juncture

/ˈdʒəŋkt͡ʃər//ˈdʒʌŋkt͡ʃə/

معنی: اتصال، خط اتصال، الحاق، پیوستگی، مفصل، ربط، درزگاه
معانی دیگر: پیوند، هم بست، جفت شدگی، برهه (از زمان)، مقطع زمانی، زمانگاه، بحران، سیج گاه (نقطه ی حساس زمانی در رشد یا تکوین چیزی)، (زبان شناسی) درنگ، مکث، فاصله، محل اتصال (دو استخوان و غیره)، بند، بندگاه، شکافچه، شکافگاه، وضعیت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a particular point in time, esp. a point of serious importance or crisis.
مشابه: crisis, moment, occasion

- It was at this juncture that the decision about entering the war had to be made.
[ترجمه گوگل] در این مقطع بود که باید تصمیم برای ورود به جنگ گرفته می شد
[ترجمه ترگمان] در چنین موقعیتی بود که تصمیم درباره ورود به جنگ باید ساخته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the point or line at which two bodies are joined, or the thing joining them; junction.
مشابه: junction

(3) تعریف: the act of joining or state of being joined.
مشابه: junction

جمله های نمونه

1. juncture phoneme
درنگواژ،وندآوا

2. at the juncture of three scientific fields
در مرز سه زمینه ی دانش

3. at this juncture in history
در این برهه از تاریخ

4. at this juncture in the negotiations we must all show patience and flexibility
در این نقطه ی حساس مذاکرات همه ی ما باید صبر و انعطاف داشته باشیم.

5. he emphasizes the juncture of poetry and music
او پیوستگی شعر و موسیقی را مورد تاکید قرار می دهد.

6. At this juncture, I suggest we take a short break.
[ترجمه گوگل]در این مقطع، پیشنهاد می کنم یک استراحت کوتاه داشته باشیم
[ترجمه ترگمان]در این موقعیت، من پیشنهاد می کنم که یک وقفه کوتاه داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The talks are at a critical juncture .
[ترجمه گوگل]مذاکرات در مقطع حساسی قرار دارد
[ترجمه ترگمان]گفتگوها در مقطع حساسی قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. At this juncture, I would like to make an important announcement.
[ترجمه گوگل]در این مقطع، من می خواهم یک اطلاعیه مهم را اعلام کنم
[ترجمه ترگمان]در این موقعیت، مایلم اعلام مهمی داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. At this juncture, it is impossible to say whether she will make a full recovery.
[ترجمه گوگل]در این مقطع، نمی توان گفت که آیا او بهبودی کامل خواهد داشت یا خیر
[ترجمه ترگمان]در چنین موقعیتی، نمی توان گفت که آیا او بهبودی کامل خواهد داشت یا خیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The role of the novel at this juncture is seen by Brooke-Rose to be crucial.
[ترجمه گوگل]بروک-رز نقش رمان را در این مقطع بسیار مهم می‌داند
[ترجمه ترگمان]نقش رمان در این موقعیت توسط بروک - رز دیده می شود تا حیاتی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. At this juncture it should be noted that a considerable proportion of international lending does take this latter form.
[ترجمه گوگل]در این مقطع باید توجه داشت که بخش قابل توجهی از وام های بین المللی این شکل اخیر را دارد
[ترجمه ترگمان]در این برهه از زمان باید توجه داشت که سهم قابل توجهی از وام بین المللی این شکل اخیر را می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The war was at such a critical juncture that some weeks was too long.
[ترجمه گوگل]جنگ در مقطع حساسی قرار داشت که چند هفته خیلی طولانی بود
[ترجمه ترگمان]جنگ در چنان موقعیت خطیری قرار داشت که چند هفته طول کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. At this juncture, I'd like to suggest we take a short break.
[ترجمه گوگل]در این مقطع، من می خواهم به ما پیشنهاد کنم که یک استراحت کوتاه داشته باشیم
[ترجمه ترگمان]در این موقعیت، دوست دارم پیشنهاد کنم که استراحت کوتاهی داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. At this juncture in bebop history, its adherents found it a higher calling than mere entertainment.
[ترجمه گوگل]در این برهه از تاریخ بی باپ، طرفداران آن آن را فراتر از سرگرمی صرف می دانستند
[ترجمه ترگمان]در این گیرودار، در تاریخ bebop، پیروان آن، آن را به مراتب بیشتر از سرگرمی صرف کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اتصال (اسم)
abutment, connection, connector, connectivity, junction, linkage, juncture, union, incorporation, continuity, conjunction, coupling, nexus, conjuncture, contact, connexion

خط اتصال (اسم)
junction, joint, accolade, jointing, interface, juncture, seam

الحاق (اسم)
inset, juncture, supplement, addendum, union, interpolation, incorporation, concatenation, insertion, adhesion, adjunction, joinder, subjunction

پیوستگی (اسم)
affinity, connection, conjugation, juncture, alliance, union, association, incorporation, adherence, cohesion, continuity, conjunction, affiliation, bond, unity, coalition, concrescence, connexion, zygosis, joinder

مفصل (اسم)
articulation, joint, juncture, hinge

ربط (اسم)
connection, junction, juncture, conjunction, correlation, concern, tie, relevance, contiguity, relevancy, connexion, rapport

درزگاه (اسم)
juncture

انگلیسی به انگلیسی

• period, stage, interval, determining hour; crisis, breaking point; place where two things meet and join, joint, hinge, seam; joining, union, connection
at a particular juncture means at a particular time, especially when it is an important point in a series of events; a formal expression.

پیشنهاد کاربران

یک برهه از زمان، خصوصا آنکه در یک مقطع حیاتی است
محل اتصال دو چیز
تقاطع
juncture ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: درنگ 2
تعریف: واحدی زبرزنجیری و مرزنما که می‏تواند در سطح واژه و گروه تمایز معنایی ایجاد کند
برهه
مقطع
critical juncture::::مقطع حساس ( مقطع بحرانی )
مرز
بزنگاه
چهارراه

بپرس