leading

/ˈliːdɪŋ//ˈliːdɪŋ/

معنی: راهنمایی، نفوذ، هدایت، پیشتاز، پیشین، برجسته، عمده، مقدم
معانی دیگر: پوشیده شدگی با سرب، رهبری، پیشوایی، سرکردگی، سالاری، رهبرانه، رهنمون، اصلی، پیشگام، جلو، (هنرپیشه) دارای نقش اصلی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: highest in rank or most important; principal; main.
مترادف: cardinal, chief, dominant, foremost, main, predominant, primary, prime, principal, supreme, uppermost
متضاد: minor, subordinate
مشابه: first, headmost, key, master, paramount, preeminent, premiere, ranking, top, topmost

- She played one of the leading roles.
[ترجمه گوگل] او یکی از نقش های اصلی را بازی کرد
[ترجمه ترگمان] او یکی از نقش های اصلی را بازی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having a position in front; first.
مترادف: first, front
متضاد: last
مشابه: advance, antecedent, anterior, commanding, forward, frontal, precedent, prior

(3) تعریف: directing or guiding.
مترادف: controlling, directing, dominating, guiding, ruling
مشابه: commanding, directive

جمله های نمونه

1. events leading up to the war
رویدادهایی که به جنگ منتهی شد

2. the leading trade center in this area
مرکز عمده ی سوداگری در این ناحیه

3. in leading strings to
دارای وابستگی کودکانه نسبت به

4. he is leading the strike
او دارد اعتصاب را رهبری می کند.

5. the stairway leading above
پلکانی که به طبقه ی بالا می رود

6. the blind leading the blind
کوری عصاکش کور دگر شود

7. one of the leading lights of the english renaissance
یکی از چهره های برجسته رنسانس در انگلیس

8. they entrusted the leading of the army to him
سرکردگی قشون را به عهده ی او گذاشتند.

9. to play a leading role in . . .
نقش مهمی را در . . . ایفا کردن

10. we first attacked the leading boat
اول از همه به ناو پیشرو حمله کردیم.

11. at that time, hassan was leading a rather uncertain existence
در آن هنگام حسن زندگی نسبتا بی ثباتی را می گذراند.

12. she is one of the leading exponents of the young and well-to-do class
او یکی از نمونه های بارز طبقه ی جوان و پولدار است.

13. this work seems to be leading nowhere
ظاهرا این کار به جایی نخواهد رسید.

14. to close in on the leading runner
کم کردن فاصله ی خود با دونده ی جلویی

15. Opposition demonstrators have erected barricades in roads leading to the parliament building.
[ترجمه گوگل]تظاهرکنندگان مخالف در جاده های منتهی به ساختمان پارلمان سنگرها برپا کرده اند
[ترجمه ترگمان]تظاهر کنندگان مخالف موانعی را در جاده های منتهی به ساختمان پارلمان برپا کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. This book surveys the events leading to the Civil War.
[ترجمه گوگل]این کتاب به بررسی وقایع منتهی به جنگ داخلی می پردازد
[ترجمه ترگمان]این کتاب رویدادهایی را که به جنگ داخلی منتهی می شود بررسی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Above the treeline take a grassy path leading steeply towards the summit.
[ترجمه گوگل]در بالای خط درخت، مسیری علفزار را انتخاب کنید که با شیب تند به سمت قله منتهی می شود
[ترجمه ترگمان]بر فراز the، یک کوره راه پوشیده از چمن که با شیب تندی به سمت قله حرکت می کند، حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Several leading creatives are involved in the advertising campaign.
[ترجمه گوگل]چندین خلاق برجسته در کمپین تبلیغاتی شرکت دارند
[ترجمه ترگمان]چندین شرکت پیشتاز در تبلیغات تبلیغاتی شرکت دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He played a leading role in solving the problem.
[ترجمه گوگل]او نقش اصلی را در حل مشکل داشت
[ترجمه ترگمان]او نقش مهمی در حل این مشکل بازی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. His car was abreast of the leading car.
[ترجمه گوگل]ماشین او همپای ماشین پیشرو بود
[ترجمه ترگمان]ماشین او در کنار ماشین پیشرو بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Leading opponents of the proposed cuts in defence spending will meet later today.
[ترجمه گوگل]مخالفان اصلی کاهش پیشنهادی در هزینه های دفاعی اواخر امروز ملاقات خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]مخالفان سرسخت کاهش پیشنهادی در هزینه های دفاعی در اواخر امروز یکدیگر را ملاقات خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. A leading article in "The Times" accused the minister of lying.
[ترجمه گوگل]یک مقاله برجسته در "تایمز" وزیر را به دروغگویی متهم کرد
[ترجمه ترگمان]یک مقاله پیشرو در \"تایمز\" وزیر دروغ گفتن را محکوم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

راهنمایی (اسم)
orientation, lead, aim, instruction, admonition, guidance, leadership, steerage, leading

نفوذ (اسم)
influx, prevalence, force, influence, authority, leading, penetration, infiltration, permeation, dominance, importance, transpiration, transudation, insinuation, seepage, prestige

هدایت (اسم)
direction, lead, guidance, steerage, leading, conductance, conduction

پیشتاز (صفت)
leading

پیشین (صفت)
a priori, prior, former, previous, antecedent, olden, primitive, leading, fore, pristine, primeval

برجسته (صفت)
prime, master, striking, leading, protuberant, distinguished, outstanding, illustrious, dominant, bossed, prominent, eminent, bossy, gibbous, bulging, convex, bunchy, famous, predominant, egregious, noted, dome-shaped, kenspeckle, embossed, knobby, laureate, noticeable, overriding, palmary, stereometric, supereminent, torose

عمده (صفت)
primary, main, principal, prime, important, significant, essential, head, chief, major, excellent, leading, dominant, copacetic, key, staple, predominant, considerable

مقدم (صفت)
prior, previous, antecedent, first, leading, preferred, precedent, pre-eminent, headmost

تخصصی

[کامپیوتر] جدا کردن سطرها، فاصله خطوط، پیشتاز مقدم . - فاصله ی بین سطری - با تلفظ ledding، و به معنای درج فاصله ی اضافی میان خطوط یک متن است. این اصطلاح از روش حروفچینی قدیمی گرفته شده است که در میان خطوط میله های سربی می گذاشتند.
[برق و الکترونیک] پیش افتادن
[ریاضیات] مقدم

انگلیسی به انگلیسی

• act of one who leads; conducting; guiding, instructing; (airplanes) directing toward the front of the path of an enemy plane
lead covering; lead framing; thin strip of lead or other metal which is placed between lines of type (printing)
main, principal, head; first; directing, guiding
the leading people or things in a group are the most important ones.
the leading role in a play or film is the main one.
if a person or country plays a leading role in something, their actions are very important to the creation or development of it.
see also lead.

پیشنهاد کاربران

برجسته
مثال: The company is a leading provider of innovative technology.
این شرکت یکی از ارائه دهندگان برجسته فناوری های نوآورانه است.
حاذق. ماهر. توانا
مهم و برجسته
واداشتن
Malaria is a leading cause of death in many countries
مالاریا عامل اصلی مرگ و میر در بسیاری از کشورها است
حقوق:
Leading case:پرونده معروف
پرچمدار
مهمترین
اصلی کاری یا رهبر یا عمده
Prosecutor leading asghar inquiry resign
دادستان اصلی کاری بازجویی اصغر بازنشسته شد
پزشکی و دامپزشکی:
پیشرو
پیش رونده
چگونگی یاد سپاری اسان کلمات : Lag - lagging - lead - leading
طبق فرمایش کارشناسان یادگیری برای جا گرفتن بهتر کلمات در ذهن، مسائلی مؤثر است ازقبیل ساخت جمله، داستان سازی ، تصویر سازی و اضافه کردن هر چیز خنده دار و مسخره در ان که در یادسپاری تاثیر مثبت دارد برای این کار می توان از اضافه نمودن حرف یا حروف به کلمه در جهت معنادار شدن هم استفاده نمود و سپس کلمه جدید را با معنی کلمه واقعی مرتبط کرد
...
[مشاهده متن کامل]

تلفظ کلمه ی Lag ، لگ می شود که یک حرف نون به ان اضافه می کنیم که می شود لنگ، حال باید لنگ را با تاخیر و کندی مرتبط کرد و داستان سازی کرد هر موجود لنگ قاعدتا باید با تاخیر برسد یا کند راه برود اما در مورد قصه، می توان قصه مسابقه لاک پشت و خرگوش را مطرح کرد با انکه خرگوشی تنبلی نکرد و حتی نخوابید و عزم داشت که مسابقه را ببرد وتمام توانش را به کار برد که اول شود اما لاک پشت اول شد چرا؟
در مورد lagging هم می توان یادLag و لنگ کرد یا لگینگ را لنگینگ نمود و به ذهن سپرد بهرحال این دو از یک خانواده اند و لگینگ یعنی عقب افتاده.
در مورد متضاد این دو کلمه باید گفت اکثرا می دانند که leader لیدر یعنی رهبر ( مثلا لیدر گروه ) از این کلمه می توان lead لید به معنای رهبری را حدس زد رهبری داستان قبل کسی است که از همه سبقت گرفته است اما leading لیدینگ ازهمین خانواده است و به معنای پیش تازاست.

leading persion or leading phsycologist
شخصیت برجسته یا روانشناس برجسته
سوق دادن
بهترین - مهمترین - موفق ترین
اصلی
برجسته
مطرح
پیشتاز
مطرح
منتهی ، منتهی شدن
پیشران، صدرنشین
سوق دهی
القا کننده، راهنمایی کننده
هادی، هدایت کننده، سوق دهنده
می انجامد
هدایت
منتهی، منجر
با to به معنای متمایل به
پیش بردن
فاصلۀ خطوط
برجسته و پیشتاز
پیشرو - منجر به - رهبری
منجر شونده، به منجر به
گذران یک زندگی معمولی مثل عبارت:leading a normal life
[آمار و اقتصاد]
پیش نگر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس