modest

/ˈmɑːdəst//ˈmɒdɪst/

معنی: ساده، فروتن، فای، افتاده، معتدل، نسبتا کم، متواضع، باحیا
معانی دیگر: کم ادعا، محجوب، باآزرم، محجوبانه، موقر، (لباس و رفتارو سخن) سنگین (در برابر: جلف یا سبک)، آبرومند، عفیف، معقول، میانه رو، متعادل، بی زرق و برق، عاری از خودنمایی، محقر، ساده و بی پیرایه، خرد، ناچیز، متوسط، فروتنانه، متواضعانه

جمله های نمونه

1. modest behavior
رفتار محجوبانه

2. a modest and peaceable man
یک مرد افتاده و آرام

3. a modest farmhouse
یک خانه ی روستایی ساده و بی پیرایه

4. a modest increase in salaries
افزایش ناچیز حقوق ها

5. a modest proposal
پیشنهاد معقول

6. be modest especially when you thrive
فروتن باش به ویژه هنگام کامیابی.

7. he was modest and silent
او محجوب و بی حرف بود.

8. the employee's modest requests
درخواست های معقول کارمندان

9. a well-bred man is modest without being bashful
آدم نیک پرورده بدون اینکه خجول باشد فروتن است.

10. his knowledge of mathematics is modest but he claims too much
دانش ریاضی او ناچیز ولی ادعایش زیاد است.

11. in behavior and speech, she was modest and kind
او در رفتار و سخن سنگین و مهربان بود.

12. Might I make a modest suggestion?
[ترجمه الهه مختار آبادی] میتونم یه پیشنهاد ساده ارائه بدم؟
|
[ترجمه گوگل]ممکن است من یک پیشنهاد متواضعانه ارائه کنم؟
[ترجمه ترگمان]میتونم یه پیشنهاد کوتاه بدم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She would be falsely modest not to acknowledge that she had come a very long way since those early days.
[ترجمه گوگل]او به دروغ متواضع بود اگر نپذیرد که از همان روزهای اول راه بسیار طولانی را پیموده است
[ترجمه ترگمان]به دروغ می گفت که از روزه ای اول خیلی وقت پیش آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was always modest about his role in the Everest expedition.
[ترجمه گوگل]او همیشه در مورد نقش خود در اکسپدیشن اورست متواضع بود
[ترجمه ترگمان]او همیشه در مورد نقش خود در سفر اورست بسیار متواضع بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He is modest in his behavior.
[ترجمه Nobody ..] او در رفتار خود متواضع و فروتن است
|
[ترجمه گوگل]او در رفتارش متواضع است
[ترجمه ترگمان]او در رفتار خود محجوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She is modest without being coy.
[ترجمه گوگل]او متواضع است بدون اینکه خجالتی باشد
[ترجمه ترگمان]او بی آنکه شرمگین باشد، فروتن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The research was carried out on a modest scale.
[ترجمه گوگل]تحقیق در مقیاس متوسط ​​انجام شد
[ترجمه ترگمان]تحقیقات در مقیاس متوسط انجام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. A one-night stay in a modest hotel costs around £3
[ترجمه وووو] یک شب اقامت در یک هتل معمولی حدود 3 پوند هزینه دارد
|
[ترجمه .....] یک شب اقامت درهتل معمولی حدود ۳ پوند هزینه داره
|
[ترجمه گوگل]یک شب اقامت در یک هتل ساده حدود 3 پوند هزینه دارد
[ترجمه ترگمان]یک اقامت شبانه در یک هتل معمولی حدود ۳ پوند هزینه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He is a very modest person.
[ترجمه گوگل]او فردی بسیار متواضع است
[ترجمه ترگمان]او آدم بسیار ساده ای است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

فروتن (صفت)
humble, simple, modest, discreet, meek, artless, blushing, submissive, bashful, coy, low, demure, homely, unpretentious, prostrate

فای (صفت)
modest, bashful

افتاده (صفت)
lowly, modest, meek, flagging, low, elliptic, fallen, unassuming

معتدل (صفت)
liberal, modest, moderate, medium, mild, well-proportioned, temperate, middle-of-the-road, pinkish, soft-spoken

نسبتا کم (صفت)
modest

متواضع (صفت)
modest, unselfish

باحیا (صفت)
modest, squeamish

انگلیسی به انگلیسی

• humble, unpretentious, unassuming; moderate; simple, limited; decent or appropriate in thought or dress; not provocatively dressed
something that is modest is quite small in size or amount.
someone who is modest does not talk much about their abilities, achievements, or possessions; used showing approval.
you can also say that someone is modest when they are easily embarrassed by things such as nudity.

پیشنهاد کاربران

متواضع
مثال: She was very modest about her achievements.
او بسیار متواضع درباره دستاوردهایش بود.
متواضع _ فروتن
A person should be modest when we are successful
مختصر، ناچیز
قابل قبول
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : modesty
✅️ صفت ( adjective ) : modest
✅️ قید ( adverb ) : modestly
discreet
This word also use to describe somebody who' doesn't talk about how great they are.
If somebody says "Oh, my English is not good" but their English is very good, we can say that "You're being a bit modest there".
modest=limited
ارزان
متواضع
کم ادعا
باحیا

مهجور، مغفول
ساده
کم اهمیتر
موجّه
humble
کسی ک جاذبه سکسی ندارد
1. جزئی، مختصر، ناچیز
2. محجوبف باحیا
3. لباس پوشیده و ساده
ساده و پوشیده
متواضع فروتن
پوشیده ( لباس )
محجوب
دارای حجاب
● متواضع
● معقول ( بدون تشریفات ) در مورد خرج و هزینه
Modest یعنی آدم خاکی
متضاد آن arrogant است یعنی از خود راضی!
کمی اندک، نسبتا اندک
فروتـــن
متوسط
علاوه بر پیشنهادات دوستان:
Modest clothes : لباسهای پوشیده و ساده
دربرابر wild clothes : لباسهای باز که نقاط بیشتری از بدن مشخص است
فروتن
کم حرف ، متواضع
باشخصیت
he was very modest and calm
متواضع و فروتن، خاکی، با حیا
مبهم
باحیا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس