meaningless

/ˈmiːnɪŋləs//ˈmiːnɪŋləs/

معنی: بی معنی، مهمل، مهمل نما
معانی دیگر: بی چم، بی آرش، پوچ

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: meaninglessly (adv.), meaninglessness (n.)
• : تعریف: empty of meaning or value; purposeless.
مترادف: empty, insignificant, pointless, purposeless, senseless
متضاد: meaningful, purposeful, worthwhile
مشابه: absurd, blank, hollow, inane, inconsequential, negligible, nonsensical, nugatory, piddling, trifling, useless, vain, worthless

- She felt that she was spending her life doing meaningless tasks.
[ترجمه fz.es] اواحساس میکرد که زندگی خودرا صرف انجام کاری بی معنی کرده است.
|
[ترجمه گوگل] او احساس می کرد که زندگی خود را صرف انجام کارهای بی معنی می کند
[ترجمه ترگمان] احساس می کرد که زندگی خود را برای انجام کاره ای بی معنی صرف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He said that he loved her, but his words were meaningless to her.
[ترجمه گوگل] می گفت دوستش دارم اما حرفش برایش بی معنی است
[ترجمه ترگمان] او گفت که او را دوست دارد، اما سخنانش برایش بی معنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. meaningless poetry
شعر پوچ

2. a huddle of meaningless words
مشتی کلمات بی معنی

3. justice without freedom is meaningless
عدالت بدون آزادی بی معنی است.

4. Life seemed on a sudden empty and meaningless.
[ترجمه گوگل]زندگی ناگهان خالی و بی معنی به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]زندگی ناگهان پوچ و پوچ به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He said a few meaningless words to his hostess and looked around the room.
[ترجمه گوگل]چند کلمه بی معنی به مهماندارش گفت و نگاهی به اتاق انداخت
[ترجمه ترگمان]چند کلمه بی معنی به خانم میزبان گفت و به اطراف اتاق نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The committee brushed off his enquiries with meaningless promises.
[ترجمه گوگل]کمیته تحقیقات او را با وعده‌های بی‌معنا به پایان رساند
[ترجمه ترگمان]کمیته تحقیقات خود را با وعده های بی معنی قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Her life felt empty and meaningless.
[ترجمه گوگل]زندگی او خالی و بی معنی بود
[ترجمه ترگمان]زندگی او پوچ و بی معنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She said, and I quote, 'Life is meaningless without love. '
[ترجمه گوگل]او گفت، و من نقل می کنم، زندگی بدون عشق بی معنی است '
[ترجمه ترگمان]او گفت، و من نقل می کنم، زندگی بدون عشق بی معنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. To me that painting is completely meaningless.
[ترجمه گوگل]برای من که نقاشی کاملا بی معنی است
[ترجمه ترگمان] به نظر من اون نقاشی کاملا بی معنیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The essay was a meaningless jumble of ideas.
[ترجمه گوگل]این مقاله مجموعه ای بی معنی از ایده ها بود
[ترجمه ترگمان]مقاله پر از اندیشه های پوچ و بی معنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. National boundaries are becoming increasingly meaningless in the global economy.
[ترجمه گوگل]مرزهای ملی به طور فزاینده ای در اقتصاد جهانی بی معنی می شوند
[ترجمه ترگمان]مرزه ای ملی در اقتصاد جهانی به طور فزاینده ای بی معنی می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Fines are meaningless to guys earning millions.
[ترجمه گوگل]جریمه برای مردانی که میلیون ها درآمد دارند بی معنی است
[ترجمه ترگمان]جریمه ها برای کسانی که میلیون ها درآمد دارند بی معنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The meaningless abstraction bespattered political and theoretical books.
[ترجمه گوگل]انتزاع بی‌معنی کتاب‌های سیاسی و نظری را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]این انتزاع بی حاصل، کتاب های سیاسی و سیاسی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His promises were just so much meaningless talk.
[ترجمه گوگل]وعده های او فقط حرف های بی معنی بود
[ترجمه ترگمان]وعده های اون فقط خیلی بی معنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Chinese characters are just meaningless symbols to me.
[ترجمه گوگل]حروف چینی برای من فقط نمادهای بی معنی هستند
[ترجمه ترگمان]شخصیت های چینی فقط برای من بی معنی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی معنی (صفت)
absurd, irrational, meaningless, pointless, senseless, vacuous, dumb, inept, witless, unmeaning, frothy, insensate

مهمل (صفت)
bad, neglectful, preposterous, meaningless, nonsensical, unworthy, trashy, otiose

مهمل نما (صفت)
meaningless, nonsensical

تخصصی

[ریاضیات] بی معنی

انگلیسی به انگلیسی

• lacking meaning; insignificant; irrelevant; without value
if something, such as a text, is meaningless, it has no meaning that you can understand.
you can also use meaningless to say that something, such as a declaration, a gesture, or someone's life, has no purpose and is not worthwhile.

پیشنهاد کاربران

عبث
بی معنی بی ارزش
بی ارزش
نامفهوم
absurd
meaningless ( adj ) = insignificant ( adj )
به معناهای: بی معنی، بی مفهوم، کم اهمیت، بی حاصل
بی معنی
بدون معنی
بی حاصل

بپرس