irritable

/ˈɪrətəbl̩//ˈɪrɪtəbl̩/

معنی: کج خلق، تند مزاج، زود رنج، تحریک پذیر
معانی دیگر: تندخو، زودخشم، بدخلق، (روان شناسی) تحریک پذیر، زودافژول، زودافگار، زورد رنج

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: irritably (adv.), irritableness (n.)
(1) تعریف: easily annoyed or angered.
مترادف: crabby, fractious, grumpy, huffy, snappish, testy, touchy
متضاد: easygoing
مشابه: bilious, cranky, cross, edgy, fretful, grouchy, impatient, out of sorts, peevish, perverse, pettish, petulant, quick-tempered, sensitive, snappy, thin-skinned, waspish

- She hadn't meant to snap at her husband, but she'd had a bad day at work and had come home irritable.
[ترجمه گوگل] او قصد نداشت به شوهرش ضربه بزند، اما روز کاری بدی را پشت سر گذاشته بود و عصبانی به خانه آمده بود
[ترجمه ترگمان] او قصد نداشت به شوهرش حمله کند، اما روز بدی در کار داشت و زود به خانه برگشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: very sensitive or responsive to physical stimulation; susceptible to irritation.
مترادف: reactive, sensitive
متضاد: insensitive
مشابه: excitable, inflammable, susceptible, vulnerable

- You should put a bandage over the healing sore because it will be irritable for a few days.
[ترجمه شقایق] تو باید روی زخم التیام بافته بانداژ بگذاری چرا که برای چند روز تحریک پذیر خواهد بود.
|
[ترجمه گوگل] باید روی زخم در حال بهبودی بانداژ کنید زیرا تا چند روز تحریک‌پذیر خواهد بود
[ترجمه ترگمان] تو باید زخم التیام زخم را پانسمان کنی، چون چند روزی عصبانی خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an irritable old man
پیرمرد تندخو

2. she is irritable and argumentative
او بد خلق و جدلی است.

3. The invalid is very irritable, but we try to bear with him.
[ترجمه گوگل]معلول بسیار عصبانی است، اما ما سعی می کنیم او را تحمل کنیم
[ترجمه ترگمان]بیمار بسیار عصبانی است، اما ما سعی می کنیم او را تحمل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The family is the rain, take irritable, leaving Qingliang; affection is the wind, blowing the sorrow, stay happy; the family is the sun, taking away the darkness, leaving the light. The family is the most great, no matter you are happy, frustration, pain, loss, it will gently on your way, quietly with your life.
[ترجمه گوگل]خانواده باران است، تحریک پذیر، ترک Qingliang محبت باد است، غم را می وزد، شاد بمان خانواده خورشید است که تاریکی را می برد و روشنایی را ترک می کند خانواده بزرگ ترین است، مهم نیست که خوشحال باشید، ناامیدی، درد، از دست دادن، به آرامی در راه شما خواهد بود، بی سر و صدا با زندگی شما
[ترجمه ترگمان]این خانواده، باران است، خشمگین می شود، Qingliang را رها می کند؛ عشق، باد، باد، و شادی است؛ خانواده خورشید است و تاریکی را ترک می کند و روشنایی را رها می کند خانواده مهم ترین چیز است، مهم نیست که تو خوشحالی، ناامیدی، درد و از دست دادن، به آرامی راه خود را در پیش خواهی گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was irritable when she was unhappy.
[ترجمه گوگل]وقتی ناراضی بود تحریک پذیر بود
[ترجمه ترگمان]وقتی ناراحت بود عصبانی می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He who sees other's faults is ever irritable, the corruptions of such as one grows. He is far from the destruction of the corruptions.
[ترجمه گوگل]کسی که عیوب دیگران را می‌بیند همیشه زودرنج است، مفاسد آن‌ها زیاد می‌شود او از نابودی مفاسد به دور است
[ترجمه ترگمان]کسی که معایب دیگری را ببیند، همیشه خشمگین است، فساد از این قبیل رشد می کند او از نابودی corruptions بسیار دور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He's extremely irritable - he flies off the handle at the slightest thing.
[ترجمه گوگل]او به شدت تحریک پذیر است - با کوچکترین چیزی از دسته خارج می شود
[ترجمه ترگمان]او به شدت عصبانی است - با کوچک ترین چیز از عهده بر می اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. After giving up smoking, he became fat and irritable.
[ترجمه گوگل]پس از ترک سیگار چاق و تحریک پذیر شد
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه سیگار را ترک کرد، چاق و خشمگین شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Lack of sleep had made him irritable.
[ترجمه گوگل]کم خوابی او را عصبانی کرده بود
[ترجمه ترگمان]کمبود خواب او را عصبانی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Jo was tired, irritable, and depressed.
[ترجمه گوگل]جو خسته، تحریک پذیر و افسرده بود
[ترجمه ترگمان]جو خسته، خشمگین و افسرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was irritable and sometimes jabbed his stick into his servant's face.
[ترجمه گوگل]او عصبانی بود و گاهی چوب خود را به صورت خدمتکارش می کوبد
[ترجمه ترگمان]خشمگین بود و گاه عصایش را به صورت نوکر خود فرو می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The professor had been pugnacious and irritable.
[ترجمه گوگل]پروفسور متعصب و عصبانی بود
[ترجمه ترگمان]پروفسور pugnacious و زودرنج بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Tom's an awkward/stupid/irritable cuss!
[ترجمه گوگل]تام یک آدم بی دست و پا/احمق/عصبی است!
[ترجمه ترگمان]تام یک شوخی زشت و stupid است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He gets irritable when he's got toothache.
[ترجمه گوگل]وقتی دندان درد می گیرد عصبانی می شود
[ترجمه ترگمان]وقتی درد دندان دارد عصبانی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کج خلق (صفت)
morose, sullen, petulant, acidulous, testy, irritable, crabbed, peevish, thwart, fractious, tedious, querulous, techy, snappish, hoity-toity, waspish, snarly, splenetic, tetchy

تند مزاج (صفت)
irritable, crabbed, peevish, hot, touchy, quick-tempered

زود رنج (صفت)
petulant, irritable, peevish, touchy, fractious, querulous, miff, techy, pettish, sorehead, tetchy, umbrageous

تحریک پذیر (صفت)
irritable

انگلیسی به انگلیسی

• annoyed, grouchy, touchy, aggravated; abnormally sensitive to physical stimulation (medicine)
if you are irritable, you are easily annoyed.

پیشنهاد کاربران

زودجوش
بهترین: تحریک پذیر.
تند مزاج/کج خلق/بی اعصاب
bad tempered
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : irritate
✅️ اسم ( noun ) : irritability / irritation / irritant
✅️ صفت ( adjective ) : irritable / irritated / irritating / irritant
✅️ قید ( adverb ) : irritably / irritatingly
زودرنج - زودخشم - بی اعصاب - تحریک پذیر
adjective
[more irritable; most irritable] :
🔴 becoming angry or annoyed easily
◀️My father is always irritable after a nap.
◀️I came home from work feeling tired and irritable.
...
[مشاهده متن کامل]

⬛ IRRITABILITY ⬛ زودخشمی - زودرنجی
◀️ Side effects include fatigue and increased irritability.
⬛ IRRITABLY ⬛ با بی طاقتی - زودرنجانه
◀️“What's taking so long?” he asked irritably

irritable ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: تحریک پذیر
تعریف: ویژگی فرد دارای حالت تحریک پذیری
?I haven't been sleeping nights. I'm irritable, okay
Crimes and Misdemeanors 1989🎥
1. تند خو ، بی اعصاب ، عصبی ، bad - tempered
Hannah was irritable and depressed.
2. تحریک پذیر شدن و زود رنج شدن، منتظر یک تلنگر یا اتفاقی برای از کوره در رفتن یا ناراحت شدن
You're turning into an irritable old man.
کج خلق شدن مثلا یه موضوعی برخلاف امر شما پیش بره شما هم کج خلق شی بد عنق شی
بی اعصاب

بپرس