mess

/ˈmes//mes/

معنی: طعام، یک ظرف غذا، یک خوراک، هم غذایی، سالن غذا خوری سرباز خانه، شلوغ کاری کردن، خوراک دادن، الوده کردن، اشفته کردن، خوراندن
معانی دیگر: یک سهم یا وعده ی خوراک، یک سهم یا وعده خوراک آبکی یا حریره مانند، (در سربازخانه یا خوابگاه دانشجویی و غیره) دسته ای از مردم که معمولا با هم خوراک می خورند، هم خوراک، خوراک صرف شده توسط عده ای هم غذا، ناهارخانه، تالار غذاخوری، (کشتی) خوردنگاه، غذاخوری، آمیزه ی درهم و بر هم از هر چیز، آش شله قلمکار، شتر گاو پلنگ، قاتی پاتی، سردرگمی، درهم و برهمی، نابسامانی، آشفتگی، پریشانی، پاشیدگی، پخش و پلایی، دردسر، هچل، کثافت، ناپاکی، پلشتی، شلختگی، (عامیانه) آدم کثیف، آدم شلخته، آدم بد سرووضع، پچل، خوراک دادن یا رساندن به، کثیف کردن، پچل کردن یا شدن، (معمولا با: up) خیطی بالا آوردن، خراب کردن، به هم زدن، انگولک کردن، آشفته کردن، بی سامان کردن، ور رفتن، بطور دسته جمعی غذاخوردن، (با: with یا in) فضولی کردن، دخالت کردن، سربه سر کسی گذاشتن، خوراک بد مزه، غذای نا خوشایند، آت و آشغال، n :یک خوراک از غذا، هم غذایی درارتش وغیره، vt :شلوه کاری کردن

جمله های نمونه

1. mess building
ساختمان غذاخوری

2. mess about (or around)
1- (عامیانه) درگیر شدن (با) 2- وقت تلف کردن،ور رفتن،انگولک کردن

3. a mess of beans and beef
خوراک لوبیا و گوشت گاو

4. a mess of milk made by crumbling bread into it
خوراک شیر که در آن نان تلیت کرده بودند

5. the mess opens at eight
غذاخوری ساعت هشت باز می شود.

6. a big mess of people
توده ی بزرگی از مردم جورواجور

7. a pretty mess you've made of it!
خوب کارها را خراب کرده ای !

8. a savory mess of rice and chicken livers
خوراک خوشمزه ای از برنج و جگر مرغ

9. he is making a mess of his own life
او دارد زندگی خود را تباه می کند.

10. her room looks a mess
اتاق او خیلی ریخته واریخته است.

11. his hair was a mess and his tie was askew
مویش پریشان و کراواتش یک وری بود.

12. tell him not to mess with me again!
به او بگو دیگر سر به سرم نگذارد!

13. they never served the mess on time
هیچ گاه سر وقت غذا نمی دادند.

14. she got herself into a mess
او خود را به دردسر انداخت.

15. the apartment was a big mess
آپارتمان غرق در کثافت بود.

16. the prisoner's appearance was a mess
سر و وضع آن زندانی افتضاح بود.

17. every officer is assigned to a mess
هر افسر را مامور یک گروه هم خوراک می کنند.

18. there is a devil of a mess in this office
این اداره خیلی درهم و برهم است (خر تو خر است)

19. we have to clear away the mess left by the guests
باید ریخت و پاش مهمانان را جمع و جور کنیم.

20. our room was a bit of a mess
اتاقمان درهم ریخته و کثیف بود.

21. This illness makes a mess of my holiday plans.
[ترجمه کاظم] این بیماری موجب به هم خوردن برنامه ریزی های تعطیلاتم می شود
|
[ترجمه گوگل]این بیماری برنامه های تعطیلات من را به هم می ریزد
[ترجمه ترگمان]این بیماری، برنامه تعطیلات من را خراب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He never got too bothered about the mess.
[ترجمه گوگل]او هرگز در مورد این آشفتگی زیاد اذیت نشد
[ترجمه ترگمان]او هرگز از این وضع ناراحت نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. She always makes a mess of things; she is an idiot!
[ترجمه گوگل]او همیشه کارها را به هم می ریزد او یک احمق است!
[ترجمه ترگمان]همیشه کارها را خراب می کند؛ او یک احمق است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Who is responsible for this terrible mess?
[ترجمه گوگل]چه کسی مسئول این آشفتگی وحشتناک است؟
[ترجمه ترگمان]چه کسی مسئول این آشفتگی وحشتناک است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Your room is in a mess. Please tidy it.
[ترجمه مبینا] اتاقت خیلی به هم ریخته است. لطفاً مرتبش کن.
|
[ترجمه گوگل]اتاقت به هم ریخته است لطفا آن را مرتب کنید
[ترجمه ترگمان]اتاقت خیلی خرابه لطفا تمیزش کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He felt that his life was a hopeless mess.
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد که زندگی اش یک آشفتگی ناامیدکننده است
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که زندگی او نا امید کننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. He looked a complete mess - dressed anyhow with hair sticking up on end.
[ترجمه گوگل]او کاملاً نامرتب به نظر می رسید - به هر حال لباس پوشیده با موهایی به بالا
[ترجمه ترگمان]او به طور کامل لباس پوشیده بود - در هر حال با موهایی که تا آخر عمر کرده بود، لباس پوشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. A waiter mopped up the mess as best he could.
[ترجمه گوگل]یک پیشخدمت تا جایی که می توانست آشفتگی را پاک کرد
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت ظرف را تا جایی که می توانست جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. He looked at the mess and smiled weakly.
[ترجمه گوگل]به آشفتگی نگاه کرد و لبخند ضعیفی زد
[ترجمه ترگمان]به این آشفتگی نگاه کرد و لبخند ضعیفی زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

طعام (اسم)
food, dish, meal, mess

یک ظرف غذا (اسم)
mess

یک خوراک (اسم)
mess

هم غذایی (اسم)
mess

سالن غذاخوری سربازخانه (اسم)
mess, mess hall

شلوغ کاری کردن (فعل)
mess

خوراک دادن (فعل)
graze, feed, diet, meal, nourish, serve, grub, board, bait, subsist, nutrify, hay, mess, meat, forage, serve a meal

الوده کردن (فعل)
imbrue, defile, befoul, infect, envenom, mess, muck, smutch

اشفته کردن (فعل)
confuse, flummox, dishevel, upset, puzzle, harrow, mess, put out, entangle, embrangle, roil, embroil

خوراندن (فعل)
feed, diet, meal, nourish, nutrify, mess, serve a meal

انگلیسی به انگلیسی

• disorder, disarray, dirtiness; predicament, quandary; place where meals are served to a large group (military, etc.); dish or quantity of soft or liquid food
interfere with, meddle; make dirty or untidy; bungle; make an error; eat in company; beat someone up (slang); waste time (slang); be involved in an immoral or unethical situation (slang)
you use mess to refer to something that is very untidy and dirty or disorganized.
if a situation is a mess, it is full of problems and trouble.
a mess is also a room or building in which members of the armed forces eat.
if you mess about or mess around, you do things without any particular purpose and without achieving anything; an informal expression.
if you mess about or mess around with something, you interfere with it and make it worse; an informal expression.
if you mess someone about or around, you continually change plans which affect them; an informal expression.
if you mess up something that has been carefully made or done, you spoil it.
if you mess up a room, you make it untidy or dirty.
if you mess with someone or something dangerous, you become involved with them; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

mess: بهم ریختگی
عباراتی که تقریباً یک مقصود و معنا را میرسانند 👇
1_ don't bother me
اذیتم نکن
2_ don't mess with me
سر به سرم نزار
3_ don't offend me
آزارم نده
4_ don't annoy me
عصبیم نکن
5_don't afflict me
...
[مشاهده متن کامل]

اذیتم نکن _ پریشانم نکن
6_ don't mistreat me
باهام بدرفتاری نکن
7_ don't abuse me
باهام بدرفتاری نکن _ سو استفاده نکن
8_ don't suffer me
عذابم نده
9_ don't aggravate me
خشمگینم نکن _ عصبانیم نکن
10_ don't bug me
اذیتم نکن

از لحاظ احساسی یا هیجانی در وضعیت بدی قرار داشتن
آشفته بودن
پریشان بودن
بهم ریخته بودن
ریخت و پاش
به هم ریخته
گندکاری
آدم دست و پا چلفتی/شلخته/آشفته
🟨 اسم:
1️⃣ آشفتگی، شلوغی، به هم ریختگی، نامرتب بودن
2️⃣ آشفته بازار، بلبشو، گندکاری، کثیف کاری
3️⃣ آدم شلخته، نامرتب، کرکثیف، هپلی هپو ( از لحاظ ظاهری و لباس و موها )
4️⃣ مقدار/تعداد زیادی = a lot
...
[مشاهده متن کامل]

a mess of something
5️⃣ مدفوع و فضله حیوانات ( معمولا سگ و گربه )
🔴 what a mess: چه آشفته بازاری، چه گندکاری ای، چه مصیبتی، چه بدبختی ای
=============================================================
🟨 صفت:
1️⃣ آشفته، شلوغ، بهم ریخته، نامرتب، شلخته
2️⃣ ناخوشایند
=============================================================
🟨 فعل:
1️⃣ به هم ریختن، آشفته کردن، کثیف کردن
. Careful—you're messing my hair
مواظب باش، داری موهامو بهم میریزی.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
2️⃣ گند زدن و کثیف کردن و به نجاست کشیدن ( زمانی که یه حیوان یا انسان از یه جایی که نباید، به عنوان توالت استفاده کنه )
. He was so drunk that he messed the bed
اونقدر مست بود که تختشو به نجاست ( کثافت ) کشید.
=============================================================
🟨 اصطلاحات:
1️⃣ mess with : سر به سر کسی گذاشتن، با کسی در افتادن
1. don't mess with me
سر به سرم نذار
2. I wouldn't mess with him if I were you.
اگه جای تو بودم سر به سرش نمیذاشتم.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
2️⃣ mess up :
🔸 گند زدن، خرابکاری کردن، به هم ریختن = screw up
1. I've really messed up this time.
این دفعه واقعا گند زدم.
🔸 از لحاظ روحی به هم ریختن و ناراحت کردن کسی
1. I messed up my kids.
بچه هامو ناراحت کردم.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
3️⃣ mess around : ول چرخیدن و یللی تللی کردن، وقت تلف کردن
1. I messed around in my first year at college.
اولین سال دانشگاهمو داشتم وقت تلف میکردم و ول میچرخیدم.
2. Will you stop messing around and get on with some work?
یللی تللی کردنو بذار کنار، یه کار مفیدی بکن.

بلبشو
از روی تعجب هم میتوان گفت و معنی اش میشود کثیف
mess : کثافت
جدا از اون معانی که بالای صفحه هست:
1. اشتباه
i had to dont trust him.
that was my mess too.
من نباید بهش اعتماد میکردم.
مشکل من همین بود ( گند کاری من همین بود 😐 ) .
2. دعوا
...
[مشاهده متن کامل]

you better to not mess with me
بهتره با من در نیوفتی
3. مصیبت، بدبختی، دیوونه خونه ( ؟😐 )
He fell to the ground with his face
What a mess! ( عجب چیزیه! عجب بد شانسی )
و مثال های این قبیل

Yeah, it's a mess back there.
اره, اون پشت آشفته بازاره.
mess
هَپَلی
She was mess
یعنی عجب زندگی درب و داغونی داشت
چِرکولَک ( درصورتی که درمورد شخص به کار بره )
میشه گند زدن ولی اگه بگید don't mess with me معنیش به من گند نزن نمیشه معنیش سر به سرم نذار میشه
این کلمه صفت نیست، پس خیلی از ترجمه های دوستان ( مثل: شلخته، شلوغ، کثیف و . . . که صفت هستند ) صحیح نیست.
بلکه باید به صورت اسم ( یا فعل ) ترجمه کرد. مثلاً:
شلختگی، شلوغی، کثافت و . . .
dirty - untidy
یکی از معانیش میشه آدم دست و پا چلفتی
don't mess with me : سر به سرم نذار
یه اصطلاحی با این کلمه هم وجود داره که در زبان انگلیسی پرکاربرده و اون هم عبارت What a mess هست به معنای چه مصیبتی!
What a mess! When they left their home for a trip, the home inflamed
ور رفتن
کلنجار رفتن
دستمالی کردن
انگولک کردن
I mess myself
خودمو کثیف کردم
مشکل درست کردن
شلخته بودن یا تمیز نبود
Not clean
Ewwe, what a mess : اَخخخ چه کثیف کاری ( شده - بوجود اومده )
That kid is making such a big mess
Messy
ور رفتن یا بازی کردن با چیزی
آشفته بازار
Look at this mess: این آشفته بازار رو ببین !
سلام، به معنی آشفتگی یا به هم ریختگی هستش. مثال:
I dont want to talk now I'm in a total mess=من نمیخوام الان صحبت کنم من کاملا به آشفته ام.
He was in mess when his wife left him=وقتی که همسرش او را ترک کرد به هم ریخته بود ( در یک آشفتگی یا به هم ریختگی بود ) .
...
[مشاهده متن کامل]

یه چیز دیگه هم اینکه اگر بعد از واژه mess از کلمه up استفاده بشه، این عبارت به معنای کاری را بد انجام دادن یا گند زدن خواهد بود، مثال:
You messed up again=بازم گند زدی!
موفق باشید!: )

شلوغ، به هم ریخته
لایک کنین گایز👍🏻
داغون
1 - درگیر شدن
2 - ور رفتن
1 : to cause trouble for ( someone ) : to deal with ( someone ) in a way that may cause anger or violence I wouldn't want to mess with him. . . . 2 : to handle or play with ( something ) in a careless way : to mess around with ( something ) Don't mess with the camera
آشفته بازار - بلبشو
Something that looks dirty ( کثیف_ بهم ریخته )
گند کاری
Such a mess
عجب بهم ریزونی
be a mess
someone are in a bad emotional state
کثیف و نامرتب
Don't mess with me
به پر و پای من نپیچ!
اشتباه کردن
شلوغ، به هم ریخته، نا مرتب
آشفته_درهم برهم_مبهم_شلوغ_نامرتب
You look as if you have messed up your exam
mess up به عنوان فعل یعنی گند زدن
یک ظرف غذا
اشفته کردن
نامرتب و شلخته
بهمریخته
Mess with the best, die like the rest
مشکل
شلخته و بهم ریخته
به هم ریخته ، نامرتب
شلخته ، آشفته کردن
نامرتب
a person or thing that is dirty, untidy, or disordered
a dirty or untidy condition
a confused, troubling, or embarrassing condition or situation
شلختگی
اشفته
ریخت و پاش
درهم وبرهم
به هم ریخته
نا مرتّب و شلوغ
به هم ریخته ، شلوغ

دردسر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٠)

بپرس