself with insulin every day.
[ترجمه گوگل]فیل دیابتی است و باید هر روز به خود انسولین تزریق کند
[ترجمه ترگمان]فیل یک دیابتی است و هر روز به خودش انسولین تزریق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We hope to inject new life into our work.
[ترجمه گوگل]امیدواریم بتوانیم زندگی جدیدی را به کارمان تزریق کنیم
[ترجمه ترگمان]ما امیدواریم که زندگی جدیدی را به کار خود تزریق کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I believe she will inject new life into the club.
[ترجمه گوگل]من معتقدم که او زندگی جدیدی را به باشگاه تزریق خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]من معتقدم که اون یه زندگی جدید رو به باشگاه تزریق می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We hope to inject new life into our business.
[ترجمه گوگل]امیدواریم بتوانیم زندگی جدیدی را به کسب و کار خود تزریق کنیم
[ترجمه ترگمان]ما امیدواریم که زندگی جدیدی به کسب وکار خود تزریق کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She kept trying to inject a little fun into their relationship.
[ترجمه گوگل]او مدام سعی می کرد کمی سرگرمی به رابطه آنها تزریق کند
[ترجمه ترگمان]اون همش سعی می کرد یه کم به رابطه شون یه کم خوش بگذرونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I tried to inject a little humour into the meeting.
[ترجمه گوگل]سعی کردم کمی طنز به جلسه تزریق کنم
[ترجمه ترگمان]من سعی کردم یه کمی خوشمزگی رو به جلسه تزریق کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Some snakes inject their prey with poison in order to immobilize it.
[ترجمه گوگل]برخی از مارها به طعمه خود سم تزریق می کنند تا آن را بی حرکت کنند
[ترجمه ترگمان]بعضی از مارها طعمه خود را به سم تزریق می کنند تا آن را ثابت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They need to inject more money into sports facilities.
[ترجمه گوگل]آنها باید پول بیشتری به اماکن ورزشی تزریق کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها نیاز به تزریق پول بیشتر به امکانات ورزشی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He needs to inject himself once a month.
[ترجمه گوگل]او باید ماهی یک بار به خود تزریق کند
[ترجمه ترگمان] اون باید یه بار یه بار خودش رو تزریق کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

تزریق کردن (فعل)
syringe, inject, perfuse, throw in

اماله کردن (فعل)
inject

سوزن زدن (فعل)
inject

تخصصی

[مهندسی گاز] تزریق کردن

انگلیسی به انگلیسی

• force in by means of a syringe or other device; infuse, interject, introduce something new or different
if you inject someone with a liquid, or inject a liquid into them, you use a syringe to get it into their body.
if you inject a quality such as excitement or interest into a situation, you do something that adds this quality to the situation.
if you inject money into a business or organization, you provide it with more money.

پیشنهاد کاربران

دریاختن
( Daryāxtan )
�در� ( in ) و �یاختن� ( ject )
هم پیوند شدن
قرار دادن
Inject money into something :
پول و سرمایه تزریق کردن به کاری/چیزی
سرمایه گذاری کردن در چیزی/کاری
Invest
آوردن
وارد کردن، تلفیق کردن
( شوق، روح زندگی ) دمیدن، وارد کردن، ایجاد کردن، بخشیدن

بپرس