injunction

/ˌɪnˈdʒəŋkʃn̩//ɪnˈdʒʌŋkʃn̩/

معنی: اتحاد، دستور، نهی، قدغن، حکم بازداشت
معانی دیگر: ممنوعیت، بازداری، فرمان، (حقوق) دستور کتبی دادگاه، حکم (در مورد انجام یا عدم انجام کاری)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: injunctive (adj.), injunctively (adv.)
• : تعریف: a command or order, esp. from a court, to do or refrain from doing something; authorization or prohibition.
مشابه: mandate

- The judge issued an injunction forbidding the teachers to strike.
[ترجمه پویا] قاضی با صدور حکمی معلمان را از اعتصاب منع کرد.
|
[ترجمه گوگل] قاضی با صدور حکمی معلمان را از اعتصاب منع کرد
[ترجمه ترگمان] قاضی حکم کرد که آموزگاران اعتصاب کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He took out a court injunction against the newspaper demanding the return of the document.
[ترجمه گوگل]او با صدور دستور قضایی علیه روزنامه خواستار استرداد سند شد
[ترجمه ترگمان]او حکم دادگاه را علیه روزنامه درخواست کرد و خواستار بازگشت سند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. They have obtained an injunction restraining the company from selling the product.
[ترجمه گوگل]آنها دستور منع شرکت را از فروش محصول گرفته اند
[ترجمه ترگمان]آن ها این حکم را به دست آورده اند که شرکت را از فروش محصول منع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The family is seeking an injunction against the book's publication.
[ترجمه گوگل]این خانواده به دنبال صدور حکمی علیه انتشار کتاب هستند
[ترجمه ترگمان]این خانواده در پی حکم قانونی بر علیه انتشار این کتاب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She took out an injunction to prevent the press publishing the information.
[ترجمه گوگل]او دستوری صادر کرد تا از انتشار این اطلاعات توسط مطبوعات جلوگیری کند
[ترجمه ترگمان]برای جلوگیری از انتشار این اطلاعات، دستور اکید صادر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The judge refused to grant an injunction .
[ترجمه گوگل]قاضی از صدور دستور خودداری کرد
[ترجمه ترگمان]قاضی از قبول این حکم امتناع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The court granted an injunction against the defendants.
[ترجمه گوگل]دادگاه برای متهمان قرار دادرسی صادر کرد
[ترجمه ترگمان]دادگاه حکم این حکم را علیه متهمان صادر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The military government dissolved the injunction.
[ترجمه گوگل]حکومت نظامی این حکم را منحل کرد
[ترجمه ترگمان]دولت این حکم را منحل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The plaintiffs obtained an injunction in the High Court.
[ترجمه گوگل]شاکیان در دیوان عالی حکم صادر کردند
[ترجمه ترگمان]شاکیان درخواست حکم را در دادگاه عالی به دست آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The court upheld an injunction barring protesters from blocking access to the company.
[ترجمه گوگل]دادگاه حکم منع معترضان را از مسدود کردن دسترسی به شرکت تایید کرد
[ترجمه ترگمان]دادگاه حکم منع ورود معترضان به شرکت را منع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The government has sought an injunction preventing the paper from publishing the story.
[ترجمه گوگل]دولت به دنبال دستوری برای جلوگیری از انتشار این مقاله است
[ترجمه ترگمان]دولت به دنبال منع قانونی برای جلوگیری از انتشار این داستان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It was agreed that the temporary injunction should be lifted.
[ترجمه گوگل]قرار شد دستور موقت لغو شود
[ترجمه ترگمان]توافق شد که این حکم موقتی باید برداشته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The court has issued an injunction.
[ترجمه گوگل]دادگاه حکم صادر کرده است
[ترجمه ترگمان]دادگاه حکم این حکم را صادر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They failed to obtain an injunction .
[ترجمه گوگل]آنها موفق به اخذ دستور قضایی نشدند
[ترجمه ترگمان]آن ها نتوانستند این حکم را به دست آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They got an interim injunction against the union.
[ترجمه گوگل]آنها یک دستور موقت علیه اتحادیه گرفتند
[ترجمه ترگمان]آن ها یک حکم موقت علیه این اتحادیه دریافت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The rank and file members will follow the injunction of the party leadership.
[ترجمه گوگل]اعضای درجه یک از دستور رهبری حزب پیروی خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]رتبه و اعضای پرونده از دستور رهبری حزب پیروی خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اتحاد (اسم)
consolidation, sodality, accretion, alliance, union, solidarity, association, unison, incorporation, marriage, confederation, band, injunction, league, confederacy

دستور (اسم)
brief, formula, direction, order, rule, regulation, behest, program, permission, injunction, say-so

نهی (اسم)
interdict, prohibition, injunction, forbiddance

قدغن (اسم)
interdict, prohibition, injunction, forbiddance

حکم بازداشت (اسم)
interdict, injunction, mittimus

تخصصی

[حقوق] قرار منع

انگلیسی به انگلیسی

• court order ordering someone to do or refrain from doing something (law); command, order
an injunction is a court order which is issued to stop someone from doing something.

پیشنهاد کاربران

دستور موقت ( حقوقی )
فرمان نهی
دستور نهی از کاری
[حقوق]
منع از انجام کاری توسط دادگاه
حکم یا دستور قضایی مبنی بر توقف انجام اقدام یا کاری
قرار منع ( در حقوق )
دستورِ منع، حکم منع، حکم نهی

بپرس