mellow

/ˈmeloʊ//ˈmeləʊ/

معنی: مهربان، دلپذیر، رسیده، نرم، خوش طعم، جا افتاده
معانی دیگر: (میوه) رسیده و آب دار، شاداب، (شراب و سرکه و غیره) رسیده، خوش طعم (نه تلخ یا ترش)، (آب و هوا یا رنگ یا نور یا صدا و غیره) ملایم، خوشایند، گرم، (انسان) آرام و موقر (در اثر سن یا تجربه)، آرام و موقر کردن یا شدن، (در اثر تجربه و غیره) پخته شدن، (خاک) نم دار و حاصلخیز، پرقوت، (عامیانه) شنگول (در اثر میخواری)، لول

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: mellower, mellowest
(1) تعریف: of fruit, ripely soft, juicy, and flavorful.
مشابه: delicious, flavorful, juicy, luscious, ripe, soft, succulent, sweet, tender

- The peaches have turned mellow.
[ترجمه گوگل] هلوها ملایم شده اند
[ترجمه ترگمان] هلو هم نرم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: rich and with the harshness removed, as by aging.
مترادف: full-bodied, mature
متضاد: sharp
مشابه: aged, mild, rich, seasoned, smooth

- We enjoyed a nice, mellow wine.
[ترجمه گوگل] ما از یک شراب خوب و ملایم لذت بردیم
[ترجمه ترگمان] ما از یه شراب شیرین و لطیف لذت بردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: toned down, as light, color, or sound.
مترادف: muted, softened, subdued
متضاد: gruff
مشابه: delicate, light, mild, pastel, quieted, soft, subtle, tempered

- The candles produced a mellow light.
[ترجمه گوگل] شمع ها نور ملایمی تولید کردند
[ترجمه ترگمان] شمع ها نور ملایمی به بار آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: having the self-knowledge, sympathetic wisdom, and resignation that often comes with time or experience; being without anger.
مترادف: easygoing, tranquil
متضاد: choleric
مشابه: affable, calm, good-natured, placid, serene

- He'd been a rebellious young man, but having his own children had made him somewhat mellow.
[ترجمه گوگل] او مرد جوانی سرکش بود، اما داشتن فرزندانش او را تا حدودی ملایم کرده بود
[ترجمه ترگمان] او یک جوان سرکش بود، اما داشتن فرزندانش او را تا اندازه ای نرم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) pleasantly intoxicated or euphoric.
مترادف: euphoric, high
مشابه: jolly, jovial, lighthearted, merry

- We felt pretty mellow after finishing the bottle of wine.
[ترجمه گوگل] بعد از اتمام بطری شراب، احساس خوبی داشتیم
[ترجمه ترگمان] بعد از تموم کردن بطری شراب خیلی احساس خوشی داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: mellows, mellowing, mellowed
مشتقات: mellowly (adv.), mellowness (n.)
عبارات: mellow out
• : تعریف: to make or become mellow.
مترادف: mature, season
مشابه: age, relent, ripen, soften

- This wine will mellow with age.
[ترجمه گوگل] این شراب با افزایش سن ملایم می شود
[ترجمه ترگمان] این شراب با سن و سال ملایم خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had always disliked her daughter-in-law, but she mellowed in her attitude eventually.
[ترجمه گوگل] او همیشه از عروسش بیزار بود، اما در نهایت رفتارش را آرام کرد
[ترجمه ترگمان] او همیشه از دختر او متنفر بود - در واقع، اما سرانجام در رفتارش نرم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. mellow music
موسیقی ملایم و دلنواز

2. a mellow peach
هلوی رسیده و نرم

3. a mellow port
شراب ((پورت)) کهنه و جا افتاده

4. the mellow tones of an old violin
آهنگ های ملایم ویولن قدیمی

5. a man of mellow age and wisdom
مردی جاافتاده و خردمند

6. His voice was deep and mellow and his speech had a soothing and comforting quality.
[ترجمه گوگل]صدایش عمیق و ملایم و گفتارش خاصیت آرامش بخش و آرامش بخش داشت
[ترجمه ترگمان]صدایش عمیق و ملایم بود و سخنانش یک کیفیت آرامش بخش و آرامش بخش داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A few more years will mellow the wine.
[ترجمه گوگل]چند سال دیگر شراب را ملایم می کند
[ترجمه ترگمان] چند سال دیگه هم شراب رو آروم می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The colours become mellow as the sun went down.
[ترجمه گوگل]با غروب خورشید رنگ ها ملایم می شوند
[ترجمه ترگمان]وقتی خورشید غروب کرد رنگ ها نرم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The leaves looked golden in the mellow afternoon light.
[ترجمه .] برگ ها در نور ملایم بعد از ظهر طلایی شده بودند
|
[ترجمه گوگل]برگها در نور ملایم بعد از ظهر طلایی به نظر می رسیدند
[ترجمه ترگمان]برگ ها در نور ملایم بعد از ظهر طلایی به نظر می رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His mellow guitar technique is the ideal foil for her soaring voice.
[ترجمه گوگل]تکنیک گیتار ملایم او فویل ایده آلی برای صدای سر به فلک کشیده اوست
[ترجمه ترگمان]بهترین روش گیتار زدن او، سپری ایده آل برای صدای بلند او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. After two glasses of wine, I was feeling mellow.
[ترجمه گوگل]بعد از دو لیوان شراب، حالم خوب شد
[ترجمه ترگمان]بعد از دو گیلاس شراب، احساس آرامش کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The mellow farmlands plane to the water edge.
[ترجمه گوگل]زمین‌های کشاورزی ملایم به لبه آب می‌رسند
[ترجمه ترگمان]این سطح آب را کنار آب شنا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. These apples are mellow at this time of year.
[ترجمه کامبیز معینی] این سیب ها در این زمان از سال رسیده هستند
|
[ترجمه .] این سیب ها در این موقع سال رسیده اند
|
[ترجمه گوگل]این سیب ها در این زمان از سال ملایم هستند
[ترجمه ترگمان]این سیب ها در این زمان از سال ملایم هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Marley's mellow reggae music pulsates from the speakers.
[ترجمه گوگل]موسیقی رگی ملایم مارلی از بلندگوها می زند
[ترجمه ترگمان]این موسیقی، موسیقی موسیقی رگی مارلی را از بلندگوها پخش می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مهربان (صفت)
good, humane, compliant, tender, kind, friendly, affable, merciful, gentle, compassionate, complaisant, affectionate, mellow, meek, amiable, soft, benignant, big-hearted, charitable, benign, mild, gracious, placable, clement, condescending, couth, good-natured, kind-hearted, good-hearted, kindly, well-disposed, warm-hearted, obliging, open-armed, open-hearted, tender-hearted

دلپذیر (صفت)
pleasant, nice, handsome, agreeable, mellow, graceful, scrumptious, amiable, lovely, loved, bonnie, bonny, gracious, placable, euphonious, euphonic, melodic, palatable, delightful, melodious, kindly

رسیده (صفت)
full, ripe, mellow, consummate, received, grown, headed, full-fledged

نرم (صفت)
slick, fine, effeminate, supple, suave, sleek, mellow, soft, tractable, downy, limp, floppy, smooth, limber, spongy, pliant, flexible, lubricious, flexuous, cottony, fluffy, tractile, treatable, plastic, glace, flabby, plumy, lissom, lissome, lithesome, lithe, flexural, sequacious, levigated, silky, irrefrangible, lambent, sericeous, silken

خوش طعم (صفت)
delicate, mellow, dainty, piquant, savory, tasty, palatable, delicious, toothsome

جا افتاده (صفت)
ripe, mellow

انگلیسی به انگلیسی

• soften; become soft; make gentle, calm; ripen, age
sweet; soft, ripe; made better with age; full, rich and pleasant; calm; content drugged, drunk
mellow light is soft and golden.
a mellow sound is smooth and pleasant to listen to.
if someone mellows or if something mellows them, they become more pleasant or relaxed.
mellow stone or brick has a pleasant soft colour because it is old.

پیشنهاد کاربران

در مورد شخص یا حال افراد:
آرام و مطلوب
شنگول
ملایم
ملایم و نرم
soft, rich and pleasant
آرام و موقر
گرم و ضعیف ( نور )
گرم و صاف ( صدا )
آرام و مهربان ( انسان )

بپرس