interim

/ˈɪntərəm//ˈɪntərɪm/

معنی: فاصله، خلال مدت، سپنج، موقتی، موقت
معانی دیگر: (زمان مابین دو چیز) حین، اثنا، میان زمان، فترت، دم گذر، ناپا، میان زمانی، فیمابین

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the interval of time between two events.
مشابه: interval

- In the interim between the wars, both nations had built up their armies.
[ترجمه چکامه] در خلال جنگ هر دو کشور ارتش هایشان را تقویت کرده بودند
|
[ترجمه گوگل] در فاصله بین جنگ ها، هر دو کشور ارتش های خود را ساخته بودند
[ترجمه ترگمان] در خلال جنگ، هر دو کشور ارتش های خود را ساخته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: referring to an intervening time interval; temporary or preliminary.
مشابه: acting

- an interim loan
[ترجمه گوگل] یک وام موقت
[ترجمه ترگمان] یک وام موقت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. interim government
دولت موقت

2. interim lease
اجاره ی موقت

3. the interim between arrival and departure
زمان میان وارد شدن و عزیمت

4. He received an interim payment of £000.
[ترجمه محمد داودي] او علی الحساب مبلغ 1000 پوند دریافت کرد.
|
[ترجمه اشکان] او مبلغ 1000 پوند بصورت علی الحساب دریافت کرد
|
[ترجمه گوگل]او یک پرداخت موقت به مبلغ 000 پوند دریافت کرد
[ترجمه ترگمان]او مبلغ ۱۰۰،۰۰۰ پوند را دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He only holds the post on an interim basis.
[ترجمه گوگل]او فقط به صورت موقت این پست را در اختیار دارد
[ترجمه ترگمان]او تنها پست را به طور موقت نگه می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. An interim government was set up for the period before the country's first free election.
[ترجمه گوگل]یک دولت موقت برای دوره قبل از اولین انتخابات آزاد کشور تشکیل شد
[ترجمه ترگمان]یک دولت موقت برای مدت کوتاهی پیش از اولین انتخابات آزاد این کشور تشکیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The vice-president took power in the interim period before the election.
[ترجمه گوگل]معاون رئیس جمهور در دوره موقت قبل از انتخابات قدرت را به دست گرفت
[ترجمه ترگمان]معاون رئیس جمهور در دوره موقت پیش از انتخابات قدرت را به دست گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There will be an interim government to oversee the transition to democracy.
[ترجمه گوگل]یک دولت موقت برای نظارت بر گذار به دموکراسی وجود خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]یک دولت موقت برای نظارت بر انتقال به دموکراسی وجود خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They submitted an interim report.
[ترجمه گوگل]آنها یک گزارش موقت ارائه کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها یک گزارش موقت ارائه دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Despite everything that had happened in the interim, they had remained good friends.
[ترجمه امیری] با وجود همه اتفاقات که در خلال مدت رخ داده بود، آنها دوستان خوبی باقی مانده بودند.
|
[ترجمه گوگل]علیرغم تمام اتفاقاتی که در این فاصله افتاده بود، آنها دوستان خوبی باقی مانده بودند
[ترجمه ترگمان]با وجود همه اتفاقاتی که در دولت موقت رخ داده بود، آن ها دوستان خوبی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He didn't enlarge on the form that the interim government and assembly would take.
[ترجمه گوگل]او در مورد شکلی که دولت و مجلس موقت به خود می گیرند، توضیح نداد
[ترجمه ترگمان]او بر این شکل که دولت موقت و مجلس در آن شرکت خواهند کرد، بزرگ نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The interim dividend is maintained at 5 cents per share.
[ترجمه گوگل]سود موقت به ازای هر سهم 5 سنت حفظ می شود
[ترجمه ترگمان]سود ناخالص داخلی در هر سهم ۵ سنت حفظ می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They are trying to get an interim interdict to stop construction of the road.
[ترجمه learner] انها در تلاشند تا یک حکم منع موقت بگیرند تا ساخت جاده را متوقف کنند .
|
[ترجمه گوگل]آنها در تلاشند تا یک منع موقت برای توقف ساخت جاده بگیرند
[ترجمه ترگمان]آن ها در تلاش برای جلوگیری از توقف ساخت جاده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The government is taking interim measures to help those in immediate need.
[ترجمه گوگل]دولت در حال انجام اقدامات موقت برای کمک به افراد نیازمند فوری است
[ترجمه ترگمان]دولت در حال انجام اقدامات موقت برای کمک به افراد نیازمند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فاصله (اسم)
distance, interval, hiatus, interruption, space, intermittence, blank, spacing, timeout, interspace, interlude, discontinuity, interim, interregnum, interstice, lacuna

خلال مدت (اسم)
interim

سپنج (صفت)
transitory, temporary, provisional, impermanent, interim

موقتی (صفت)
temporary, temporal, jackleg, provisional, impermanent, interim

موقت (صفت)
temporary, provisory, provisional, impermanent, interim

تخصصی

[حسابداری] کوتاه مدت، میان دوره ای (در مورد صورتهای مالی)
[حقوق] موقت

انگلیسی به انگلیسی

• intermediate period; temporary arrangement
temporary, provisional
meanwhile, in the meantime
interim describes things that are intended to be used until something permanent is arranged.

پیشنهاد کاربران

آمارگیری های جمعیتی که بین دو سرشماری انجام می شود. interim census
Interim bill
قبض علی الحساب
موقتًا نهایی
گذرا،
موقت
interim government
دولت موقت
موقت
# an interim solution
# The interim government was set up
# The move is intended as an interim measure
[in the interim = در این بین , در این مدت]
Noun
✔️ ( زمان مابین دو چیز ) حین - اثنا
📌The committee will publish an interim report on its findings to date
📌He spoke on the condition of anonymity to discuss sensitive negotiations. “There are so many things that need to be resolved. I think at this very interim beginning step it is: What can we put on the table to show good faith and confidence building?”
...
[مشاهده متن کامل]

Washington Post@
⭐⭐⭐
Adj
✔️موقتی - موقت
US, Iranian officials held talks in Oman in May: Media reports
Omanis shuttled between two delegations, which did not meet, Axios reports
. . .
Omani officials relayed messages between the two sets of diplomats, who were in separate locations, Axios said, adding that US President Joe Biden’s administration in April had floated the idea of an “interim agreement” with Iran on its nuclear programme

میان مدت
میان ترم
in the interim =
در این حین، در این اِثناء
موقت
رئیس جمهور موقت interim president
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس