member

/ˈmembər//ˈmembə/

معنی: جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند
معانی دیگر: اندام (به ویژه اندام تناسلی یا دست و پا)، عضو بدن، (اداره و باشگاه و غیره) عضو، هموند، (پل یا ساختمان یا معادله ی ریاضی یا جمله یا رده بندی و غیره) بخش، جز (اجزا)، (ریاضی) طرف تساوی، (مجلس شورا و غیره) نماینده، وکیل، (از نظر جا و طرز قرارگیری) بخشی از یک گیاه، شاخه، اندام گیاهی، (معمـولا m بـزرگ) امریـکا - رجوع شود به: member of congress - انگلـیـــس member of parliament

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one of the parts of or individuals in a particular group, organization, or category.
متضاد: alien, nonmember, outsider
مشابه: affiliate, associate, branch, constituent, fellow, initiate, insider

(2) تعریف: a part, such as a leg or arm, of an animal or human.
مترادف: appendage, part
مشابه: arm, extremity, foot, hand, leg, limb, organ, tail, wing

(3) تعریف: a part of a structure such as a supporting column.
مترادف: component, element, part
مشابه: constituent, portion, section, segment

جمله های نمونه

1. a member of iran's armed forces
عضو نیروهای مسلح ایران

2. a member of long standing
عضوی دارای سابقه ی طولانی

3. a member of the iowa senate
عضو مجلس سنای ایالت آیووا

4. a member of the writing trade
عضو اتحادیه ی نویسندگان

5. each member nation must make a contribution of at least one million dollars
هر کشور عضو باید لااقل یک میلیون دلار اهدا کند.

6. honorary member
عضو افتخاری

7. a card-carrying member of the party
عضو رسمی حزب

8. a fellow member
هم عضو،هموند

9. a full-fledged member of our club
عضو تمام عیار باشگاه ما

10. an active member of the party
عضو فعال حزب

11. an august member of the academy
یکی از اعضای ارجمند فرهنگستان

12. a card-carrying member
عضو رسمی،عضو دارای کارت عضویت

13. a bona fide member of the club
عضو تمام و کمال باشگاه

14. are you a member of this club?
شما عضو این باشگاه هستید؟

15. he covered his member with both hands
با هر دو دست ذکر خود را پوشاند.

16. he is a member of our fraternity
او عضو انجمن ما است.

17. he is a member of the itinerancy
او عضو گروه سیار است.

18. to become a member
به عضویت درآمدن،عضو شدن

19. to become a member of a club
عضو شدن در یک باشگاه

20. according to convention, the oldest member is chosen to preside
طبق رسم،مسن ترین فرد به ریاست جلسه انتخاب می شود.

21. a loose tongue is a troublesome member
زبان لگام گسیخته اندام پر دردسری است.

22. he was enrolled as a permanent member of the club
او را به عنوان عضو دایم باشگاه پذیرفتند.

23. in tugs-of-war usually the heaviest team member serves as the anchor
در مسابقه های طناب کشی معمولا سنگین ترین عضو تیم را عقب دار می کنند.

24. she was accompanied by a masculine member of her family
یکی از مردان خانواده اش او را همراهی می کرد.

25. this card will identify you as a club member
این کارت شما را به عنوان عضو باشگاه مشخص می کند.

26. the university of iowa is a big ten conference member
دانشگاه آیوا عضو پیمانگان ((بیگ تن)) است.

27. Every member of the government plumped for the premier's new suggestion.
[ترجمه گوگل]همه اعضای دولت از پیشنهاد جدید نخست وزیر استقبال کردند
[ترجمه ترگمان]همه اعضای دولت پیشنهاد جدید نخست وزیر را رد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. He is already a member of Britain's most exclusive club.
[ترجمه گوگل]او در حال حاضر عضو انحصاری ترین باشگاه بریتانیا است
[ترجمه ترگمان]او در حال حاضر یکی از اعضای منحصر به فرد بریتانیا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Which country is the predominant member of the alliance?
[ترجمه گوگل]کدام کشور عضو غالب این اتحاد است؟
[ترجمه ترگمان]کدام کشور عضو غالب اتحاد است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. She was a lifelong member of the Labour party.
[ترجمه گوگل]او عضو مادام العمر حزب کارگر بود
[ترجمه ترگمان]او یکی از اعضای مادام العمر حزب کارگر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جزء (اسم)
part, portion, clause, appurtenance, gadget, component, ingredient, member, detail, sector, gizmo

شعبه (اسم)
wing, branch, member, arm, chapter, substation, department, offshoot, prong, embranchment

اندام (اسم)
organ, member, shape, body

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

عضو (اسم)
part, organ, member, limb, employee, corporator, office worker

کارمند (اسم)
member, employee, employe, jobholder

تخصصی

[عمران و معماری] عضو - قطعه - پار
[کامپیوتر] عضو
[فوتبال] عضو
[زمین شناسی] بخش، قسمت، عضو بخشی از یک تشکیلات که دارای مشخصات فیزیکی و لیتولوژیکی جداگانه باشد
[ریاضیات] عضو
[آمار] عضو

انگلیسی به انگلیسی

• individual belonging to an organization or group; part, organ, appendage
a member of a group is one of the people, animals, or things belonging to the group.
a member of an organization is a person, group, or country that has joined it in order to take part in its activities.
the states or countries that have joined an international organization are called the member states or countries.
a member is also a member of parliament.

پیشنهاد کاربران

عضو
He's a member of the club.
او عضو باشگاه است.
member: عضو
A part of something like a group
member of the cult عضو فرقه
Assassin odessy
عضو ( گروه، تیم، فرقه و . . . )
I'm also a member of you group
من نیز عضو گروه شما هستم
اعضا
a person, animal, or plant belonging to a
particular group.
فرد/موجود/ . . . .
Members:
افراد/کسانی/آدم ها/موجودات/ . . . .
Members of the audience
افرادِ در گردهمایی/افرادی که در گردهمایی هستن،
...
[مشاهده متن کامل]

آدم هایِ توی جمعیت
کسانی که در جمع ( حاضر ) هستن
مردم مخاصب

بپرس