intrude

/ˌɪnˈtruːd//ɪnˈtruːd/

معنی: مزاحم شدن، بزور داخل شدن، سرزده امدن، فضولانه امدن، بدون حق وارد شدن
معانی دیگر: (خود یا عقاید خود را) تحمیل کردن، خود را (به زور وارد کردن)، (ناخوانده) وارد شدن، میان (سخن یا جلسه ی دیگران) پریدن، مخل شدن، سرزده وارد شدن، (با: on یا upon یا in) زور دادن، پیش راندن، داخل کردن، وارد کردن، چپاندن، (زمین شناسی - گدازه را با فشار به داخل یا میان سنگ ها راندن) گدازه رانی کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to enter or thrust oneself in when not invited or welcomed.
مترادف: barge in, butt in, chime in, cut in, interfere, interlope, interrupt, meddle
مشابه: encroach, impose, intervene, invade, kibitz, nose, obtrude, poke, pry, snoop, trespass

- Forgive me for intruding, but may I speak with you for a moment?
[ترجمه گوگل] من را ببخش که مزاحم شدم، اما اجازه دارم یک لحظه با شما صحبت کنم؟
[ترجمه ترگمان] ببخشید که مزاحم شدم، اما می توانم چند لحظه با شما صحبت کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was about to propose marriage to her when the waiter intruded.
[ترجمه roozbeh moradi] درست وقتی که او داشت خود را برای پیشنهاد ازدواج آماده می کرد، پیشخدمت کار را خراب کرد ( مزاحم شد ) .
|
[ترجمه گوگل] می خواست به او پیشنهاد ازدواج بدهد که گارسون وارد شد
[ترجمه ترگمان] می خواست به او پیشنهاد ازدواج بدهد که پیشخدمت وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Protests intruded on the prime minister's visit.
[ترجمه گوگل] اعتراضات به سفر نخست وزیر راه یافت
[ترجمه ترگمان] اعتراضات به بازدید نخست وزیر وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His sister intruded on us with yet another question.
[ترجمه گوگل] خواهرش با یک سوال دیگر به ما سر زد
[ترجمه ترگمان] خواهرش با یک سوال دیگر به ما حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The government claimed that the foreign submarine intruded into its waters.
[ترجمه گوگل] دولت مدعی شد که زیردریایی خارجی به داخل آب های آن نفوذ کرده است
[ترجمه ترگمان] دولت ادعا کرد که زیردریایی خارجی وارد آب های آن شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I want him to stop intruding into my affairs.
[ترجمه گوگل] از او می خواهم که از دخالت در امور من دست بردارد
[ترجمه ترگمان] من از او می خواهم که مزاحم کار من نشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: intrudes, intruding, intruded
مشتقات: intrudingly (adv.), intruder (n.)
• : تعریف: to put, thrust, or force in or upon, esp. when not welcome or appropriate.
مترادف: foist, impose
مشابه: interject

- He intruded irrelevant comments into their serious discussion.
[ترجمه گوگل] او نظرات بی ربط را وارد بحث جدی آنها کرد
[ترجمه ترگمان] او نظرات بی ربط خود را به بحث جدی آن ها وارد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to intrude upon another's privacy
مخل خلوت دیگری شدن

2. i don't want to intrude on your family
نمی خواهم مزاحم خانواده ی شما بشوم.

3. I don't wish to intrude, but could I talk to you for a moment?
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم دخالت کنم، اما آیا می توانم یک لحظه با شما صحبت کنم؟
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم مزاحم شما شوم، اما می توانم یک لحظه با شما صحبت کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He had no wish to intrude on their privacy.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به دخالت در حریم خصوصی آنها نداشت
[ترجمه ترگمان]او نمی خواست به حریم خصوصی آن ها وارد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Newspaper editors are being urged not to intrude on/into the grief of the families of missing servicemen.
[ترجمه گوگل]از سردبیران روزنامه ها خواسته می شود که در غم و اندوه خانواده های سربازان گمشده دخالت نکنند
[ترجمه ترگمان]از سردبیران روزنامه ها خواسته می شود که وارد اندوه خانواده های سربازان گم شده شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Employers should not intrude into the private lives of their employees.
[ترجمه گوگل]کارفرمایان نباید در زندگی خصوصی کارکنان خود دخالت کنند
[ترجمه ترگمان]کارفرمایان نباید وارد زندگی خصوصی کارمندان خود شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I'm sorry to intrude on you like this.
[ترجمه گوگل]متاسفم که اینجوری بهت سر میزنم
[ترجمه ترگمان]متاسفم که مزاحم شما شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Newspapers should not intrude on people's private grief.
[ترجمه گوگل]روزنامه ها نباید در غم خصوصی مردم دخالت کنند
[ترجمه ترگمان]روزنامه ها نباید در اندوه خصوصی مردم دخالت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Don't intrude in a family dispute.
[ترجمه گوگل]در اختلافات خانوادگی دخالت نکنید
[ترجمه ترگمان]در یک مشاجره خانوادگی دخالت نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I have no right to intrude on their lives.
[ترجمه گوگل]من حق ندارم در زندگی آنها دخالت کنم
[ترجمه ترگمان]من حق ندارم به زندگی آن ها وارد شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Sorry, I didn't mean to intrude. I didn't realize you were on the phone.
[ترجمه گوگل]ببخشید قصد دخالت نداشتم من متوجه نشدم که شما در حال تلفن هستید
[ترجمه ترگمان]متاسفم، قصد مزاحمت نداشتم متوجه نشدم که پشت تلفن هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Gas stations and fast food places intrude on the city's sense of history.
[ترجمه گوگل]پمپ بنزین ها و فست فودها در حس تاریخ شهر نفوذ می کنند
[ترجمه ترگمان]جایگاه های سوخت گیری و محل های غذای سریع، در حس تاریخ شهر وارد می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Companies should not have the right to intrude into employees' personal lives by giving them psychological tests.
[ترجمه گوگل]شرکت ها نباید با دادن تست های روانشناختی به زندگی شخصی کارمندان نفوذ کنند
[ترجمه ترگمان]شرکت ها نباید حق دخالت در زندگی شخصی کارکنان را با دادن آزمون های روانشناسی به آن ها داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I am not going to intrude like the voice of doom, commenting on her choices, her motives, her failings.
[ترجمه گوگل]من قرار نیست مثل صدای عذاب نفوذ کنم و در مورد انتخاب ها، انگیزه هایش، شکست هایش نظر بدهم
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم مثل صدای سرنوشت شوم، درباره انتخاب های او، انگیزه های او، خطاهای او
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The need for ubiquitous intelligence capabilities might intrude on civil liberties.
[ترجمه گوگل]نیاز به قابلیت های اطلاعاتی در همه جا ممکن است در آزادی های مدنی دخالت کند
[ترجمه ترگمان]نیاز به قابلیت های اطلاعاتی در همه جا حاضر ممکن است بر آزادی های مدنی وارد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مزاحم شدن (فعل)
annoy, intromit, trouble, disturb, intrude, buttonhole, obtrude, perturb

بزور داخل شدن (فعل)
intrude

سرزده امدن (فعل)
intrude

فضولانه امدن (فعل)
intrude

بدون حق وارد شدن (فعل)
intrude

انگلیسی به انگلیسی

• interfere; push in, break in, thrust in; enter uninvited, trespass
if someone intrudes, they go into a place where they are not supposed to be.
if you intrude on someone, you disturb them when they are in a private place or having a private conversation.
if something intrudes on your mood or your life, it disturbs it or has an unpleasant effect on it.

پیشنهاد کاربران

intrude ( v ) ( ɪnˈtrud ) =to go or be somewhere where you are not wanted or are not supposed to be, e. g. legislation to stop newspapers from intruding on people's private lives.
intrude
۱. وارد کردن. داخل کردن ۲. {خود را} به زور وارد کردن ۳. تحمیل کردن ۴. مزاحم شدن ۵. سرزده وارد شدن
مثال:
He was about to propose marriage to her when the waiter intruded.
او قصد داشت به او پیشنهاد ازدواج بدهد که پیشخدمت سرزده وارد شد.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : intrude
✅️ اسم ( noun ) : intrusion / intruder
✅️ صفت ( adjective ) : intrusive
✅️ قید ( adverb ) : _
Hello dear
I'm Melinda originally from wisconsin، This is my business number sorry for intrude massage، I'm hoping we could get to know each other better
مفهوم دقیقش "خر مگس معرکه"
1 to interrupt someone or become involved in their private affairs, in an annoying and unwanted way
معنی شماره یک کاملا هم معنی interfer هست
2 to come into a place or situation, and have an unwanted effect
آقای کاربر امل. ب. خ
این کلمه معنی دخالت کردننن میده هم برات مدرک دارم
فیلم forozen 2olaf adventure
میگه we don't want intrude your family trdition
ما نمیخایم در رسمورسوم خانوادگی اون دخالت کنیم
افتادددد؟؟
در تزاحم با . . . . بودن، در تزاحم با امری بودن
intrude ( verb ) = مزاحم شدن، ناخوانده وارد شدن، مخل شدن، به زور وارد شدن/مداخله کردن، دخالت داشتن، بر هم زدن، نقض کردن/
examples:
1 - The sound of the telephone intruded into his dreams.
صدای تلفن ناخودآگاه وارد رویاهایش شد.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - I didn't realize your husband was here, Dr Jones - I hope I'm not intruding.
من متوجه نشدم شوهر شما اینجاست ، دکتر جونز - امیدوارم من مزاحم نشوم.
3 - Newspaper editors are being urged not to intrude on/into the grief of the families of missing servicemen.
از سردبیران روزنامه ها خواسته می شود که در غم خانواده های سربازان مفقود شده دخالت ( مداخله ) نکنند.
4 - Sorry to intrude, but I wanted to insure that this got to your attention.
متأسفم که سرزده وارد شدم ، اما می خواستم مطمئن شوم که این مورد توجه شما قرار گرفته است.
5 - Students who live in a dorm regard any curfew as intruding on their rights.
دانشجویانی که در خوابگاه زندگی می کنند ، هرگونه منع رفت و آمد را نقض کردن ( مداخله کردن ) بر حقوق خود می دانند.

1 to interrupt someone or become involved in their private affairs, in an annoying and unwanted way
Would I be intruding if I came with you?
intrude into/on/upon
Employers should not intrude into the private lives of their employees.
...
[مشاهده متن کامل]

2 to come into a place or situation, and have an unwanted effect
Intrude on
It is to be hoped that TV cameras never intrude on this peaceful place.

فضولی کردن
سرک کشیدن
جسارت کردن
فضولی کردن
دست درازی کردن

To invade
To violate
To interfere with
To disturb
To disrupt

۱ . تجاوز به حریم خصوصی
Companies should not have the right to intrude into employees’ personal lives by giving them psychological tests.
۲ . فضولانه آمدن
Today both federal and state regulations intrude upon our privacy.
...
[مشاهده متن کامل]

۳ . دخالت کردن
I don’t want to intrude, but are you all right?

اقا امل وقتی معنی فضولی کردن رو میده پس معنی دخالت/مداخله کردن هم میده
سرزده امدن، فضولا نه امدن، بدون حق وارد شدن، بزور داخل شدن، مزاحم، متجاوز، مخل.
تاثیر منفی گذاشتن
با interfere with sb/sth مترادف میباشد
نه interfere، که حرف اضافه ش in هست
مداخله داشتن
دخالت کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس