lead

/ˈled//liːd/

معنی: راهنمایی، سبقت، رهبری، تقدم، سر پوش، مدرک، هدایت، راه آب، سرب، شاقول گلوله، پیش افت، سرب دار، رنگ سربی، بردن، سوق دادن، رهبری کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن، راهنمایی کردن، هدایت کردن
معانی دیگر: راه را نشان دادن، جلو رفتن، کهبدی کردن، پیشگام شدن یا بودن، (با گرفتن دست یا افسار و غیره) بردن، به دنبال خود کشیدن، کشاندن، به دنبال رفتن، (آب یا بخار یا طناب و غیره را در لوله یا مسیر خاصی) راندن، رساندن، (از نظر سیاسی یا فکری و غیره) رهبری کردن، (قشون و غیره) فرماندهی کردن، سرپرستی کردن، رهبر بودن، سرکردگی کردن، سالاری کردن، پیشوایی کردن، موجب شدن، سبب بودن یا شدن، پیشگام بودن یا شدن، در جلو (صف و غیره) حرکت کردن، (ارکستر و غیره) رهبری کردن، در صدر قرار داشتن، (از همه) جلو بودن، اول بودن، گذراندن، تحمل کردن، به سر بردن، (در بازی ورق) آغاز کردن، دست را شروع کردن، کارت اول را انداختن یا برداشتن، بازی اول، سرانجامیدن، منتهی شدن به، رسیدن به، رفتن به، (مشت بازی) حمله یا بازی را آغاز کردن، ضربه ی نخست را زدن، ضربه ی اول، آغاز بازی، پیشگامی، پیشتازی، مثال، سرمشق، الگو، نمونه، مقام اول، پیشی، (هر چیزی که موجب کمک و راهنمایی شود) اشاره، کلید، سرنخ، سررشته، (در روزنامه یا بخش خبر از رادیو و تلویزیون و غیره) مهمترین (خبر یا رویداد)، داستان روز، (تئاتر و سینما و غیره) نقش اصلی، بازیگر اصلی، جلو (از دیگران)، مقدم، افسار، قلاده، مهار، رجوع شود به: leash، (در برف زار یا یخزار و غیره) راه باریک، (دستگاه های برقی: سیمی که برق را از یک بخش به بخش دیگر می رساند) سیم هادی، سیم رسانگر، سیم رابط، (کان شناسی) رگه، لایه ی فلزدار، چینه، سربی، سرب (نشان آن: pb، وزن اتمی: 207/19، عدد اتمی: 82، نقطه ی گداز: 327/4c، نقطه ی جوش: 1770c)، هر چیز سربی: شاقول، ژرفاسنج (گوی سربی متصل به ریسمان)، (انگلیس) آردواز سربی، سوفال سربی، بام پوش سربی، گلوله، پرتابه، مغز مداد، با سرب پوشاندن، وزنه سربی زدن به، سرب دار کردن، (سفالگری) لعاب سربی زدن به، (چاپ) میله ی سربی (برای فاصله گذاری و ستون بندی)، دارای میله ی سربی کردن، سرب گرفتن، راه اب

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: leads, leading, led
(1) تعریف: to conduct or give direction to; guide.
مترادف: conduct, guide, pilot, usher
مشابه: blaze, captain, clue, convoy, direct, escort, head, marshal, shepherd, show, steer, walk

- Having finished her ride, she led the horse back to the barn.
[ترجمه anahita] پس از پایان اسب سواری ، اسب را به طویله هدایت کرد.
|
[ترجمه گوگل] پس از پایان سواری، اسب را به انبار برگشت
[ترجمه ترگمان] پس از اینکه سواری خود را تمام کرد، اسب را به طویله برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He led the police to the place where he'd found the gun.
[ترجمه مهرناز ث] او پلیس را به جایی که اسلحه را پیدا کرده بود هدایت کرد
|
[ترجمه گوگل] او پلیس را به جایی رساند که اسلحه را پیدا کرده بود
[ترجمه ترگمان] او پلیس را به جایی که اسلحه را پیدا کرده بود هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Who is leading this tour?
[ترجمه شان] رهبر این تور کیست؟
|
[ترجمه گوگل] چه کسی این تور را هدایت می کند؟
[ترجمه ترگمان] این سفر را چه کسی رهبری می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to command or direct.
مترادف: command, direct, head
مشابه: boss, captain, conduct, control, dominate, govern, guide, manage, moderate, order, predominate, rule

- He led the nation during a difficult time.
[ترجمه گوگل] او ملت را در دوران سختی رهبری کرد
[ترجمه ترگمان] او ملت را در زمان دشواری رهبری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to have the opening or controlling part in.
مترادف: direct, head, moderate, oversee
مشابه: boss, conduct, control, dominate, govern, manage, rule, run

- Who will lead the meeting?
[ترجمه گوگل] چه کسی جلسه را رهبری خواهد کرد؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی این ملاقات را رهبری خواهد کرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to experience.
مترادف: live
مشابه: experience, have, pursue, undergo

- She leads an active life.
[ترجمه ناشناس] او زندگی فعالی را تجربه می کند
|
[ترجمه زیام] او زندگی فعالی رو سپری می کنه
|
[ترجمه گوگل] او زندگی فعالی دارد
[ترجمه ترگمان] او زندگی فعالی را رهبری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to be ahead of.
مترادف: head
متضاد: trail
مشابه: begin, blaze, exceed, excel, outdo, outstrip, surpass

- The home team is leading the opposing team by a score of seven to three.
[ترجمه علی] تیم میزبان با امتیاز ۷به ۳ از تیم مقابل پیش است.
|
[ترجمه sajjad] تیم میزبان با امتیاز هفت بر سه از تیم میهمان جلوست
|
[ترجمه گوگل] تیم میزبان با نتیجه هفت بر سه از حریف پیش افتاده است
[ترجمه ترگمان] تیم خانگی تیم رقیب را با امتیاز هفت تا ۳ هدایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to influence, cause, or persuade.
مترادف: cause, convince, induce, persuade, prompt
مشابه: dispose, guide, incline, move, predispose

- New information led the general to change tactics.
[ترجمه گوگل] اطلاعات جدید ژنرال را به تغییر تاکتیک سوق داد
[ترجمه ترگمان] اطلاعات جدید باعث شد که ژنرال تاکتیک های خود را تغییر دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What led you to make this decision?
[ترجمه پگاه] چه چیزی منجر شد تا شما این تصمیم رو بگیرید؟
|
[ترجمه گوگل] چه چیزی باعث شد که این تصمیم را بگیرید؟
[ترجمه ترگمان] چه چیزی باعث شد که شما این تصمیم را بگیرید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You led me to believe that the plan had been approved, and now you're saying it hasn't?!
[ترجمه گوگل] شما مرا به این باور رساندید که طرح تصویب شده است و حالا می گویید نه؟!
[ترجمه ترگمان] تو منو وادار کردی که باور کنم که نقشه تایید شده و حالا داری میگی که این طور نیست؟ !! !! !!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to take (one) on a course for.
مترادف: guide, steer
مشابه: blaze, conduct, direct, pilot, take

- This road will lead you to town.
[ترجمه گوگل] این جاده شما را به شهر می رساند
[ترجمه ترگمان] این جاده شما رو به شهر میرسونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: lead on
(1) تعریف: to direct or give guidance to others.
مترادف: conduct
متضاد: follow
مشابه: direct, dominate, domineer, govern, manage, moderate, officiate, order, predominate, preside, rule

- She leads naturally and with confidence.
[ترجمه گوگل] او به طور طبیعی و با اعتماد به نفس رهبری می کند
[ترجمه ترگمان] او به طور طبیعی و با اطمینان رهبری می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be first among others.
مترادف: dominate, predominate, preponderate, prevail
متضاد: follow
مشابه: conduct, rank, reign, rule

- The company is now leading in sales.
[ترجمه علی] شرکت از نظر فروش در رتبه اول است.
|
[ترجمه گوگل] این شرکت اکنون در فروش پیشرو است
[ترجمه ترگمان] این شرکت اکنون در حال فروش به فروش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to go in the direction of a place.
مشابه: go

- That path leads to the beach.
[ترجمه گوگل] آن مسیر به ساحل منتهی می شود
[ترجمه ترگمان] اون مسیر به سمت ساحل ختم میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to tend toward a particular result (usu. fol. by to).
مترادف: produce, tend to
مشابه: yield

- Greater effort should lead to success.
[ترجمه گوگل] تلاش بیشتر باید به موفقیت منجر شود
[ترجمه ترگمان] تلاش بیشتر باید به موفقیت منجر شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to initiate an action or activity (sometimes fol. by "off").
مترادف: begin, commence, start
مشابه: launch

- She led off with a song.
[ترجمه سمیه] او با یک آهنگ شروع کرد.
|
[ترجمه گوگل] او با یک آهنگ رهبری کرد
[ترجمه ترگمان] با آهنگی به راه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the first or front position.
مترادف: forefront, head, top
متضاد: last
مشابه: front, initiative, precedence, priority

- Our horse is in the lead.
[ترجمه رضا نجفی آتانی] اسب ما در جایگاه نخست قرار دارد.
|
[ترجمه حمید] اسب ما در جلو قرار دارد
|
[ترجمه حمید] اسب ما پیشتاز است
|
[ترجمه گوگل] اسب ما پیشتاز است
[ترجمه ترگمان] اسب ما در سرب قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the degree of advance over others.
مترادف: advantage, edge
مشابه: ascendancy, favor, front, upper hand, whip hand

- He held a one-mile lead in the race.
[ترجمه حمید] او در مسابقه یک مایل جلوتر قرار داشت
|
[ترجمه گوگل] او در این مسابقه یک مایل برتری داشت
[ترجمه ترگمان] او یک مایل جلوتر در مسابقه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the principal role in a dramatic production.
مشابه: diva, drawing card, headliner, hero, heroine, prima donna, principal, star, title role

- She was thrilled to the get the lead in the new play.
[ترجمه سمیه] او بخاطر رهبری کردنِ نمایش جدید، هیجان زده بود.
|
[ترجمه حمید] او از به دست آوردن رهبری در نمایش جدید هیجان زده بود.
|
[ترجمه گوگل] او از به دست آوردن رهبری در نمایش جدید هیجان زده بود
[ترجمه ترگمان] از این نمایش جدید هیجان زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an indication, hint, or clue.
مترادف: clue, evidence, hint, indication, inkling, trace
مشابه: key, pointer, signpost, suggestion

- The police have no leads in the case.
[ترجمه سمیه] پلیس هیچ سرنخی در این مورد ندارد.
|
[ترجمه گوگل] پلیس هیچ سرنخی در این پرونده ندارد
[ترجمه ترگمان] پلیس هیچ رهبری در این مورد ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: an example or model for behavior or action.
مترادف: example, model, paradigm, pattern, standard
مشابه: archetype, bench mark, criterion, design, gauge, ideal, initiative, norm, precedent, prototype

- We will follow your lead.
[ترجمه گوگل] ما از شما پیروی خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان] ما سرنخ تو رو دنبال می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: an insulated electrical wire.
مشابه: wire

(7) تعریف: a brief summary that begins a news story.
مشابه: capsule, headline, summary
صفت ( adjective )
• : تعریف: first or most significant.
مترادف: cardinal, chief, main, premier, primary, prime, principal
مشابه: front-page, paramount, supreme, uppermost

- the lead story in today's paper
[ترجمه گوگل] داستان اصلی در روزنامه امروز
[ترجمه ترگمان] داستان اصلی روزنامه امروز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a chemical element that has eighty-two protons in each nucleus and that occurs in pure form as a very dense, malleable bluish gray metal used in many applications requiring high density, such as radiation shielding, shot, and weights. (symbol: Pb)

- Lead is well-known for being both heavy as a metal and poisonous.
[ترجمه سمیه] سرب بخوبی بعنوان یک فلز سنگین و سمی شناخته شده است.
|
[ترجمه رضا نجفی آتانی] سرب، هم به عنوان یک فلز سنگین و هم به سمی بودن مشهور است.
|
[ترجمه گوگل] سرب به دلیل سنگین بودن فلز و سمی بودن شهرت دارد
[ترجمه ترگمان] سرب به خوبی به عنوان یک فلز و هم سمی شناخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: pure carbon in the graphite form; black lead.
مترادف: graphite
مشابه: carbon

(3) تعریف: a rod of graphite or the like used for marking, as in pencils.
مشابه: graphite

- The lead keeps falling out of my mechanical pencils.
[ترجمه سمیه] گرافیت از مداد اتودم میریزد
|
[ترجمه گوگل] سرب مدام از مدادهای مکانیکی من می افتد
[ترجمه ترگمان] سرب زیر pencils مکانیکی من فرو می ریزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: bullets or shot.
مترادف: bullet, shot
مشابه: missile, pellet, projectile, round, shell, slug

(5) تعریف: (usu. pl.) a grooved bar or strip of lead or other metal into which sections of glass are set, as in stained glass windows.

(6) تعریف: see white lead.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: leads, leading, leaded
(1) تعریف: to line, cover, weight, or treat with lead or an alloy or compound containing lead.

(2) تعریف: to set (window glass) into position with leads.
مترادف: glaze
مشابه: set

(3) تعریف: to glaze (pottery) with a substance containing lead.
مترادف: glaze
صفت ( adjective )
مشتقات: leadless (adj.)
• : تعریف: made of or containing lead or an alloy or compound of lead.

جمله های نمونه

1. lead bullion
شمش سرب

2. lead intoxication
مسمومیت ناشی از سرب

3. lead pipes
لوله های سربی

4. lead by the nose
مجبور به پیروی یا اطاعت بی چون و چرا کردن

5. lead by the nose
(کسی را) کاملا زیر مهار کشیدن،کاملا مسلط بودن (بر کسی)

6. lead into
کار را رساندن به،منجر کردن به

7. lead off
1- آغاز کردن،شروع کردن 2- (بیس بال) اولین چوگانزن بازی بودن

8. lead on
1- به رهبری یا راهنمایی ادامه دادن 2- وسوسه کردن،شیفتن و گول زدن

9. lead someone a merry chase (or dance)
با فریب کسی را به کار بیهوده ای گماردن،دنبال نخود سیاه فرستادن

10. lead the field
از همه جلو بودن،در پیشاپیش بودن

11. lead the way
1- سرمشق بودن،نمونه بودن 2- پیشگام بودن،پیشاپیش حرکت کردن

12. lead up to
1- راه را برای چیزی یا کاری آماده کردن 2- به طور غیر مستقیم اقدام کردن،با زرنگی پرداختن به

13. lead with one's chin
(عامیانه) با بی احتیاطی و به طور خطرناک عمل کردن،خود را به خطر انداختن

14. a lead shield
دیواره ی سربی

15. he lead violinist of the group
سر ویولونیست گروه

16. molten lead
سرب گداخته

17. the lead horse
اسب جلو

18. they lead the world in cancer research
آنان از نظر پژوهش سرطان در دنیا اول هستند.

19. to lead a gypsy life
کولی وار زندگی کردن

20. to lead a horse by the bridle
با لگام اسب را به دنبال خود کشاندن

21. to lead astray
گمراه کردن

22. to lead with a jab to the opponent's jaw
با مشت کوتاهی به آرواره ی حریف (مسابقه را) آغاز کردن

23. today's lead story
مهمترین خبر (داستان) امروز

24. whose lead is it?
نوبت بازی کیست ؟

25. to lead someone down the garden path
کسی را گمراه کردن،کسی را گول زدن

26. to lead to the altar
(به زنی یا شوهری) گرفتن

27. follow his lead
از او پیروی کن (هر کاری او می کند تو هم بکن).

28. overspending will lead to bankruptcy
ولخرجی به ورشکستگی منجر خواهد شد.

29. some monks lead an ascetic life
برخی از راهبان زندگی زاهدانه ای دارند.

30. the natives lead peaceable lives
بومیان در صلح و صفا زندگی می کنند.

31. a cold can lead to pneumonia
سرماخوردگی ممکن است منجر به سینه پهلو بشود.

32. they used to lead a life of luxury
آنان زندگی پر تجملی داشتند.

33. to lose the lead
عقب افتادن

34. to take the lead
جلو زدن،پیشی گرفتن

35. to take the lead in a project
رهبری (انجام) طرحی را عهده دار شدن

36. we have the lead in computer technology
ما در فن کامپیوتر پیش هستیم.

37. will the telephone lead to the death of letter writing?
آیا تلفن موجب منسوخ شدن نامه نویسی خواهد شد؟

38. a sedentary job can lead to weight gain
یک شغل پشت میزی می تواند منجر به اضافه شدن وزن بشود.

39. he had a comfortable lead over his opponent
او خیلی از حریفش (در مسابقه یا انتخابات) جلو بود.

40. he has played the lead role in several plays
او در چند نمایش نقش اول را به عهده داشته است.

41. he holds a wide lead over the others
او خیلی از سایرین جلوتر است.

42. he was decoyed and lead into a police trap
او را گول زدند و به دام پلیس کشاندند.

43. he was selected to lead the group
او برگزیده شد که گروه را رهبری کند.

44. the horse in the lead
اسب حائز مقام اول،اسب جلوتر از همه

45. a demerit system that can lead to the loss of the drivers licence
سیستم امتیاز منفی که می تواند منجر به از دست دادن گواهی رانندگی شود.

46. any evasion of responsibility will lead to expulsion
هرگونه گریز از مسئولیت موجب اخراج خواهد شد.

47. frustrating one's natural instincts could lead to psychological complications
سرکوب کردن غرایز طبیعی ممکن است منجر به پیچیدگی های روانی شود.

48. he was forced by illness to lead an inactive life
بیماری او را وادار کرد که زندگی غیرفعالی داشته باشد.

49. the detective is investigating an important new lead
کارآگاه سرنخ تازه و مهمی را مورد بررسی قرار می دهد.

50. there are signs and lights that will lead you there
نشان ها و چراغ ها شما را به آنجا راهنمایی خواهند کرد.

51. you must keep your dog on a lead in the park
در پارک باید سگ خود را مهار کنید.

52. the head of his stick was weighted with lead
سر چوبدستی او با سرب وزن افزایی شده بود.

53. what you see is a phantom that will lead to destruction
آنچه تو می بینی توهمی است که به نابودی خواهد انجامید.

54. we are waiting for the conductor to give us a lead
منتظر رهبر ارکستر هستم که ما را رهبری کند.

55. he did not desire to be pinnacled, but rather preferred to lead an ordinary life
میل نداشت که او را به عرش برسانند بلکه بیشتر می خواست دارای یک زندگی عادی باشد.

مترادف ها

راهنمایی (اسم)
orientation, lead, aim, instruction, admonition, guidance, leadership, steerage, leading

سبقت (اسم)
advance, lead, precession, antecedence, overtaking, overtake, precedence, advantage, supremacy, dominance

رهبری (اسم)
direction, lead, aim, guidance, leadership, steer, apostolate, headship, conduction, lead-off

تقدم (اسم)
lead, precession, antecedence, precedence, preference, priority, primacy, pre-emimence

سر پوش (اسم)
lead, valve, cover, covering, cap, lid, capsule, capping, valve cap

مدرک (اسم)
proof, document, evidence, lead, testimony, witness, record, clue, voucher, muniment

هدایت (اسم)
direction, lead, guidance, steerage, leading, conductance, conduction

راه آب (اسم)
lead, scupper, gully, ditch, gargoyle

سرب (اسم)
lead, plumbum, massicot, serbian

شاقول گلوله (اسم)
lead

پیش افت (اسم)
lead

سرب دار (صفت)
lead, plumbic, plumbiferous, plumbous

رنگ سربی (صفت)
lead

بردن (فعل)
snatch, remove, bear, abstract, take, win, take away, carry, convey, conduct, propel, lead, steer, pack, transport, drive, port

سوق دادن (فعل)
activate, propel, lead, direct, actuate, send

رهبری کردن (فعل)
head, lead, administer, administrate, lead off, conduce, pilot, spearhead

سرب پوش کردن (فعل)
lead

با سرب اندودن (فعل)
lead

بران داشتن (فعل)
lead, persuade

راهنمایی کردن (فعل)
lead, conduce, guide, steer, cue, herald, usher, instruct

هدایت کردن (فعل)
conduct, lead, direct, rede, steer, navigate

تخصصی

[شیمی] سرب
[سینما] انگیزه مقدماتی / هدایت کننده - بازیگر اصلی - ستاره - نوار راهنما (لیدر) - هنرپیشه طراز اول
[عمران و معماری] سرب - تقدم - معبر
[برق و الکترونیک] سرب با [ تلفظ لد] عنصر فلزی نرم و به رنگ خاکستری که در کارهای هسته ای به عنوان ماده ی محافظ و از آلیاژ آن با قلع در لحیم استفاده یم شود . عدد اتمی آن 82 است . - پیش افت ؛ تقدم ؛ سیم رابط [ با تلفظ لید ] 1. زاویه پیش افتادن یک کمیت متناوب نسبت به دیگری در زمان که بر حسب درجه یارادیان بیان می شود . جریان گذرنده از خازن ایدئال 90 درجه از ولتاژ یا دو سر آن پیش است .2 . فاصله ی بین هدف متحرک و نقطه ی نشانه روی تفنگ یاموشک . 3. سیمی که دو نقطه از مدار رابه هم متصل می کند. - پیش افت
[مهندسی گاز] سرب
[صنعت] تقدم، پیش افت، مقابل Lag
[ریاضیات] گام، پیشروی، گام محوری، منجر شدن، سوق دادن، رسیدن

انگلیسی به انگلیسی

• leadership, guidance; advance position, first place; person or thing that leads, leader; leash; guide; example; clue, hint, indication; principal role in a play; main actor; main news story; conductor (electricity)
heavy bluish-gray metal (chemistry); something made of lead or its alloys; graphite; bullets; thin cylinder of graphite placed in a pencil; weight hung at the end of a line
conduct, escort; drive; guide; direct; take, bring; influence, cause; be in first place; live in a certain way, follow a certain lifestyle
coat with lead; fix in place using lead
most important, main; leading; first, opening, beginning (of an article in a newspaper, etc.)
made of lead, containing lead
if you lead someone somewhere, you take them there.
if you lead a group of moving people, you walk or ride in front of them.
if something such as a road, pipe, or wire leads somewhere, it goes there.
if a door or gate leads to a place, you can get to the place by going through it.
if you lead in a race or competition, you are winning.
if you are in the lead in a race, competition, or election, you are winning.
if you lead a group or organization, you are officially in charge of it.
if you lead an activity, you start it or guide it.
if one thing leads to another, it causes the second thing to happen.
if something leads you to do, feel, or believe something, it influences or affects you so that you do, feel, or believe that thing.
if you give a lead, you do something which is considered a good example to follow.
you can describe the way you live by saying that you lead a particular kind of life.
a dog's lead is a long, thin chain or piece of leather which you attach to the dog's collar so that you can keep it under control.
a lead in a piece of electrical equipment is a piece of wire which supplies electricity to the equipment.
the lead in a play or film is the most important role in it.
the lead story in a newspaper or news report is the piece of news that is given the most importance.
the lead singer in a pop group is the main singer.
a lead is also a piece of information which may help the police to solve a crime or scientists to discover something.
lead is a soft, grey, heavy metal.
the lead in a pencil is the centre part of it which makes a mark on paper.
see also leading, led.
if you lead the way, you go in front of someone in order to show them where to go.
if you take the lead, you start doing something before other people do.
if a road, corridor, or room leads off from a place, it goes away from it.
if someone leads off in a meeting, conversation, or performance, they start the meeting, conversation, or performance.
events that lead up to a situation happen one after the other until they cause that situation to exist.
if you lead up to a particular subject in a conversation, you gradually guide the conversation to a point where you can introduce that subject.

پیشنهاد کاربران

الگو و سرمشق "Do not go where the path may lead, go instead where there is no path and leave a trail"
جلو زدن
🔶Lead یکی از لغاتی است که در معناهای مختلف می باشد:
🔴1. راهنمایی کردن guide
⚫2. برتری داشتن ( در مسابقه )
🔴3. الگو، نمونه، سرمشق
⚫4. بازیگر یا کارکتر نقش اول یا اصلی star
🔴5. قلاده سگ leash
...
[مشاهده متن کامل]

⚫6. سرب ( شیمی )
🔴7. سرنخ clue
⚫8. پیشتازی
🔴9. جایگاه اول
⚫10. نوبت یا دست را شروع کردن
🔴11. اغاز کردن start
⚫12. داشتن ( زندگی به خصوص )
🔴13. منجرشدن ، باعث شدن، ختم شدن
⚫14. رهبری کردن

در متن پلیسی یعنی اشاره و سرنخ
در دیجیتال مارکتینگ: مشتری بالقوه
a “lead” is a contact already determined to be a prospective customer
پیش بردن، جلو بردن، راه بردن، راهبَری کردن
یا
رهبریِ ( گروه، سازمان، مجموعه ، یا پروژه ای ) را برعهده گرفتن
اصطلاح follow one's lead یعنی عین کار کسی رو دنبال کردن، ، ، این مخصوصا توی شرح آثار یک نفر بکار میره. ایا تفسیر شماست یا عین گفته خود اون متفکر. مثلا اگه شما عین گفته نیچه رو بگی، نه تفسیر و تعبیر آن رو . چون خیلی از کتابهای نیچه میانی مبتنی بر علائق فلسفی مفسرین است ، نه عین گفته های خود نیچه. همینطور برای بقیه متفکرین و حتی کنابها
...
[مشاهده متن کامل]

follow someone's lead
idiom
: to do the same thing that someone else has done
He followed her lead and voted in favor of the proposa
منبع: دیکشنری مریام وبستر https://www. merriam - webster. com/dictionary/follow someone's lead

:Guidance a group
He was leading a group with 100, 000 engineers
:Be in front of others in a sport or a game
They were leading 1_0 in the half time
1 ) فعل : منجر شدن به ، منتهی شدن به/ هدایت کردن ، رهبری کردن���� لید
2 ) اسم : سرب���� لد
مواجه شدن
Demand definite leads سرنخ های حتمی و قطعی را درخواست کنید. سرنخ هم معنی می دهد.
Perhaps the rest of the world would do well to follow their lead
N:سرمشق ، الگو
( Barron's Ielts )
راهنمایی
Lead to
۱ - منتهی شدن به یک مکان ( direction )
The door leads out onto a wide, shady terrace.
A narrow trail of blood led directly into the cave. .
۲ - منتهی شدن به یک نتیجه ( cause )
the events that led to the start of the First World War
...
[مشاهده متن کامل]

A degree in English could lead to a career in journalism

نکته تلفظی :
اگر lead به معنی راهنمایی و رهبری کردن باشه ( فعل باشه ) لید خوانده میشه Leed
ولی یک فلزی هست به نام سرب که میتونه برای سلامتی انسان خطرناک باشه و تلفظش میشه لِد led
پس اسم بود لِد - فعل بود لید
دوستان عزیز به یاد داشته باشند که به کلمه پس از lead حتما توجه کنند , چون کلمات و حروف اضافه متعددی پس از آن ممکن است بیاید که معنای هریک با دیگری کاملا متفاوت است مثلا:
Lead to
Lead in
Lead off
...
[مشاهده متن کامل]

Lead on
Lead line
و چند تای دیگر که آوردن ترجمه آنها در اینجا بی معنی است و هر کدام را که خواستید در همین دیکشنری می توانید بیابید.

a lead: a clue, a piece of information that may prove important ( in an investigation )
در بازاریابی، لید به معنای کاربر یا افرادی به کار می رود که به هر شکل ممکن با برند، محصولات و خدمات ما آشنا شده و ترغیب می شوند که به ما سر بزنند تا ارتباط مان شکل بگیرد یا اطلاعات بیشتری کسب کنند.
مشتری بالقوه، احتمالی،
Noun
✅اشاره، کلید، سرنخ، سررشته
?What is the goal of an exhibition
The main goal of exhibits or trade shows is to make sure you leave the event with as many 🟡leads as possible. These 🟡leads should be “warm” or have the potential to turn into long - term paying customers. You should also strive to ensure that existing customers feel valued when they visit your booth
...
[مشاهده متن کامل]

Verb
✅پیش بردن - به سر بردن - گذراندن ( یه زندگی . . . )
✅داشتن زندگی. . .
✅داشتن یه زندگیِ. . .
✅تجربه کردن یه زندگیِ. . .
?How did you start doing this activity at first
Actually, my life didn’t used to revolve around work. A few years ago I used to 🟡lead🟡 quite a busy social life, back in university, so it took me a whole year to get used to my current lifestyle. So, I think everything has just become a routine to me now. Not in a natural way, but it has

مهم، با ارزش
پیروزی
برتری
تفوق
مثال:
9 دقیقه بعد با یک ضربه پنالتی برتری خود را دو برابر کردند
doubled their lead nine minutes later with a penalty kick
lead در بازاریابی یا فروش به معنی شخص یا سازمانی که مخاطب شما است ( مثلا محتوای شما را دانلود میکند ، در نسخه آزمایشی ثبت نام میکند ، از فروشگاه شما دیدار میکند و . . . ) و به نوعی میتواند مشتری بالقوه محصول شما باشد.
برتری
اصلی، مدیر
�به دست دادن� برابر پارسی بهتری به جای منجرشدن و منتهی شدن است
پ. ن. عجمنده تو روی کزازی رو داری سفید می کنی، بکش بیرون بابا. سال 2022 هست. منم پارسی خیلی دوس دارم ولی کسی تو رو نمی فهمه
باعث شدن
در کتاب reading1 صفحه 33
به معنای منجر شدن یا سبب شدن میباشد.
Lead: مثال ، رهبری ، سبقت ، راهنمایی
هدایت کردن، سوق دادن ، رهبری کردن
سرب
لایک فراموش نشه 🙏
Lead=منجر شدن
lead ( علوم پایۀ پزشکی )
واژه مصوب: اشتقاق
تعریف: هریک از قطعات رسانای متصل به الکتروقلب نگار که از دو یا چند الکترود متصل به بخش خاصی از بدن تشکیل می شود و برای آزمایش فعالیت الکتریکی و پایش تغییرات پتانسیل الکتریکی میان بخش های بدن به کار می رود |||متـ . گیرانه
شروع کردن
a potential customer or purchaser
مشتری بالقوه
منابع• https://www.thebalancesmb.com/marketing-sales-prospect-1794386
سرب = فلزی نرم و سنگین و خاکستری
Lead= a soft, heavy, gray metal
هدایت کردن
و leader هم ینی هدایت کننده، رهبر
مثال:
Namjoon is BTS group's leader
معنی: نامجون لیدر ( رهبر ) گروه بی تی اس هست.
سرب، از عنصرهای شیمیایی در رده فلزها و نوعی آلاینده ی هوا
( مهندسی محیط زیست )
سرنخ، مدرک
اگه اسم باشه
اطلاعات ( اطلاعاتی که منجر به کشف چیزی یا پیدا کردن راه حلی بشه )
سرپرست
lead =رهبری , هدایت
توی کانون زبان به معنی همراهی میشه
شخصیت اصلی
چگونگی یاد سپاری اسان کلمات : Lag - lagging - lead - leading
طبق فرمایش کارشناسان یادگیری برای جا گرفتن بهتر کلمات در ذهن، مسائلی مؤثر است ازقبیل ساخت جمله، داستان سازی ، تصویر سازی و اضافه کردن هر چیز خنده دار و مسخره در ان که در یادسپاری تاثیر مثبت دارد برای این کار می توان از اضافه نمودن حرف یا حروف به کلمه در جهت معنادار شدن هم استفاده نمود و سپس کلمه جدید را با معنی کلمه واقعی مرتبط کرد
...
[مشاهده متن کامل]

تلفظ کلمه ی Lag ، لگ می شود که یک حرف نون به ان اضافه می کنیم که می شود لنگ، حال باید لنگ را با تاخیر و کندی مرتبط کرد و داستان سازی کرد هر موجود لنگ قاعدتا باید با تاخیر برسد یا کند راه برود اما در مورد قصه، می توان قصه مسابقه لاک پشت و خرگوش را مطرح کرد با انکه خرگوشی تنبلی نکرد و حتی نخوابید و عزم داشت که مسابقه را ببرد وتمام توانش را به کار برد که اول شود اما لاک پشت اول شد چرا؟
در مورد lagging هم می توان یادLag و لنگ کرد یا لگینگ را لنگینگ نمود و به ذهن سپرد بهرحال این دو از یک خانواده اند و لگینگ یعنی عقب افتاده.
در مورد متضاد این دو کلمه باید گفت اکثرا می دانند که leader لیدر یعنی رهبر ( مثلا لیدر گروه ) از این کلمه می توان lead لید به معنای رهبری را حدس زد رهبری داستان قبل کسی است که از همه سبقت گرفته است اما leading لیدینگ ازهمین خانواده است و به معنای پیش تازاست.

کانون زبان ایران
Reach3
take someone to a palce by going with him /her
گرایش سرطناب در مسابقات سنگنوردی داخل سالن
take some one to a place by going with him or her
کانون زبان ایران
Lead یا leash در جایی که مرتبط با سگ و امثال آن باشد یعنی افسار یا مهار.
جلو بودن
influence the action or opinions of some body
in persian:نفوذ پذیر/تاثیر گذاری
برجسته، نقش اصلی، بازیگر اصلی
پیشبردن
مهمترین خبر
منتهی شدن
سلام، به معنی هدایت، رهبری و راهنمایی کردن هستش، مثال:
The secretary led me to the exit door=منشی منو به در خروج راهنمایی کرد.
I will lead my life to a better situation =من زندگی خود را به وضعیت بهتری هدایت خواهم کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

The president could've led the country much better=رئیس جمهور می توانست کشور خیلی بهتر رهبری کند.
راستی، کلمه لیدر ( leader ) که به معنی رهبر هستش رو یادتون باشه، بهتون کمک می کنه معنی ایم واژه رو هم فراموش نکنید. : )
موفق باشیم!

موقعیت پیشتازی و برتری و پیشرویی
For the first time in the race Harrison is in the lead.
طرز کار و نمونه عمل، راه و رسم
We'll go through the dance routine again - follow my lead ( = do what I do )
...
[مشاهده متن کامل]

سررشته
A lead from an informer enabled the police to make several arrests

Lead a life گذران زندگی
راهبرد ( n )

پیشرو
lead analyst => تحلیلگر ارشد
حریف مقابل
( در بازاریابی ) به معنی �مشتری راغب� است.
Prospect: مشتری احتمالی
Suspect مشتری مشکوک

در خبر و روزنامه: سرخط
lead به معنی مثلاً نوک مداد نوکی استفاده شده، اما این مثالی که شما زدین 90% اشتباه تایپیه و bump on my head بوده.
سر/ نوک
مثال : میتونی این برآمدگی رو روی سرم حس کنی ؟
can you feel this bump on my lead?. . . . . . . . a
منجر
اصلی، پیشرو، نقش اول
راه بردن به، راه یافتن به، راهبر بودن به، راهبری کردن به
سیم، کابل برق
برتری ( در فوتبال )
Messi gave the lead to Barcelona
خبر اول
رهنمون ساختن
منجر شدن

lead from:
سرچشمه گرفتن، نشات گرفتن، ناشی شدن، سرازیر شدن از
power lead = کابل برق
مشتری احتمالی
take some one to a place by going with him or her
جلو افتادن
To lead sb's a dog life
زندگی کسی را ب کثافت کشیدن

نوک اتود، مغز مداد
پیشبرد ، سوق دهی ، هدایت
be in front of others in a game or sport
حضور در مقابل دیگران در یک بازی یا ورزش
take someone to a place by going with him\her
موجب شدن، سبب شدن، منجر ( به چیزی ) شدن
پیشه کردن ( lead a virtuous life )
راهنمایی، سبقت، رهبری، تقدم، سر پوش، مدرک، هدایت، راه آب، سرب، شاقول گلوله، پیش افت، سرب دار، رنگ سربی، بردن، سوق دادن، رهبری کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن، راهنمایی کردن، هدایت کردن
رسوب
در اکتشاف نفت و گاز: حوضه رسوبی که دارای احتمال وجود نفت و گاز است. احتمال وجود نفت و گاز از play بیشتر و از prospect کمتر است.
راهنما
راهنمایی از وجود نفت و گاز
هدایت سرچشمه عشق با دانش
Lead the source of love with knowledge
The good life of life is to come from love and be led by knowledge
زندگی خوب آن زندگی است که از عشق سرچشمه گرفته و با دانش رهبری شود.
راهنمایی کردن، رهبری کردن
مشتری بالقوه
اهنمایی، سبقت، رهبری، تقدم، سر پوش، مدرک، هدایت، راه آب، سرب، شاقول گلوله، پیش افت، سرب دار، رنگ سربی، بردن، سوق دادن، رهبری کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن، راهنمایی کردن، هدایت کردن
پیش فاز ( ارتعاشات - جبرانسازها )
Lead as noun
( فیلم، سریال، تاتر )
بازیگر نقش اول ، نقش اول،
To spend
To live
To have
To experience
سپری کردن
داشتن زندگی. . .
داشتن یه زندگیِ. . .
تجربه کردن یه زندگیِ. . .
I just want to lead a normal life
من تنها دلم میخوادیه زندگی نرمال را تجربه کنم.
I wanna lead his life
دلم میخواد زندگی اونو داشته باشم.
زندگی ( . . . ) در پیش گرفتن،
زندگی ( . . . ) داشتن،
She leads a solicitude life .
حق انتخاب
تاثیر گذاشتن برروی کارهای افراد
زیست شناسی هماتولوژی
lead به عنصر سرب هم گویند
lead poisoning مسمومیت با سرب
ایجاد سرنخ هایی برای ملاقات با مشتریان احتمالی ( در سیستمهای بازاریابی )
( بازرگانی ) مشتری بالقوه یا احتمالی
آغاز کردن - رفتن
مقابل
تیم حریف
منجر شدن به چیزی یا به اتفاقی
منتهی شدن به چیزی یا به اتفاقی
باعث ، سبب به
منجر ب شدن
هدایت کردن، سوق دادن ، رهبری کردن
سرب،

واداشتن فردی به انجام کار بد و ناپسند
رهیافت
سرب
( بازاریابی ) اشخاص یا طرف های محتمل برای فروش ( اشخاصی که علاقه ای به محصول شما نشان می دهند )
موجب انجام کار ( بد ) توسط کسی شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٠٨)

بپرس