judgment

/ˈdʒədʒmənt//ˈdʒʌdʒmənt/

معنی: داوری، رای، عقیده، فتوی، فتوا
معانی دیگر: قضاوت، دادرسی، داوری (judgement هم می نویسند)، حکم قاضی، حکم دادگاه، رای دادگاه، (تعیین شده توسط دادگاه) بدهی، جریمه، تنبیه، مجازات، سند حاوی حکم دادگاه، مشیت الهی، داوری خداوند، خواست خدا (به ویژه در مورد فاجعه و غیره)، نظر، برآورد، حدس، تخمین، پنداشت، گزاره، انتقاد، نکوهش، خرده گیری، عیب جویی، عقل و شعور، قدرت قضاوت، بصیرت، بهداوری، درایت، (انجیل) عدالت، دادگری، حق، (j بزرگ) رجوع شود به: last judgement

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: judgmental (adj.)
(1) تعریف: the act of judging.
مترادف: assessment
مشابه: conviction, criticism, decision, determination, discernment, estimate, estimation, thought

- By my judgment, the accident was not the driver's fault.
[ترجمه گوگل] طبق قضاوت من، تصادف مقصر راننده نبوده است
[ترجمه ترگمان] براساس قضاوت من، تصادف تقصیر راننده نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't make any snap judgments.
[ترجمه اهم] زود قضاوت نکنید/نکن
|
[ترجمه سام ممدوح] از هرگونه قضاوت عجولانه خودداری کن
|
[ترجمه گوگل] زود قضاوت نکنید
[ترجمه ترگمان] قضاوت نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a formal decision.
مترادف: decree, ruling, sentence, verdict
مشابه: decision, finding, resolution

- The court passed judgment on the accused.
[ترجمه گوگل] دادگاه در مورد متهم حکم صادر کرد
[ترجمه ترگمان] دادگاه حکم متهم را رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an opinion or evaluation based upon a thorough weighing of evidence.
مترادف: appraisal, assessment, estimate, evaluation, opinion, verdict
مشابه: conclusion, decision, estimation, finding, idea, thought, valuation, view

- What is your judgment of his theory?
[ترجمه گوگل] قضاوت شما در مورد نظریه او چیست؟
[ترجمه ترگمان] قضاوت تو درباره نظریه اون چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an educated guess based upon available information.
مترادف: conjecture, estimate, inference, surmise
مشابه: deduction, estimation, guess, supposition

- The best judgment of the scientists puts the probability of a major earthquake very high.
[ترجمه گوگل] بهترین قضاوت دانشمندان، احتمال وقوع یک زلزله بزرگ را بسیار بالا می داند
[ترجمه ترگمان] بهترین قضاوت دانشمندان، احتمال وقوع یک زمین لرزه بزرگ را بسیار بالا می اندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. arbitrary judgment
داوری فردی

2. the judgment was against him
رای دادگاه علیه او بود.

3. The judgment set a new precedent.
[ترجمه گوگل]این قضاوت سابقه جدیدی ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان] قضاوت یه سابقه جدید داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was well-informed and shrewd, with good, calm judgment.
[ترجمه مریم سالک زمانی] او فردی مطلع و زیرک، آرام و برخوردار از قوۀ تشخیص خوبی بود.
|
[ترجمه گوگل]او آگاه و زیرک بود، با قضاوت خوب و آرام
[ترجمه ترگمان]او به خوبی آگاه و زیرک بود، با عقل سلیم و عقل سلیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I have absolute faith in her judgment.
[ترجمه گوگل]من به قضاوت او ایمان کامل دارم
[ترجمه ترگمان]من کاملا به قضاوت او ایمان دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It's too soon to make a judgment about what the outcome will be.
[ترجمه مریم سالک زمانی] پیامد کار را نمی توان به این زودی حدس زد.
|
[ترجمه گوگل]خیلی زود است که در مورد نتیجه آن قضاوت کنیم
[ترجمه ترگمان]خیلی زود است که قضاوت کنیم نتیجه چه خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Good judgment comes from experience, and experience comes from bad judgment. Colin Powell
[ترجمه مریم سالک زمانی] قضاوت نیکو از دل تجربه بر می آید و تجربه نیز از قضاوت نادرست حاصل می شود.
|
[ترجمه گوگل]قضاوت خوب از تجربه حاصل می شود و تجربه از قضاوت بد کالین پاول
[ترجمه ترگمان]قضاوت خوب از تجربه حاصل می شود، و تجربه ناشی از قضاوت بد است کالین پاول
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is the judgment of this court that you are guilty of murder.
[ترجمه گوگل]این حکم دادگاه است که شما مقصر قتل هستید
[ترجمه ترگمان]این حکم دادگاه است که تو مرتکب قتل شده ای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. How could you humiliate me by questioning my judgment in front of everyone like that?
[ترجمه گوگل]چطور تونستی با زیر سوال بردن قضاوت من جلوی همه اینطوری تحقیرم کنی؟
[ترجمه ترگمان]چطور تونستی با سوال کردن من در مقابل همه مردم من رو تحقیر کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Your decision reflects well upon your judgment.
[ترجمه گوگل]تصمیم شما به خوبی بر قضاوت شما منعکس می شود
[ترجمه ترگمان]تصمیم شما بازتاب خوبی از قضاوت شما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A simple mistake in judgment was often magnified to the proportions of a major crime.
[ترجمه گوگل]یک اشتباه ساده در قضاوت اغلب به نسبت یک جنایت بزرگ بزرگ‌نمایی می‌شد
[ترجمه ترگمان]یک اشتباه ساده در قضاوت اغلب به نسبت بزرگی یک جرم بزرگ شباهت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The industry was awaiting a judgment from the European Court.
[ترجمه گوگل]این صنعت منتظر حکم دادگاه اروپا بود
[ترجمه ترگمان]این صنعت منتظر حکم دادگاه اروپایی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His judgment was clouded by selfishness.
[ترجمه گوگل]قضاوت او با خودخواهی تیره شده بود
[ترجمه ترگمان]قضاوت او از روی خودخواهی clouded شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I depended on his companionship and on his judgment.
[ترجمه گوگل]من به همراهی او و به قضاوت او وابسته بودم
[ترجمه ترگمان]من به همراهی و on او وابسته بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The judgment on pension rights has established/set a precedent.
[ترجمه گوگل]قضاوت در مورد حقوق بازنشستگی یک سابقه ایجاد کرده است
[ترجمه ترگمان]قضاوت در مورد حقوق بازنشستگی، سابقه ایجاد کرده است \/ تنظیم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

داوری (اسم)
decision, umpire, adjudication, arbitration, judgment, judgement

رای (اسم)
dictum, sentence, verdict, judgment, opinion, award, vote, discretion, poll, suffrage

عقیده (اسم)
impression, say, view, judgment, opinion, viewpoint, faith, belief, thought, notion, conception, estimation, review, credo, conviction, tenet, creed

فتوی (اسم)
sentence, verdict, judgment, judgement

فتوا (اسم)
sentence, judgment, judgement, judicial decree

تخصصی

[حسابداری] قضاوت
[حقوق] قضاوت، حکم، رأی
[روانپزشکی] قضاوت. این اصطلاح به توانایی ارزیابی درست یک موقعیت و اقدام متناسب در آن موقعیت اطلاق می شود.
[آمار] داوری

انگلیسی به انگلیسی

• act of judging; forming of an opinion; assessment, opinion; verdict, sentence of a court; decree, sentence; ability to judge, good sense

پیشنهاد کاربران

قضاوت، حکم
She trusted her own judgment.
او به قضاوت خود اعتماد داشت.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : judge
✅️ اسم ( noun ) : judge / judgment / judiciary
✅️ صفت ( adjective ) : judgmental / judicial / judicious
✅️ قید ( adverb ) : judicially / judiciously
قوه تمیز - که انسان را از حیوان متمایز می کند ( فلسفه )
قدرت تصمیم گیری
توانایی ارزیابی کار درست از کار نادرست
توانایی ارزیابی اقدام خوب از اقدام بد
بصیرت
بینش
قوة ادراک
قوة تعقل
عقل سلیم
فراست
ذکاوت
خِرد
منطق
درایت
شعور بالا
1 - قضاوت در مورد اشخاص و افراد 2 - قضاوت قاضی در دادگاه
برداشت
رأی یا نظر
linguistic judgment نظریات زبان شناسی
آخرالزمانی - معادی
به معنی ژوژمان هم هست ( یه زمان مشخص که افراد رشته ی هنر کاراشونو تو اون روز باید به استاذ ارائه بدن جهت بررسی و در اصل هم یک کلمه ی فرانسویه ولی تو ایران برا اینم استفاده میشه )
Judgment of the winner. I have had my hand for a long time
In the meantime, my only feelings are not really sacrificed, because the future is a regret for you, who left me alone during this loneliness and did not come to see me many times.
...
[مشاهده متن کامل]

It's not worth it to put a lifetime on the shoulder of such a person
حکم برنده. خیلی وقت هست که دستم هست
این وسط تنها احساسات من در حقیقت قربانی نمیشود زیرا اینده ی پشیمانی برای تو یی که به طی این تنهاییام ، تنهام گذاشتی و با چندین بار خواهش به دیدنم نیامدی
ارزش و فایده ی ندارد که یک عمر سر روی شونه چنین شخصی بذارم

صدور حکم
قضاوت
سنجش
تعیین و تکلیف
درایت
قدرت تشخیص
میل
against someone's better judgment : علیرغم میل باطنی ِ کسی
علیرغم میل باطنیم بهت کمک کردم. Against my better judgement I helped you
معیار
قوه ی قضاوت و تشخیص
مراجعه کردن ( به عقل )
داوری ( در جلسات دادگاه )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس