mastermind

/ˈmæstərˌmaɪnd//ˈmɑːstəmaɪnd/

معنی: فکر بکر، دارای نبوغ فکری، ابداع کردن
معانی دیگر: مغز متفکر، سلسله جنبان، پیشگام، بانی بودن یا شدن، سلسله جنبان شدن، دارای نبوه فکری، فکر بزرگ، کله عالی، عقل کل

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: masterminds, masterminding, masterminded
• : تعریف: to cleverly plan and supervise the development of.
مترادف: engineer
مشابه: develop, direct, execute, head, innovate, invent, lead, manage, oversee, run, supervise

- The army leaders masterminded the plot to depose the president.
[ترجمه گوگل] رهبران ارتش نقشه برکناری رئیس جمهور را طراحی کردند
[ترجمه ترگمان] رهبران ارتش طرح عزل رئیس جمهور را طراحی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was she who masterminded the plan to free the laboratory animals.
[ترجمه گوگل] این او بود که نقشه آزادسازی حیوانات آزمایشگاهی را طراحی کرد
[ترجمه ترگمان] او بود که نقشه را طراحی کرد تا حیوانات آزمایشگاهی را آزاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a clever and intelligent person, esp. one who develops and directs plans, projects, or the like.
مترادف: ace, expert, genius, master, pro, whiz, wizard
مشابه: virtuoso

- We consider her the mastermind of our department; she oversees our projects and finds solutions to problems that arise.
[ترجمه گوگل] ما او را مغز متفکر بخش خود می دانیم او بر پروژه های ما نظارت می کند و راه حل هایی برای مشکلات پیش آمده پیدا می کند
[ترجمه ترگمان] ما او را طراح بخش خود می دانیم؛ او بر روی پروژه های ما نظارت می کند و راه حل هایی برای مشکلاتی که بوجود می آیند پیدا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the mastermind behind that robbery
مغز متفکر مسئول آن سرقت

2. the mastermind of the world's first commercial jet airliner
پیشگام اولین سرویس بازرگانی هواپیماهای جت در جهان

3. The mastermind of the expedition was a Frenchman.
[ترجمه گوگل]مغز متفکر اکسپدیشن یک فرانسوی بود
[ترجمه ترگمان]مغزمتفکر این هیات یک فرانسوی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The finance minister will continue to mastermind Poland's economic reform.
[ترجمه گوگل]وزیر دارایی به تدبیر اصلاحات اقتصادی لهستان ادامه خواهد داد
[ترجمه ترگمان]وزیر دارایی به طراحی اصلاحات اقتصادی لهستان ادامه خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He is suspected of being the mastermind behind the bombings.
[ترجمه Peter Strahm] او مظنون به مغزمتفکر پشت پرده بمب گذاری ها است.
|
[ترجمه گوگل]مظنون است که او طراح اصلی بمب گذاری ها بوده است
[ترجمه ترگمان]او مظنون به طراحی پشت پرده این بمب گذاری ها است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The advertising manager is the mastermind of our new marketing policy.
[ترجمه گوگل]مدیر تبلیغات مغز متفکر سیاست بازاریابی جدید ما است
[ترجمه ترگمان]مدیر تبلیغات طراح سیاست بازاریابی جدید ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The mastermind behind the robbery was never caught.
[ترجمه Peter Strahm] مغز متفکر پشت پرده سرقت هرگز دستگیر نشد.
|
[ترجمه گوگل]مغز متفکر این سرقت هرگز دستگیر نشد
[ترجمه ترگمان]مغزمتفکر پشت سرقت هیچوقت دستگیر نشدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But the mastermind of Bangor's victory was midfielder Byrne.
[ترجمه گوگل]اما مغز متفکر پیروزی بنگر، هافبک برن بود
[ترجمه ترگمان]اما طراح این پیروزی بنگور، بازیکن خط میانی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Robinson, described as the mastermind behind the bombings, was arrested Monday afternoon.
[ترجمه گوگل]رابینسون که به عنوان مغز متفکر پشت این بمب گذاری ها توصیف می شود، بعد از ظهر دوشنبه دستگیر شد
[ترجمه ترگمان]رابینسون که به عنوان طراح پشت پرده بمب گذاری توضیح داده شد، روز دوشنبه بعد از ظهر دستگیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The film stars Morgan Freeman as a criminal mastermind.
[ترجمه گوگل]در این فیلم مورگان فریمن در نقش یک مغز متفکر جنایی بازی می کند
[ترجمه ترگمان]مورگان فریمن به عنوان یک طراح مجرم شناخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Dafoe plays a computer mastermind who seeks revenge on his former employer by commandeering a luxury cruise ship.
[ترجمه گوگل]دافو نقش یک مغز متفکر رایانه را بازی می کند که با فرماندهی یک کشتی تفریحی لوکس به دنبال انتقام از کارفرمای سابق خود است
[ترجمه ترگمان]Dafoe یک طراح کامپیوتری را بازی می کند که به دنبال انتقام کارفرمای سابق خود توسط commandeering یک کشتی مسافرتی لوکس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A builder from South London, McAvoy was the mastermind of the robbery.
[ترجمه گوگل]مک آووی، سازنده ای از جنوب لندن، مغز متفکر این سرقت بود
[ترجمه ترگمان]یک سازنده از جنوب لندن، McAvoy مغزمتفکر این سرقت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Ian Botham, mastermind of the epic booze-up on the Channel island of Alderney, enjoyed a wicked laugh.
[ترجمه گوگل]ایان بوتهام، مغز متفکر نوشیدن مشروب حماسی در جزیره کانال آلدرنی، از خنده شیطانی لذت برد
[ترجمه ترگمان]ایان مک Botham \"، نابغه مشروبات الکلی\" در جزیره \"Alderney\" از یه خنده شیطانی لذت برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The ex-Eurythmics mastermind admitted very mixed emotions over his Honorary Fellowship of Sunderland's university.
[ترجمه گوگل]مغز متفکر سابق Eurythmics احساسات بسیار متفاوتی را در مورد کمک هزینه تحصیلی افتخاری خود در دانشگاه ساندرلند پذیرفت
[ترجمه ترگمان]طراح سابق Eurythmics احساسات بسیار متفاوتی را نسبت به عضویت افتخاری دانشگاه ساندرلند تصدیق کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Andres is the mastermind behind a huge drug-smuggling operation.
[ترجمه گوگل]آندرس مغز متفکر یک عملیات بزرگ قاچاق مواد مخدر است
[ترجمه ترگمان]آندرس برنامه ریز اصلی عملیات بزرگ قاچاق مواد مخدر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فکر بکر (اسم)
mastermind

دارای نبوغ فکری (صفت)
mastermind

ابداع کردن (فعل)
invent, excogitate, mastermind

انگلیسی به انگلیسی

• genius; one who engineers an intricate plan; intellect of a mastermind
engineer a plan; organize a plot; invent a scheme
if you mastermind a complicated activity, you plan it in detail and make sure that it happens successfully.
the mastermind of a complicated activity is the person who is responsible for planning and organizing it.

پیشنهاد کاربران

مغز جناب/مغز استاد
مثال۱: چه اگر به تو میگفتم من یک مغز جناب هستم؟
مثال۲:مغاز ( جمع مغز ) جناب بهترین گروه دوستی سه نفره انتقال دوستی از طریق خون!
مثال ۳:داریوش یک مغز جناب است
مغز متفکر ۲. طراح اصلی {چیزی} بودن. مغز متفکر {کاری} بودن
مثال:
the mastermind behind that robbery.
مغز متفکر {و طراح اصلی} پشت آن سرقت.
نابغه
بانی
عقل کل
مثال ask the mastermind
در معنای اسمی به معنای مغز متفکر یک کار بد که آن را طرح ریزی کرده است.
در معنای فعلی به عنوان مغز متفکر چیز بدی را طرح ریزی کردن
مغزمتفکر
عقل کل
پیشگام
سلسله جنبان
طرح ریزی کردن

بپرس