make do with

جمله های نمونه

1. I usually make do with a cup of coffee for breakfast.
[ترجمه Shirinbahari] معمولا یک فنجان قهوه برای صبحانه ام کافی است.
|
[ترجمه گوگل]من معمولا برای صبحانه به یک فنجان قهوه بسنده می کنم
[ترجمه ترگمان]معمولا برای صبحانه یک فنجان قهوه درست می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Viewers will have to make do with tired re-runs and second-rate movies.
[ترجمه گوگل]بینندگان باید با بازپخش خسته و فیلم های درجه دو بسنده کنند
[ترجمه ترگمان]بینندگان مجبور خواهند بود که کاره ای خسته و دوم را انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. But we had had to make do with black crepe paper, which was the next best thing.
[ترجمه گوگل]اما مجبور بودیم به کاغذ کرپ سیاه بسنده کنیم که بهترین چیز بعدی بود
[ترجمه ترگمان]اما مجبور بودیم از کاغذ کرپ سیاه استفاده کنیم که بهترین چیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Since this is simply not possible, most must make do with short stints before being sent elsewhere.
[ترجمه گوگل]از آنجایی که این امر به سادگی امکان پذیر نیست، بیشتر آنها باید قبل از اعزام به جای دیگر به دوره های کوتاه مدت بسنده کنند
[ترجمه ترگمان]از آنجا که این کار به سادگی امکان پذیر نیست، اغلب باید قبل از اینکه به جای دیگری فرستاده شوند، این کار را با محدودیت های کوتاه مدت انجام دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Students must make do with two exercise books for the entire year.
[ترجمه گوگل]دانش آموزان باید برای تمام سال به دو دفترچه تمرین بسنده کنند
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان باید برای کل سال با دو کتاب تمرین کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Make do with the absolute minimum.
[ترجمه گوگل]به حداقل های مطلق بسنده کنید
[ترجمه ترگمان]با حداقل مطلق کار کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I had to make do with stewing the old tea leaves.
[ترجمه گوگل]مجبور شدم به خورش برگ های چای کهنه بسنده کنم
[ترجمه ترگمان]مجبور بودم با آن برگ های چای کهنه درست کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. For several years, the family was forced to make do with just the bare necessities.
[ترجمه گوگل]چند سالی بود که خانواده مجبور بودند فقط به مایحتاج خود بسنده کنند
[ترجمه ترگمان]برای چند سال، خانواده مجبور شدند فقط با نیازهای ابتدایی کار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Leiser had to make do with Helsinki, where other record companies also sent representatives.
[ترجمه گوگل]لیزر مجبور شد به هلسینکی بسنده کند، جایی که سایر شرکت های ضبط نیز نمایندگانی را فرستادند
[ترجمه ترگمان]Leiser باید این کار را با هلسینکی انجام دهد، در حالی که شرکت های ضبط دیگر نیز نمایندگانی را به هلسینکی فرستاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I'd just as soon make do with a packed lunch.
[ترجمه گوگل]من به همین زودی به یک ناهار بسته بندی شده بسنده می کنم
[ترجمه ترگمان]به زودی ناهار را با یک ناهار پر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In Darcy's Utopia we will make do with listening to the radio.
[ترجمه گوگل]در اتوپیای دارسی ما به گوش دادن به رادیو بسنده می کنیم
[ترجمه ترگمان]در نظام تصوری دار سی با گوش دادن به رادیو این کار را خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He is requested to make do with a sum of money.
[ترجمه گوگل]از او خواسته می شود که به مبلغی اکتفا کند
[ترجمه ترگمان]از او خواسته شده است که با مبلغی پول این کار را انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Others will have to make do with deliveries in the tens or hundreds depending on who they are.
[ترجمه گوگل]دیگران باید بسته به اینکه چه کسی باشند، به تحویل ده ها یا صدها بسنده کنند
[ترجمه ترگمان]افراد دیگر باید بسته به این که چه کسی هستند، در حدود ده یا صدها نفر را تحویل دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Today's passengers have to make do with a 10-mile return trip to Twyford.
[ترجمه گوگل]مسافران امروزی باید با یک سفر 10 مایلی برگشت به Twyford بسنده کنند
[ترجمه ترگمان]مسافران امروز باید با یک سفر بازگشت ۱۰ مایلی به Twyford انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Have to make do with quick dip and lazy lie under the fronds.
[ترجمه گوگل]باید به خوابیدن سریع و تنبلی زیر شاخه ها بسنده کنید
[ترجمه ترگمان]باید با شیرجه زدن سریع و استراحت در زیر برگ ها انجام دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• manage, be satisfied with

پیشنهاد کاربران

بسنده کردن
مدارا کردن
قناعت کردن
سوختن و ساختن
manage whit some thing that is not really good enough. راضی بودن به کم/سر کردن

راضی بودن از دارایی. قناعت کردن
If you quit your job, you'll have to make do with fewer material possessions
به کم ساختن
کنار اومدن
سر کردن
مدیریت کردن چیزی در حالی که کمه

بپرس