marry

/ˈmeri//ˈmæri/

معنی: عروسی کردن، شوهر دادن، ازدواج کردن
معانی دیگر: زناشویی کردن، به زنی گرفتن، به شوهری گرفتن، به عقد نکاح درآوردن، وصلت کردن، زن گرفتن، شوهر کردن، هم بسته کردن یا شدن، رابطه ی نزدیک برقرار کردن، پیوند دادن، درآمیختن، (نجاری و مکانیکی) جفت کردن، (قدیمی - ندا به نشان شگفتی یا خشم و غیره) هیهات !، خدایا!، دریغا!، عروسی کردن با

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: marries, marrying, married
(1) تعریف: to take in marriage; take as husband or wife; wed.
مترادف: espouse, wed

- She married her high school boyfriend.
[ترجمه گوگل] او با دوست پسر دبیرستانی خود ازدواج کرد
[ترجمه ترگمان] اون با دوست پسر دوران دبیرستان ازدواج کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The prince refused to marry the woman who was chosen for him.
[ترجمه مهتاب] شاهزاده ازدواج با زنی که برایش انتخاب شده بود رد کرد
|
[ترجمه گوگل] شاهزاده از ازدواج با زنی که برای او انتخاب شده بود خودداری کرد
[ترجمه ترگمان] شاهزاده از ازدواج با زنی که برایش انتخاب شده بود امتناع ورزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to unite (others) as husband and wife.
مترادف: unite, wed
مشابه: bind, join

- The rabbi married them in the new synagogue.
[ترجمه گوگل] خاخام با آنها در کنیسه جدید ازدواج کرد
[ترجمه ترگمان] خاخام در کنیسه تازه آن ها را به عقد خود درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to give in marriage.
مترادف: betroth, give away
مشابه: give

- The king attempted to marry his daughter to the heir to the French throne.
[ترجمه گوگل] پادشاه سعی کرد دخترش را با وارث تاج و تخت فرانسه ازدواج کند
[ترجمه ترگمان] شاه سعی کرد با دخترش ازدواج کند و وارث تاج و تخت فرانسه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to unite or connect closely.
مترادف: join, mate, unify, unite, wed, yoke
متضاد: separate
مشابه: bind, bond, conjoin, connect, couple, link, pair

- Can we marry these two seemingly incompatible theories?
[ترجمه ج. غورقانلو] می شود این دو نظریه ی ظاهرا متناقض را با هم تلفیق کرد؟
|
[ترجمه گوگل] آیا می توانیم با این دو نظریه به ظاهر ناسازگار ازدواج کنیم؟
[ترجمه ترگمان] آیا ما می توانیم با این دو نظریه به ظاهر متناقض ازدواج کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to unite with another in marriage; wed.
مترادف: join, mate, pair, wed
متضاد: separate
مشابه: couple, hook up, unite

- They've decided to marry in the spring.
[ترجمه گوگل] آنها تصمیم گرفتند در بهار ازدواج کنند
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفتند در بهار ازدواج کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. marry into
(از طریق ازدواج) پیوستن به

2. marry off
شوهر دادن،زن دادن

3. marry up
با هم جور کردن،با هم جفت کردن

4. to marry a non-catholic she needs a dispensation
برای ازدواج با غیرکاتولیک نیاز به بخشودگی دارد.

5. will you marry me?
زن من (شوهر من) می شوی ؟

6. he promised to marry zarri, but he reneged
قول داد که با زری ازدواج کند ولی به قول خود وفا نکرد.

7. she wants to marry a rich man
او می خواهد با مرد پول داری ازدواج کند.

8. these two wines marry well
این دو شراب به هم می خورند (آمیزه ی خوبی را تشکیل می دهند).

9. if you want to marry my daughter you must get rid of this ugly mustache!
اگر می خواهی دختر مرا بگیری باید این سبیل زشت را بتراشی !

10. they forced her to marry a man toward whom she felt a strong physical repulsion
وادارش کردند زن مردی بشود که نسبت به او جسما احساس بیزاری می کرد.

11. he is not going to marry you,he is just toying with you
با تو ازدواج نخواهد کرد،صرفا تو را به بازی گرفته است.

12. which priest is going to marry them?
کدام کشیش آنها را زن و شوهر خواهد کرد؟

13. amongst them it was usual to marry very young
در میان آنها معمول بود که خیلی جوان ازدواج کنند.

14. destiny had decreed that they should marry each other
سرنوشت مقرر کرده بود که آنها با هم ازدواج کنند.

15. the young couple are minded to marry
آن زوج جوان در اندیشه ی ازدواج هستند.

16. he was duped into thinking she would marry him
خر شده بود و فکر می کرد آن دختر با او ازدواج خواهد کرد.

17. it was their destiny to meet and marry each other
سرنوشت آنان این بود که با هم ملاقات و ازدواج کنند.

18. she worried robert until he agreed to marry her
آن قدر پاپی روبرت شد تا موافقت کرد که با او زناشویی کند.

19. the decent thing to do is to marry the pregnant girl
کار درست این است که با دختر آبستن ازدواج بکنی.

20. i love her (him) and i am going to marry her (him)
او را دوست دارم و با او ازدواج خواهم کرد.

21. he inclines toward pari but his father wants him to marry pari's sister
او پری را ترجیح می دهد،اما پدرش می خواهد که او با خواهر پری ازدواج کند.

22. he misinterpreted my praise of his daughter thinking that i was asking to marry her
او تعریف از دخترش را به غلط برداشت کرد و تصور کرد که می خواهم از او خواستگاری کنم.

23. Marry in haste, repent at leisure.
[ترجمه گوگل]با عجله ازدواج کنید، در اوقات فراغت توبه کنید
[ترجمه ترگمان]با عجله و فراغت از آن توبه کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. To marry a woman for her beauty is like buying a house for its paint.
[ترجمه گوگل]ازدواج با یک زن برای زیبایی او مانند خریدن خانه برای رنگ آن است
[ترجمه ترگمان]ازدواج کردن با زن زیبایی مثل خریدن یک خانه برای نقاشی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. It is harder to marry a daughter well than to bring her up well.
[ترجمه گوگل]ازدواج خوب با یک دختر سخت تر از تربیت خوب اوست
[ترجمه ترگمان]ازدواج با یک دختر سخت تر از این است که حالش خوب بشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. It is good to marry late or never.
[ترجمه گوگل]دیر ازدواج کردن یا هرگز ازدواج کردن خوب است
[ترجمه ترگمان]خیلی خوب است که دیر یا زود ازدواج کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. If you would have a good wife, marry one who has been a good daughter. Thomas Fuller
[ترجمه گوگل]اگر همسر خوبی دارید با کسی ازدواج کنید که دختر خوبی بوده است توماس فولر
[ترجمه ترگمان]اگر زن خوبی می شدی، با کسی ازدواج کنی که دختر خوبی بود توماس فولر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Can you marry up the two halves of the broken plate?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید با دو نیمه بشقاب شکسته ازدواج کنید؟
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید دو نیمه بشقاب شکسته را با هم ازدواج کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. I will return, find you, love you, marry you and live without shame.
[ترجمه گوگل]برمی گردم، پیدات می کنم، دوستت دارم، با تو ازدواج می کنم و بدون شرم زندگی می کنم
[ترجمه ترگمان]من بر می گردم، تو را پیدا خواهم کرد، ترا دوست دارم و با تو ازدواج خواهم کرد و بدون شرمساری زندگی خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عروسی کردن (فعل)
espouse, consummate, marry

شوهر دادن (فعل)
espouse, husband, marry

ازدواج کردن (فعل)
join, marry

انگلیسی به انگلیسی

• wed; be wed; perform a wedding; couple, pair
when a man and a woman marry, they become each other's husband and wife during a special ceremony.
when a member of the clergy or a registrar marries two people, he or she is in charge of their marriage ceremony.
see also married.

پیشنهاد کاربران

یوز یعنی مفید یوزیدن یعنی مفید ساختن شاید دویت درست ترباشه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : marry
✅️ اسم ( noun ) : marriage / married / marriageability
✅️ صفت ( adjective ) : married / marriageable
✅️ قید ( adverb ) : _
Dick and Harry
ریشه این اسم مال کدوم کشور؟
پیوند دادن
You could marry it to the second circle
شما میتوانستید این را به حلقه دوم پیوند دهید .
این لغت علاوه بر ازدواج کردن یا شدن معنی دیگر نیز دارد
یک نکته در مورد ترجمه �ازدواج کردن با�:
ببینید دوستان، این فعل در زبان انگلیسی حرف اضافه �با� نداره. به همین خاطر به نظرم میشه اون رو �زن … شدن� یا � … گرفتن� ترجمه کرد. مثال: She married a German میشه �او زن یه آلمانی شد. � یا I don't want to marry Robert میشه �نمیخوام زن رابرت بشم. � یا He was 36 when he married Sarah میشه �۳۶ سالش بود وقتی سارا را گرفت. �
...
[مشاهده متن کامل]

دُویوژ = ازدواج
دُویوژیدن/دویوژش کردن/دویوژ کردن = ازدواج کردن
وادُویوژ = طلاق
وادویوژیدن = طلاق گرفتن
دُویوژا = متاهل
بی یوژا = مجرد
وادویوژا = مطلقه/مطلق

...
[مشاهده متن کامل]

دُو = عدد ۲
یوژ = دیسه ی دیگری از یوز ( یوزیدن و یوختن )
یوزیدن = به چم طلبیدن و جُستن است.
منطق پشت آن این است که در رابطه ی زناشویی، هر دو فرد همدیگر را می طلبند ( چم نخست یوختن ) ، و در عین حال، با زیستن در کنار هم، می کوشند تا هستیِ درون یکدیگر را بیشتر بجویند ( چم دومِ یوختن ) و بیشتر به ژرفای دیگری بِفُرورَوند.
در واقع دُویوژ، آغاز شناخت دیگری است، نه اینکه در دوره ی* پیشادُیوژ، افراد همیدگیر را بشناسند و دیگر تمام.
*پیشادُیوژ = قبل از ازدواج

ازدواجیدن با کسی.
تر کیب کردن ( دو ایده ، دو طرح ، دو طعم و . . . )
در هم آمیختن
عروسی

ازدواج کردن، به عقدنکاح درآوردن، عروسی کردن، شوهردادن

My friend will marry a rich man next month
دوستم با یک مرد ثروتمند ، ماه دیگر ازدواج میکند‼️
Let's marry my sister Ruqayeh
بیایید با خواهرم رقیه ازدواج کنید
به عقد نکاح در آوردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس