insinuate

/ˌɪnˈsɪnjueɪt//ɪnˈsɪnjʊeɪt/

معنی: اشاره کردن، داخل کردن، تلقین کردن، به اشاره فهماندن، بطور ضمنی فهماندن
معانی دیگر: (کم کم) خود را جا کردن، (خود شیرینی کردن و) دل کسی را به دست آوردن، (مطلبی را) پیش کشیدن، گریز زدن به، با اشاره و کنایه گفتن، گوشه زدن، (کم کم در فکر کسی) جایگزین کردن، کاشتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: insinuates, insinuating, insinuated
(1) تعریف: to suggest (something derogatory) subtly and indirectly.
مترادف: imply, intimate
مشابه: asperse, hint, indicate, suggest

- She didn't openly accuse him, but she insinuated that he'd been cheating during the game.
[ترجمه Alish] او خیلی واضح اورا متحم نکرد اما اشاره کرد که او در حین بازی تقلب میکرد.
|
[ترجمه گوگل] او آشکارا او را متهم نکرد، اما القا کرد که او در طول بازی تقلب کرده است
[ترجمه ترگمان] او اشکارا او را متهم نمی کرد، اما او در حین بازی به او خیانت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to use subtle and indirect means to advance (oneself).
مترادف: ingratiate
مشابه: wheedle, wind, worm

- He insinuated himself into the king's favor.
[ترجمه میلاد خلیلی] او خودش را در دل مدیر جا داد
|
[ترجمه گوگل] او خود را به نفع پادشاه تلقین کرد
[ترجمه ترگمان] او به لطف پادشاه وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause to be introduced by subtle and indirect means.
مشابه: implant, infuse, inject, insert, instill, introduce

- He insinuated fear among the ship's crew.
[ترجمه Alish] او ترس را درمیان خدمه کشتی القا کرد
|
[ترجمه گوگل] او ترس را در بین خدمه کشتی ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان] او از میان جاشو ان کشتی می ترسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: insinuative (adj.), insinuatively (adv.), insinuator (n.)
• : تعریف: to make subtle and suggestive remarks, esp. hinting at something derogatory.
مترادف: hint

- He never criticizes us directly; he only insinuates.
[ترجمه گوگل] او هرگز مستقیماً از ما انتقاد نمی کند او فقط تلقین می کند
[ترجمه ترگمان] او هرگز مستقیما با ما حرف نمی زند فقط با هم صحبت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to insinuate oneself into another's favor
کم کم خود را نزد کسی عزیز کردن

2. What are you trying to insinuate?
[ترجمه گوگل]چه چیزی را می خواهید القا کنید؟
[ترجمه ترگمان]منظورت چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He managed to insinuate his way into her affections.
[ترجمه گوگل]او توانست راه خود را به محبت های او تلقین کند
[ترجمه ترگمان]توانست راه خود را در دل او باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. How dared he insinuate that she lied?
[ترجمه گوگل]چطور جرات کرد به او القا کند که او دروغ گفته است؟
[ترجمه ترگمان]چه طور جرات کرده بود بگوید دروغ گفته است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They were trying to insinuate that I belonged with the psychiatric patients.
[ترجمه گوگل]آنها سعی داشتند القا کنند که من به بیماران روانی تعلق دارم
[ترجمه ترگمان]اونا سعی میکردن به این فکر کنن که من به بیمارهای روانی ام تعلق دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They also insinuate that relatives of the prisoners are on their lists.
[ترجمه گوگل]آنها همچنین القا می کنند که بستگان زندانیان در لیست آنها هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین می گویند که بستگان زندانیان در لیست خود هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Bot Lilith and, as we shall see, Wotan, insinuate themselves into the cults that succeed them.
[ترجمه گوگل]Bot Lilith و همانطور که خواهیم دید، Wotan، خود را به فرقه‌هایی که جانشین آنها می‌شوند القا می‌کنند
[ترجمه ترگمان]Bot لیلیث و همان طور که ما خواهیم دید، Wotan، خود را در the cults که موفق می شوند، جمع و جور می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Carolyn tried to insinuate herself into the rich Solomon family.
[ترجمه گوگل]کارولین سعی کرد خود را به خانواده ثروتمند سولومون تلقین کند
[ترجمه ترگمان]کارولین سعی کرد خودش را به خانواده سلیمان ثروتمند برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A few insinuate themselves into the colonies of others and persuade their hosts into a free meal.
[ترجمه گوگل]عده کمی خود را به مستعمرات دیگران تلقین می کنند و میزبان خود را متقاعد می کنند که یک غذای رایگان بخورند
[ترجمه ترگمان]بعضی از آن ها خود را به مستعمرات دیگر می کشانند و میزبان خود را به یک وعده غذای آزاد ترغیب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. To try and insinuate that we had done something wrong.
[ترجمه گوگل]سعی کنیم و القا کنیم که کار اشتباهی انجام داده ایم
[ترجمه ترگمان]سعی کنیم به این فکر کنیم که کار اشتباهی انجام داده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Critics of Banville insinuate that though he plays it expertly, he has only got one tune.
[ترجمه گوگل]منتقدان بانویل القا می کنند که اگرچه او آن را ماهرانه می نوازد، اما فقط یک آهنگ دارد
[ترجمه ترگمان]Critics از Banville این است که اگر چه او ماهرانه آن را می نوازد، فقط یک آهنگ دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I insinuate to her a thousand hints, which, as she is perfectly spiritual, she receives.
[ترجمه گوگل]من هزاران اشاره را به او تلقین می کنم که چون کاملاً روحانی است دریافت می کند
[ترجمه ترگمان]هزاران اشاره به او می کنم که چون او کاملا روحانی است، از او پذیرایی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She insinuate to us that her partner have embezzle fund.
[ترجمه گوگل]او به ما القا می کند که شریک زندگی اش دارای اختلاس است
[ترجمه ترگمان]اون به ما الهام می کنه که همکارش پول اختلاس کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It'seems to me you insinuate things about her.
[ترجمه گوگل]به نظر من شما چیزهایی را در مورد او القا می کنید
[ترجمه ترگمان]به نظرم می رسد که شما چیزهایی درباره او می دانید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشاره کردن (فعل)
point, motion, mention, hint, sign, allude, nudge, insinuate, imply, cue, beckon

داخل کردن (فعل)
incorporate, insert, intromit, insinuate, ingratiate, interpolate

تلقین کردن (فعل)
suggest, insinuate, insufflate, inculcate, indoctrinate

به اشاره فهماندن (فعل)
insinuate

بطور ضمنی فهماندن (فعل)
insinuate

انگلیسی به انگلیسی

• hint, allude to; subtly instill; gain favor through indirect means
if you insinuate that something is true, you hint in an unpleasant way that it is true.
if you insinuate yourself into a particular position, you manage slowly and cleverly to get yourself into that position; used showing disapproval.

پیشنهاد کاربران

صحه گذاشتن ( به طور ضمنی )
تلویحاً و سرپوشیده و رمزی به چیزی اشاره کردن
That's a 5 - legged elephant
I think i know what you are insinuating : فکر کنم بدونم منظورت چیه ( میدونم داری به چه چیزی اضاره میکنی به صورت رمزآلود )
اشاره کردن
infer, imply , intimate
inception
تلویحا اشاره کردن
به طور ضمنی اشاره کردن
به صورت تدریجی و پوشیده بیان کردن
to introduce ( something, such as an idea ) gradually or in a subtle, indirect, or covert way
The opposition insinuates doubt to nation through their vicious programs
1. اشاره کردن، گفتن
2. کم کم خود را جا کردن
3. داخل کردن
ارام قسمتهای بدن یا خود را تکان دادن

بپرس