nation

/ˈneɪʃn̩//ˈneɪʃn̩/

معنی: طایفه، کشور، خلق، ملت، امت، قوم
معانی دیگر: مردمگان، هاوش، خانواده

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: nationless (adj.), nationhood (n.)
(1) تعریف: a people living in the same geographic region and having a common history, language, and culture.
مشابه: country, land, people, public, race

(2) تعریف: a people living under its own independent government.
مشابه: country, state

(3) تعریف: the members of a federation or tribe, esp. North American Indians.
مشابه: country

جمله های نمونه

1. a nation of such diverse racial origins
ملتی دارای ریشه های نژادی چنان متفاوت

2. a nation that regards its writers and artists with deep veneration
ملتی که با احترام عمیق به نویسندگان و هنرمندان خود نظر می کند

3. one nation indivisible
یک ملت جدایی ناپذیر

4. the nation of islam
امت اسلام

5. the nation willed that all children be educated
ملت مصمم شد که همه ی بچه ها تحصیل کنند.

6. a long-suffering nation
ملتی که مدت ها رنج دیده است (ملت رنجدیده)

7. each member nation must make a contribution of at least one million dollars
هر کشور عضو باید لااقل یک میلیون دلار اهدا کند.

8. the entire nation
قاطبه ی مردم،همه ی ملت

9. the whole nation seems satisfied
قاطبه ی ملت راضی به نظر می رسد.

10. a most favorite nation
کشور برخوردار از امتیازات ویژه

11. a quiet, peace-loving nation
یک ملت آرام و صلح دوست

12. he led his nation to victory
او ملت خود را به سوی پیروزی رهبری کرد.

13. he served his nation as commander in three wars
او در سه جنگ به عنوان فرمانده به کشورش خدمت کرد.

14. his actions brought his nation into contempt
اعمال او موجب سرافکندگی ملت او شد.

15. the birth of a nation
پیدایش یک ملت

16. the destiny of our nation is in the balance
سرنوشت کشورمان بسته به آن است.

17. the womanhood of the nation
زنان کشور

18. we are a free nation living under the law
ما مردمی آزاد هستیم که تحت لوای قانون زندگی می کنیم.

19. he postulated supremacy over our nation
او داعیه ی چیرگی بر ملت ما را داشت.

20. the qualifications of a scandinavian nation
ویژگی های یک ملت اسکاندیناوی

21. a moribund economy that filled the nation with despair
اقتصاد محکوم به زوال،که ملت را دستخوش نومیدی کرد

22. families are the cement of our nation
خانواده پیوند ملت ما است.

23. he has the interest of his nation at heart
او بهروزی ملت خود را در قلب دارد.

24. the political recognition of a new nation
به رسمیت شناسی سیاسی یک کشور جدید

25. their eventful experiences as an independent nation
سرگذشت پرماجرای آنان به عنوان یک ملت مستقل

26. at that time poland was a captive nation
در آن هنگام لهستان کشوری در بند اسارت بود.

27. such events shape the future of each nation
چنین رویدادهایی آینده ی هر ملت را می سازند.

28. the news of her death shook the nation
خبر مرگ او ملت را تکان داد.

29. this is a serious affront to our nation
این توهینی جدی به ملت ماست.

30. unparalleled event in the history of our nation
یک رویداد بی سابقه در تاریخ ملت ما

31. with a bloody hand he sways a nation
بادستی خونین بر ملت حکومت می کند.

32. a decisive moment in the history of a nation
لحظه ای سرنوشت ساز در تاریخ یک ملت

33. an exciting period in the history on our nation
دورانی پرشور در تاریخ ملت ما

34. it might be too late to mend the nation
ممکن است اصلاح کشور خیلی دیر شده باشد.

35. that victory insured their existence as an independent nation
آن پیروزی موجودیت آنان را به عنوان یک ملت مستقل تضمین کرد.

36. we must avoid a blanket condemnation of any nation
باید از محکوم سازی بدون استثنای هر ملتی خودداری کنیم.

37. he has made himself the omnipotent leader of a poor nation
او خود را رهبر قدر قدرت یک ملت فقیر کرده است.

38. to weld a group of warring tribes into a unified nation
دسته ای از قبایل جنگجو را به ملتی متحد تبدیل کردن

39. she was mourned by her family as well as by a grateful nation
خانواده اش و همچنین ملت حق شناس برایش سوگواری کردند.

مترادف ها

طایفه (اسم)
race, tribe, people, clan, family, nation

کشور (اسم)
country, soil, commonwealth, state, fatherland, territory, nation, kingdom

خلق (اسم)
invention, folk, people, creation, humor, nation, kidney

ملت (اسم)
folk, people, nation, creed

امت (اسم)
nation

قوم (اسم)
race, people, nation

انگلیسی به انگلیسی

• country; people of a certain country or nationality
a nation is a country, together with its social and political structures.
the people who live in a country are sometimes referred to as the nation.
see also most favoured nation

پیشنهاد کاربران

ملت، امت، کشور
مثال: The nation celebrated its independence.
ملت برای استقلال خود جشن گرفت.
nation: دولت
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : nationalize
✅️ اسم ( noun ) : nation / nationality / national / nationalism / nationalist / nationalization / native / nativity / nativism / nationhood
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : national / nationalist / nationalistic / native / nationalized
✅️ قید ( adverb ) : nationally / natively / nationalistically

The Solomon Islands a nation of hundreds of islands in the south Pacific
جزایر سلیمان ملتی از صدها جزیره در اقیانوس آرام جنوبی است
nation ( باستان‏شناسی )
واژه مصوب: ملت
تعریف: گروهی از مردم که خود را تشکیل‏دهندۀ اجتماعی با هویت سیاسی متمایز از سایر انسان ها می دانند و سنت های تاریخی و فرهنگی مشترک دارند و بیشتر در سرزمین مشخصی زندگی می کنند
دَهیو = nation.
Nation = نفان
از دکتر حیدر ملایری.
culture of nation means فرهنگ یک ملت
ملت. جامعه. مردم یه کشور. امت و از این چیزا
مردمان
Nation یا به پارسی نَهِش Nahesh ( ع: مِلَّت )
هم ریشه با Nature یا به پارسی نَهاد Nahaad ( ع: طَبیعَت )
هر دو از ریشه پروا - هندو - اروپایی *gene - که در پارسی معنی زادَن Zaadan و زیستَن Zistan دارند.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر پسوند صفت ساز انگلیسی و پارسی - ال بگیرند میشوند ( همچون در گُودال، پوشال، گِردال، چَنگال و. . . )
نَشنال یا نَهِشال ( National, Naheshaal ) ( ع: مِلّی )
نَچرال یا نَهادال ( Natural, Nahaadaal ) ( ع: طَبیعی )
و پیشوند اینتِر - یا اَندَر - به معنی ( مینو، meaning ) در میان به نشنال بیفزاییم میشود اینتِرنَشنال، اَندَرنَهِشال ( International, Andarnaheshaal ) ( ع: بِین ُالمِلَّلی )

به معنی دولت یا کشور هستش
ملت - کشور
ملت
دودمان
جامعه
مردم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس