local

/ˈloʊkl̩//ˈləʊkl̩/

معنی: محلی، موضعی، مکانی، محدود بیک محل، مقامی
معانی دیگر: بودگاهی، باریک بینانه، تنگ نظرانه، کوته فکرانه، محدود، جاهلانه، کرانمند(انه) (در برابر: گسترده اندیشانه)، (پزشکی) موضعی، ویژگاهی، (ترن و اتوبوس و غیره) دارای ایست در تمام ایستگاه ها، تلفن محلی (در برابر تلفن به جاهای دور دست)، (عامیانه) بومی، اهل محل، (روزنامه) مطلب یا مقاله ی مربوط به محل، خبر محلی، (اتحادیه ی کارگری) شاخه ی بودگاهی، شعبه ی محلی، لاخی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or relating to a particular limited area such as a neighborhood or town.
مترادف: homegrown
متضاد: cosmopolitan, global, worldwide
مشابه: indigenous, municipal, native, parochial, provincial, regional, small-town

- This is a matter for the local police to handle rather than the state police.
[ترجمه Aunaz] این موضوعی است برای پلیس محلیست نه موضوعی برای پلیس دولتی
|
[ترجمه گوگل] این موضوع بر عهده پلیس محلی است تا پلیس ایالتی
[ترجمه ترگمان] این موضوعی است برای اداره پلیس محلی به جای پلیس ایالتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I went to one of the local doctors when I got sick on my vacation.
[ترجمه رقیه] وقتی در تعطیلات بیمار شدم به نزد یکی از پزشکان محلی رفتم
|
[ترجمه گوگل] در تعطیلاتم وقتی مریض شدم پیش یکی از پزشکان محلی رفتم
[ترجمه ترگمان] وقتی تعطیلات رسیدم به یکی از دکترهای محلی رفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Many people are not aware of issues involving the local government.
[ترجمه گوگل] بسیاری از مردم از مسائل مربوط به دولت محلی آگاه نیستند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از مردم از مسائل مربوط به دولت محلی آگاهی ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of or relating to one's own residential area.

- We eat only local produce.
[ترجمه ترجمه ....] ما فقط محصولات محلی را میخوریم.
|
[ترجمه گوگل] ما فقط محصولات محلی می خوریم
[ترجمه ترگمان] ما فقط محصولات محلی می خوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of or relating to a limited area in the body.
متضاد: general
مشابه: limited, restricted, topical

- The surgery is simple and can be carried out under a local anesthetic.
[ترجمه گوگل] جراحی ساده است و می توان آن را تحت بی حسی موضعی انجام داد
[ترجمه ترگمان] جراحی ساده است و میتوان آن را با بی حسی موضعی انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: making frequent stops within a limited area. (Cf. express.)
متضاد: express

- When we get into the city, we'll take a local bus to our street.
[ترجمه گوگل] وقتی وارد شهر شدیم، با اتوبوس محلی به خیابان خود می رویم
[ترجمه ترگمان] وقتی به شهر رسیدیم، یک اتوبوس محلی را به خیابان مان می بریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a vehicle of transport such as a bus or subway train that makes stops over short distances and travels within a confined area. (Cf. express.)
متضاد: express

- The local makes more stops than the express.
[ترجمه شمس] اتوبوس معمولی بیشتر از اتوبوس تندرو توقف دارد
|
[ترجمه گوگل] محلی ها بیشتر از اکسپرس توقف می کنند
[ترجمه ترگمان] محل کار بیشتر از آنچه که بیان می کند، متوقف می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one who resides within a particular area, especially for a long period of time.
متضاد: outsider, stranger
مشابه: native, neighbor, parishioner, townie, townsfolk, townsman, townspeople, townswoman

- The locals here are suspicious of outsiders.
[ترجمه گوگل] مردم محلی اینجا به خارجی ها مشکوک هستند
[ترجمه ترگمان] افراد محلی در اینجا نسبت به خارجی ها بدگمان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a local chapter of a trade union.
مترادف: chapter
مشابه: branch

- He attends regular meetings of the local.
[ترجمه گوگل] او در جلسات منظم محلی شرکت می کند
[ترجمه ترگمان] او در جلسات منظم محلی شرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. local and long-distance calls
تلفن های محلی و دور برد

2. local anesthesia
هوشبری موضعی

3. local customs as opposed to exotic customs
رسوم محلی در برابر رسوم بیگانه

4. local outlook
بینش کرانمند

5. local politics
سیاست بازی های محلی

6. local shopkeepers were trying to rip off the tourists
مغازه داران محل می کوشیدند مسافران را مغبون کنند.

7. local taxes are separate from federal taxes
مالیات های محلی سوای مالیات های فدرال هستند.

8. local wars imperil world peace
جنگ های محلی صلح جهانی را به خطر می اندازند.

9. a local custom
رسم محلی

10. a local train
ترن محلی

11. the local basketball league
لیگ محلی بسکتبال

12. the local government
دولت محلی

13. entitlements for local schools came to $30 million
اعتبارات پرداختی به مدارس محلی به سی میلیون دلار بالغ شد.

14. news of local interest
خبرهایی که از نظر محلی جالب توجه اند

15. a cafe where local intelligentsia gathered
کافه ای که روشنفکران محلی در آن گرد می آمدند.

16. foreign competition killed local industries
رقابت خارجی صنایع محلی را نابود کرد.

17. one of the local newspapers
یکی از روزنامه های محل (محلی)

18. we must allow local needs to take precedence over regional
باید بگذاریم نیازهای محلی بر نیازهای منطقه ای ارجحیت داشته باشد.

19. a view of a local church
تصویری از یک کلیسای محلی

20. he left his belongings to local charities
او دارایی خود را برای سازمان های خیریه ی محلی به جای گذاشت.

21. he was greeted by the local gentry
محترمین محلی به او خوشامد گفتند.

22. the ancient seat of our local landlord
کاخ کهن مالک محل ما

23. farmers took their wheat to the local mill
کشاورزان گندم خود را به آسیاب محل می بردند.

24. he donated his books to a local library
او کتاب های خود را به کتابخانه ی محل اهدا کرد.

25. he served five years on the local council
او پنج سال در انجمن محل عضو بود.

26. one of the organs of the local government
یکی از سازمان های دولت محلی

27. this goes to show that the local government was corrupt
این نشان می دهد که دولت محلی فاسد بود.

28. his unbridled heterodoxy got him in trouble with the local clergy
دگراندیشی لگام گسیخته ی او روحانیون محلی را بر ضد او برانگیخت.

29. Money will also go into local development projects in Vietnam.
[ترجمه گوگل]پول همچنین به پروژه های توسعه محلی در ویتنام اختصاص خواهد یافت
[ترجمه ترگمان]پول همچنین به پروژه های توسعه محلی در ویتنام تبدیل خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The wedding will be conducted by the local vicar.
[ترجمه گوگل]مراسم عروسی توسط معاون محلی برگزار می شود
[ترجمه ترگمان]مراسم ازدواج توسط کشیش محلی انجام خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محلی (صفت)
native, vernacular, territorial, autochthonal, local, residential, autochthonous

موضعی (صفت)
local, positional

مکانی (صفت)
local

محدود به یک محل (صفت)
local

مقامی (صفت)
local

تخصصی

[عمران و معماری] محلی - موضعی
[کامپیوتر] محلی - مستقر در کامپیوتر یا سایت کاربر . بر خلاف remote . - موضعی، محلی .
[برق و الکترونیک] محلی
[صنعت] محلی، موضعی، بومی
[ریاضیات] موضعی، محلی، گله
[آمار] موضعی
[آب و خاک] محلی

انگلیسی به انگلیسی

• person who is native to or resides in a particular locality; local branch (of an organization, union, etc.); train or bus which stops at the majority of stops along a route; newspaper item of local interest
characterized by or occupying a particular place; affecting a small or particular area of the body (medicine); not widespread making all stops along a route (of a train or bus)
local means existing in or belonging to the area where you live or work.
a local council is responsible for the government of a part of a country.
you can refer to the people who live in a particular district as the locals; an informal use.
a local anaesthetic affects only a small area of your body.

پیشنهاد کاربران

محلی
مثال: We support local businesses by shopping at the neighborhood market.
ما با خرید از بازار محلی، کسب و کارهای محلی را حمایت می کنیم.
در زیست شناسی: محیط یا محل نزدیک به یک مولکول، یک سلول یا یک ساختار زیستی خاص
( صفت ) : 1. محلی : مربوط به مکانی جداگانه 2. موضعی: محدود به یک قسمت
local: محلی
غیر جهانشمول
محیطی ( local contamination ) آلودگی محیطی
ی سوال تو گیم localبه چه معناست به معنی کشور یا قاره؟
در کامپیوتر :
Local disk :حافظه موجود در مکان _ حافظه داخلی
حافظه محدود به یک محل ( داخل کامپیوتر ) ، غیر قابل جابجایی یا دور کردن
موضعی
جایگزیده ( در فیزیک )
Meaning: If something is local, it is nearby
Example: The local market in my neighborhood sells all the food we need
topical
Local language
زبان محلی
Local
محلی، مرجع
لحظه ای
قرضه
Local bonds
اوراق قرضه
A special to a special place or special relative
بومی، اهلی، محلی، موضعی، مختص به یک مکان خاص و اقوام خاص. . .
محلی، بوممی، فرعی، در سطح محللی، داخلی، . . .
در سطح محلی
محلی

مکامی
جای جای
بومی و محلی

فرعی
داخلی
Local friend
دوست صمیمی، دوست هم محله ای
درون شهری
جایگاهی
داخل شهری
محلی ، بومی
محلی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس