king

/ˈkɪŋ//kɪŋ/

معنی: خسرو، پادشاه، شاه، سلطان، شهریار
معانی دیگر: شاهنشاه، خدیو، شخص پر نفوذ و قدرت، غول، عالی، برجسته، شاهانه، بزرگ، شاهوار، درشت، (ورق بازی و شطرنج) شاه، مارتین لوتر کینگ (رهبر سیاهپوستان ایالات متحده)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a male head of a royal family who reigns for life as a monarch.
مترادف: Caesar, emperor, monarch, rex, sovereign
مشابه: czar, dynast, majesty, potentate, prince, regent, ruler

(2) تعریف: a person or animal that is first and foremost among others of its kind.
مشابه: chief, head, leader, lord, ruler

- The lion is the king of beasts.
[ترجمه تانیا] سلطان
|
[ترجمه ناشناس] قوی شاخ پر زور شاه سلطان استوره
|
[ترجمه محمد] سلطان، شاه، شیر.
|
[ترجمه گوگل] شیر پادشاه جانوران است
[ترجمه ترگمان] شیر پادشاه حیوانات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He is king of the auto makers.
[ترجمه امید] اد پادشاه خوذرو بوده
|
[ترجمه عرشیا] او هست پادشاه سازندگان خودرو
|
[ترجمه گوگل] او پادشاه خودروسازان است
[ترجمه ترگمان] او پادشاه سازندگان اتومبیل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the principal piece in the game of chess.

(4) تعریف: a playing card with the image of a king.

جمله های نمونه

1. a king in disguise
پادشاهی با جامه ی مبدل

2. my king was on the first rank and my pawns on the second
(شطرنج) شاه من در ردیف اول بود و پیاده هایم در ردیف دوم.

3. the king and his retinue
شاه و ملتزمین رکاب او

4. the king and queen were robed in blue
شاه و ملکه جامه ی آبی به تن داشتند.

5. the king and the queen
شاه و شهبانو (ملکه)

6. the king and the queen entered the hall
شاه و شهبانو وارد تالار شدند.

7. the king designated his second son as his successor
پادشاه پسر دوم خود را به عنوان جانشین برگزید.

8. the king dissolved the parliament
پادشاه مجلس را منحل کرد.

9. the king doth wake tonight
(شکسپیر) امشب پادشاه بیدار می ماند.

10. the king granted his boon
سلطان تمنای او را اجابت کرد.

11. the king himself dubbed him a knight
پادشاه شخصا به او عنوان اشرافی اعطا کرد.

12. the king invited him to the court
پادشاه او را به دربار دعوت کرد.

13. the king of all mathematicians
سالار ریاضی دانان

14. the king of beasts
سلطان وحوش

15. the king of denmark
پادشاه دانمارک

16. the king of spain
پادشاه اسپانیا

17. the king of the fairies
شاه پریون

18. the king required to speak with him
پادشاه خواست که با او صحبت کند.

19. the king sat on the throne
شاه برتخت نشست.

20. the king was seated two years later
دو سال بعد پادشاه به سلطنت رسید.

21. pearly king (or queen)
میوه فروش دوره گرد (زن یا مرد)

22. . . . the king comes as guest to you
. . . شاه زی تو میهمان آید همی

23. a covenanted king
پادشاه متعهد

24. a despotic king
سلطان مستبد

25. a potent king
پادشاه مقتدر

26. a tyrannical king
پادشاه مستبد

27. an oil king
سلطان نفت

28. he was king in name only
او فقط اسما شاه بود.

29. the first king to make conquests . . .
(فردوسی) نخستین خدیوی که کشور گشود . . .

30. the first king to posses a country
نخستین خدیوی که کشور گشود

31. the infant king
شاه شیرخوار

32. the regnant king
پادشاه کنونی

33. ace takes the king
خال آس از شاه می برد.

34. chicken a la king
گوشت مرغ ریز شده با سس قارچ (و غیره)

35. fit for a king
در خور یک پادشاه

36. he eulogized the king of france in hopes of receiving a reward
به امید دریافت صله برای پادشاه فرانسه مدیحه سرایی کرد.

37. the fool in king lear's court
لوده ی دربار شاه لیر

38. the last safavid king
آخرین شاه صفوی

39. they made him king at the age of fifty
در پنجاه سالگی او را به شاهی برگزیدند.

40. to enthrone a king
پادشاهی را بر تخت نشاندن

41. to set a king on the throne
پادشاه را بر تخت نشاندن

42. that he would become king was nothing surprising
پادشاه شدن او اصلا شگفت انگیز نبود.

43. the disjunct distribution of king crabs
پراکندگی نامتعادل خرچنگ های بزرگ

44. the dominions of a king
مستملکات پادشاه

45. the opponents of the king have the right to voice their protests
مخالفان پادشاه حق دارند اعتراضات خود را به زبان بیاورند.

46. ambition made macbeth kill the king
جاه طلبی مکبث را وادار به کشتن شاه کرد.

47. in the south, cotton was king
در جنوب (ایالات متحده) پنبه همه چیز بود.

48. only the phantom of a king
فقط سایه ای از یک پادشاه

49. she fantasized about marrying the king of the fairies
او درباره ی ازدواج با شاه پریان خیالبافی می کرد.

50. the nobles opposed the new king
اشراف با شاه جدید مخالف بودند.

51. under the fiat of the king
تحت فرمان شاه

52. zarry claimed relationship with the king
زری ادعای خویشی با شاه را می کرد.

53. luxuries befitting the state of a king
تجملاتی که لایق مقام یک سلطان است

54. they vilified him in front of the king
نزد شاه از او سعایت کردند.

55. he claimed to be the legitimate son of the king
او ادعا می کرد که پسر مشروع پادشاه است.

56. he did not dare to thwart the whims of the king
او جرات نکرد که با هوس های سلطان مخالفت کند.

57. his plan was to supplant his older brother and become king
نقشه اش این بود که جای برادر بزرگش را غصب کرده و پادشاه بشود.

مترادف ها

خسرو (اسم)
czar, emperor, tzar, king, monarch, shah, sultan

پادشاه (اسم)
sovereign, king, monarch, shah, potentate, rex, sovran

شاه (اسم)
king, shah

سلطان (اسم)
sovereign, king, monarch, sultan, potentate

شهریار (اسم)
sovereign, king, monarch, sovran

انگلیسی به انگلیسی

• family name; martin luther king (1929-1968), american baptist minister, one of the leaders of the civil rights movement in the united states, nobel prize winner
male monarch, male head of a monarchy; someone or something that is the best in a group (or category, etc.); gamepiece in chess or checkers; playing card with the image of a king
make king, crown as king; rule as king, reign as king; act like a king; make a game piece into a king (checkers)
a kinsman is a male relative; an old-fashioned word.

پیشنهاد کاربران

پادشاه
مثال: The king ruled the kingdom with wisdom and fairness.
پادشاه با حکمت و عدالت بر پادشاهی حکومت می کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
در زبان باستانی اوستایی واژه کهن وآریایی�کئینگ� به معنی شاه، پادشاه، سلطان، خسرو، شهریار است. این واژه کهن وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�کینگking� در زبان بومی ها وسرخپوستان آمریکا
...
[مشاهده متن کامل]
وهمچنین در زبان انگلیسی به کارمیرود مثل مارتین لوتر کینگ، رهبر سیاهپوستان. در اینجا تبدیل خاصی روی نداده است یعنی کئینگ>کینگking در زبان سانسکریت و اوستایی به صورت �کویkavy�ودر زبان پارسی و شاهنامه به صورت�کیkey� به کار میرود. گمان میرود واژه�خان�از واژه کهن�کئینگ� گرفته شده باشد که تبدیل کاف به خ روی داده وحذف گاف آخر، یعنی کئینگ> خان. کاربرد�کیkey�: در اوستا�کوی کوات> کی قباد�، �کی آرش، کیارش�، �کی خسرو�.

معنی استاد هم میتونه بده
مثلا:
The undeniable king of violin makers
استاد مسَلَّم ( غیر قابل انکار ) سازندگان ویولن.
این واژه می تواند از پارسی به انگلیسی و زبان های اروپایی وارد شده باشد.
واژه کینگ برابر با واژه کی در پارسی است.
همانگونه که می دانید به شاه افسانه ای ایران، کاووس شاه، کیکاووس گفته می شود.
کی= کینگ
یکی بیا بشه پادشاه قلبم
پادشاه_فرمانروایان
King=پادشاه
پادشاه
کسی که بر سرزمین حکومت مىی کند
سلطان🤴🏻🤴🏼🤴🏽
In the country of the blind, the one - eyed man is king. ( khate sefid - reading with
( fun1 )
درحوضی که ماهی نیست، قورباغه سپهسالاره.
استاد ( مثلاً استاد مُسَلَّمِ گیتار )
[🍃] O fairy wishes come to me and fulfill my wishes Come to me Come to me and give me my wishes Let this be done
the ring - giver
ring - giver
پادشاه، امپراطور ( معنی اصلی پادشاهه ) ، سَروَر
امپراطور هم میشه گفت اما معنی کلمات ابادیس صحیح و اصلی تره
پادشاه ، خسرو ، بزرگ
پادشاه قلبم
بزرگ پیشگاه
پادشاه_سلطان_ بزرگوار_شهریار
شاه شاهنشاه پادشاه سلطان😉
اساسی ، اصلی، در راس قرار داشتن
شاه، پادشاه
Nader was a very famous and brave Iranian king
نادر پادشاه بسیار معروف و شجاع ایرانی بود 📷📷📷
کینگ تورک
سایز و کینگ
The king means the sultan of my heart
means all of me
means my life
💓means 💓neda
عالی رتبه - عالی مرتبه
سلام ایا میشه واژه کینگ رو برای دختر هم استفادع کرد مثلا
She is my king of heart
او سلطان قلب منست
ملکه
بزرگ
پادشاه قلب من
شخصی که قدرت زیادی داشته باشد شخصی که صاحب مقام قدرت آسمان وعشق باشد
پادشاه
سلطان قلب ها، شاه ، شهریار
سلطان دل
پادشاه دل
شاه

شاه. پادشاه. شهریار. سلطان
love king
you can make her Queen
if you can become the king of the royal daughter
تو میتوانی اورا ملکه خود کنی اگربتوانی پادشاه دختر سلطنتی بشی
شاهنشاه
پادشاه

امپراطور
پادشاه، شاهزاده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)

بپرس