moody

/ˈmuːdi//ˈmuːdi/

معنی: ترشرو، بد اخلاق، بد خلق، عبوس، اخمو
معانی دیگر: دمدمی، متلون، ویری، (خلق و خو) متغیر، دگرواره، زودخشم، زود انگیخته، گرفته، بی دل و دماغ، بی حوصله

جمله های نمونه

1. why are you so moody today?
چرا امروز اینقدر گرفته هستی ؟

2. The slow movement is wonderfully moody and rhapsodic.
[ترجمه گوگل]حرکت آهسته به طرز شگفت انگیزی خلق و خو و راپسودیک است
[ترجمه ترگمان]حرکت آهسته به طرز شگفت انگیزی مودی و rhapsodic است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Keith had seemed moody all morning.
[ترجمه Mehran] کیث تمام صبح بد اخلاق به نظر می رسید
|
[ترجمه ۹۰۰۲۹] عاهدلتقحقجرکروینینیتررنبم بتبحبتی نبتبوق نبتب
|
[ترجمه گوگل]کیت تمام صبح بد خلق به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]کیث هر روز صبح به نظر مودی می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He can be rather moody at times.
[ترجمه تمیر] او گاهی بد اخلاق میشود
|
[ترجمه گوگل]او گاهی اوقات می تواند نسبتاً بد خلق باشد
[ترجمه ترگمان]او گاهی اوقات کمی کج خلق و عبوس می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. As a teenager Sean was aggressive and moody.
[ترجمه گوگل]شان در نوجوانی پرخاشگر و بداخلاق بود
[ترجمه ترگمان]شان به عنوان یک نوجوان پرخاشگر و عبوس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He's so moody - I don't know why she puts up with him.
[ترجمه گوگل]او خیلی بداخلاق است - نمی دانم چرا او را تحمل می کند
[ترجمه ترگمان]او خیلی مودی است - نمی دانم چرا او را با خودش کنار گذاشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Moody people are very difficult to deal with.
[ترجمه فاطمه] با افراد بد خلق خیلی سخت میشه سازش کرد
|
[ترجمه ایلین عباسی] قرار بستن با افراد مودی خیلی سخت است.
|
[ترجمه گوگل]برخورد با افراد بداخلاق بسیار سخت است
[ترجمه ترگمان]با این همه مردم مو دی خیلی مشکل دارن که باهاشون کنار بیای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She was moody at times and easily irritated.
[ترجمه فرناز] او گاهی بد اخلاق بود و به راحتی عصبانی می شد
|
[ترجمه گوگل]او گاهی اوقات بد خلق بود و به راحتی عصبانی می شد
[ترجمه ترگمان]گاه گاهی خشمگین می شد و به آسانی خشمگین می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Why are you so moody today?
[ترجمه گوگل]چرا امروز انقدر بد خلق هستی؟
[ترجمه ترگمان]چرا امروز انقدر بداخلاقی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. When he came, he was silent and moody, and after a few sarcastic remarks he went away.
[ترجمه گوگل]وقتی آمد ساکت و بداخلاق بود و بعد از چند حرف کنایه آمیز رفت
[ترجمه ترگمان]پس از آن که آمد، او ساکت و مودی بود و پس از چند جمله طعنه آمیز، از خانه بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. When he drinks too much he becomes moody and quarrelsome.
[ترجمه گوگل]وقتی زیاد مشروب می نوشد بدخلقی و نزاع می شود
[ترجمه ترگمان]هنگامی که بیش از حد مشروب می نوشد، کج خلق و ستیزه جو می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He became moody and unreasonable, flailing out at Katherine at the slightest excuse.
[ترجمه گوگل]او بداخلاق و غیرمنطقی شد و به کوچکترین بهانه ای از کاترین غافل شد
[ترجمه ترگمان]به هیچ وجه ناراحت و غیرمنطقی به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He's the same old Peter - moody and irritable.
[ترجمه فاطمه] او همان پیتر پیر قبلی است ، بد خلق و زود رنج
|
[ترجمه گوگل]او همان پیتر پیر است - بداخلاق و تحریک پذیر
[ترجمه ترگمان]او همان پیتر پیر - مودی و زودرنج است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her husband had become withdrawn and moody.
[ترجمه گوگل]شوهرش گوشه گیر و بداخلاق شده بود
[ترجمه ترگمان]شوهرش گرفته و عبوس شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ترشرو (صفت)
acid, vinegary, angry, grumpy, moody, morose, sullen, petulant, crabbed, dogged, gloomy, sulky, ill-humored, chuffy, rusty, mulish, gruff, huffy, humpy, pettish, huffish, ill-humoured, ill-natured, snuffy, vinegarish

بد اخلاق (صفت)
bad, vile, acid, moody, impatient, reprobate, orgiastic, immoral, ill-humored, licentious, dissolute, rabid, pettish, ill-humoured, ill-natured, uncurbed

بد خلق (صفت)
grumpy, moody, bad-tempered, choleric, grouchy, ornery, cantankerous, dyspeptic, capernoited, gruff, ill-natured, ill-tempered

عبوس (صفت)
moody, morose, sullen, stern, glum, sulky, grim, forbidding, ill-humored, cheerless, farouche, ill-humoured, ill-natured, saturnine, louring, surly

اخمو (صفت)
moody, fretful, humpy

انگلیسی به انگلیسی

• depressed, grumpy, in a bad mood; affected by sharp mood swings
someone who is moody is depressed and does not want to talk.
moody people have feelings which change frequently.

پیشنهاد کاربران

۱. دمدمی. ویری ۲. عبوس. بدخلق. عنق. گرفته
مثال برای معنی اول:
He is moody; one day he is kind the next day he is hostile.
او دمدمی و ویری است. یک روز مهربان است و روز دیگر خصمانه است.
مثال برای معنی دوم:
Why are you so moody today?
چرا امروز اینقدر بدخلق و گرفته ای؟
Annoyed or angry
در مورد جا و مکان:
حس انگیز، حال خوب کن، هوس انگیز، شوق آور.
The term "moody" is often used to describe someone who experiences frequent or unpredictable changes in their emotional state, such as feeling happy one moment and then sad or irritable the next
اغلب برای توصیف شخصی استفاده می شود که تغییرات مکرر یا غیرقابل پیش بینی را در وضعیت عاطفی خود تجربه می کند، مانند احساس خوشحالی در یک لحظه و سپس غمگینی یا عصبانیت لحظه بعدی.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر فردی moody باشد، خلق و خوی او ناگهان تغییر می کند و به راحتی عصبانی یا ناراضی می شود.
دمدمی مزاج، ناپایدار
a moody teenager
He can be moody

منابع• https://poe.com/s/QXvGpZalp0JWgyQJJiDG• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/moody
Moody ینی دمدمی مزاج ، بداخلاق ، یه وقتایی خوب یه وقتایی ترشرو، خلق و خوی تند . . . . ینی دقیقا خود من: ) ختم کلام ینی بی اعصاب😄
Out of sorts
ناپایدار
حالی به حالی
Become angry ( or unhappy ) for no particular reason
هوایی - هر ساعت روی یه ساز بودن
Quickly and easily becoming annoyed or unhappy
A person is happy one minute and sad the next , and often is bad tempered
دمدمی مزاج
بی هدف

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس