leaden

/ˈledn̩//ˈledn̩/

معنی: کند، سربی، سربی رنگ، مانند سرب
معانی دیگر: از سرب، (مانند سرب) سنگین، دیر جنب، محزون، گرفته، ناشاد، غمگین، خاکستری مات، لخت، کرخ، بی حس، کرخت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: leadenly (adv.)
(1) تعریف: not easily moved; heavy.

(2) تعریف: lacking in enthusiasm and vigor; sluggish; listless.
مشابه: listless, wooden

(3) تعریف: oppressive; gloomy.

(4) تعریف: dull or dark gray; of the color of lead.

- leaden skies
[ترجمه گوگل] آسمان های سربی
[ترجمه ترگمان] آسمان سربی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a leaden box
جعبه ی سربی

2. the leaden sky
آسمان سرب فام

3. toy leaden soldiers
سربازان کوچک سربی

4. the guard's leaden steps
گام های سنگین و آهسته ی پاسدار

5. there was a leaden silence in the room
سکوت غم افزایی اتاق را فرا گرفته بود.

6. A leaden weight lay on her heart as she waved him goodbye.
[ترجمه گوگل]وقتی برای خداحافظی دست تکان داد، وزنه ای سربی روی قلبش نشست
[ترجمه ترگمان]وقتی دستش را برای خداحافظی تکان می داد، بار سنگینی بر قلبش افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She stumbled forward, her legs leaden.
[ترجمه گوگل]او به جلو تلو تلو خورد، پاهایش سربی بود
[ترجمه ترگمان]سکندری خوران به جلو سکندری خورد، پاهایش سربی رنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He heard the father's leaden footsteps move down the stairs.
[ترجمه گوگل]صدای پای سربی پدر را شنید که از پله ها پایین می رفت
[ترجمه ترگمان]صدای پاهای سربی پدرش از پله ها به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. On leaden feet he made his way down the stairs.
[ترجمه گوگل]با پاهای سربی از پله ها پایین آمد
[ترجمه ترگمان]از جایش بلند شد و از پله ها پایین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He walked towards the examination room with leaden feet .
[ترجمه گوگل]با پاهای سربی به سمت اتاق معاینه رفت
[ترجمه ترگمان]با پاهای سربی به سوی اتاق معاینه رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She stumbled forward, her legs leaden, afraid to let her eyes sweep the room, afraid not to.
[ترجمه گوگل]او به جلو تلو تلو خورد، پاهایش سربی بود، می ترسید چشمانش اتاق را جارو کند، می ترسید این کار را نکند
[ترجمه ترگمان]به جلو سکندری خورد، پاهایش سربی، نگران بود که چشم هایش را از اتاق بیرون بکشد، می ترسید که نکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It had begun to rain, a cold leaden drizzle.
[ترجمه گوگل]باران شروع به باریدن کرده بود، نم نم سرد سربی
[ترجمه ترگمان]باران ریزی می بارید و باران ریزی می بارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The sky was leaden and it was very cold.
[ترجمه گوگل]آسمان سربی بود و هوا بسیار سرد بود
[ترجمه ترگمان]آسمان سربی بود و هوا بسیار سرد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A leaden font stood before her, the dark, letter-ornamented metal speaking of another time, a different era.
[ترجمه گوگل]فونت سربی جلویش ایستاده بود، فلز تیره و تزیین شده با حروف از زمان دیگری صحبت می کرد، دورانی متفاوت
[ترجمه ترگمان]font سربی در مقابل او ایستاده بود، the و letter که در زمان دیگری حرف می زدند، دوره دیگری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It was almost black, dotted with ugly leaden rain clouds.
[ترجمه گوگل]تقریبا سیاه بود، پر از ابرهای بارانی سربی زشت
[ترجمه ترگمان]تقریبا سیاه شده بود که با ابره ای تیره سربی رنگی پوشانده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. On a table lay a pen, a leaden inkstand and paper.
[ترجمه گوگل]روی یک میز یک خودکار، یک جوهر سربی و کاغذ گذاشته بود
[ترجمه ترگمان]روی می زی قلم و کاغذ سربی و کاغذی قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کند (صفت)
late, tardy, heavy, slack, dull, slow, lagging, blate, sluggish, blunt, lazy, loggy, logy, dilatory, unapt, unready, leaden, low-speed, snail-paced

سربی (صفت)
plumbic, plumbous, leaden, plumbeous, saturnine

سربی رنگ (صفت)
livid, leaden

مانند سرب (صفت)
leaden

تخصصی

[عمران و معماری] سربی

انگلیسی به انگلیسی

• make heavy (like lead)
heavy (like lead); sad, gloomy; gray, grayish, lacking brightness; oppressive; sluggish, listless; poor in quality; made of lead
a leaden sky or sea is dark grey and has no movement of clouds or waves; a literary word.
if your movements are leaden, you move slowly and heavily, because you are tired; a literary word.
leaden conversation or writing is very dull; a literary word.

پیشنهاد کاربران

his color became leaden
رنگ به روش نمونده ( لَخت/کرخ/مات شده )
شدید

بپرس