nerve

/ˈnɜːrv//nɜːv/

معنی: قدرت، وتر، عصب، پی، رشته عصبی، قوت قلب دادن، نیرو بخشیدن، نیرو دادن
معانی دیگر: (کالبد شناسی - زیست شناسی) پی، تسلط بر احساسات، خونسردی در خطر، داشتن اعصاب قوی، دل و جرئت، دلیری، شهامت، زور، توانایی، شور و حرارت، پویایی، انرژی، (عامیانه) پررویی، جسارت، بی شرمی، (گیاه شناسی) رگبرگ، (بال حشرات) رگه، رگ، رگبال -10دل و جرئت دادن به، دلیرکردن، (دراصل) زردپی (امروزه بیشتر در این عبارت به کار می رود: strain every nerve حداکثر کوشش را کردن، جد و جهد کردن)، مغز دندان (بخش درونی و نسبتا نرم دندان به علاوه ی عصب ها و رگ های دندان)، رگ و پی دندان، (جمع) سلسله ی اعصاب (به ویژه در اشاره به سلامتی یا ثبات دماغی و استقامت و غیره)، (جمع) عصبی بودن، هیستری، دل پریشی، طاقت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: any of numerous bundles of fibers forming a system that carries stimuli and impulses to and from the brain and other parts of the body.
مشابه: ganglion, neuron

(2) تعریف: patience, courage, or strength.
مترادف: backbone, courage, guts, pluck, spunk, tenacity
مشابه: balls, bravery, grit, mettle, prowess

(3) تعریف: (informal) audacity.
مترادف: audacity, boldness, brashness, brass, gall, guts
مشابه: check, courage, effrontery, impudence, insolence, presumption

- She has nerve to say that.
[ترجمه گوگل] اون اعصاب داره اینو بگه
[ترجمه ترگمان] جرات گفتنش رو داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: acute sensitivity, as to a particular issue or subject.

- The speaker's comment touched a nerve.
[ترجمه گوگل] اظهار نظر گوینده اعصاب را تحت تأثیر قرار داد
[ترجمه ترگمان] حرف سخنران بر اعصابش مسلط شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (pl.) nervous agitation.
مترادف: agitation, anxiety, disturbance, jitters, perturbation, worry
مشابه: apprehension, disquiet, distress, neurosis, strain, stress, tension, trepidation

- The bad news brought on his attack of nerves.
[ترجمه گوگل] خبر بد باعث حمله اعصاب او شد
[ترجمه ترگمان] خبر بد حمله اعصاب او را به خود جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: nerves, nerving, nerved
• : تعریف: to offer or give courage and strength to.
مترادف: bolster, embolden, encourage, fortify, hearten, inspirit, invigorate, steel
متضاد: unnerve
مشابه: arm, brace, buoy, rally

جمله های نمونه

1. nerve center
مرکز عصبی

2. nerve ends proliferate
انتهای عصب ها به چند شاخه تقسیم می شود.

3. nerve fibers
رشته های عصبی

4. nerve oneself
برای تقلا و کوشش خود را آماده کردن

5. afferent nerve
عصب آوران

6. auditory nerve
عصب شنوایی

7. cutaneous nerve
عصب پوستی

8. peripheral nerve endings
پایانه های برونی سلول های عصبی

9. lose nerve
جرئت نکردن،خود را باختن

10. an optic nerve
عصب بینایی

11. the parasympathetic nerve
عصب پاراسمپاتیک

12. the visual nerve
عصب بینایی

13. lose one's nerve
جرات نکردن،ترسیدن،دل و جرات خود را از دست دادن

14. he had the nerve to ask me for a larger tip!
او آن قدر پررو بود که از من انعام بیشتری مطالبه می کرد!

15. now this central nerve can be seen in all the vertebrates we have examined
خاطر نشان می شود که این عصب مرکزی در کلیه ی مهره دارانی که مورد آزمایش قرار دادیم دیده می شود.

16. to strain every nerve
با تمام قوا کوشش کردن

17. a cross section of a nerve under the microscope
برش عرضی عصب در زیر میکروسکوپ

18. he is a man of nerve
او مرد پر دل و جرئتی است.

19. he was the heart and the nerve of the whole undertaking
او قلب و توانبخش کلیه ی بخش های آن کار بود.

20. the inhibition of the heartbeat by nerve stimulation
بازداری ضربان قلب از راه تحریک عصبی

21. My office is the nerve centre of the operation.
[ترجمه گوگل]مطب من مرکز اعصاب عمل است
[ترجمه ترگمان]دفتر من مرکز اعصاب این عملیات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. It takes nerve to be a racing driver.
[ترجمه گوگل]راننده مسابقه بودن اعصاب می خواهد
[ترجمه ترگمان]عصبی بودن اعصاب آدم را تحریک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Every nerve in her body was tense.
[ترجمه گوگل]تمام اعصاب بدنش متشنج بود
[ترجمه ترگمان]تمام اعصاب بدنش عصبی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He kept his nerve to win a thrilling match.
[ترجمه گوگل]او اعصاب خود را برای پیروزی در یک مسابقه هیجان انگیز حفظ کرد
[ترجمه ترگمان]اون اعصابش رو نگه داشت تا یه مسابقه مهیج رو برنده بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Not many people have the nerve to stand up and speak in front of a large audience.
[ترجمه گوگل]افراد زیادی اعصاب این را ندارند که بایستند و در مقابل تعداد زیادی از مخاطبان صحبت کنند
[ترجمه ترگمان]افراد زیادی جرات ندارند بایستند و جلوی یک جمعیت بزرگ صحبت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Without realizing, he had touched a raw nerve.
[ترجمه گوگل]بدون اینکه بفهمه دستش به اعصاب خامی زده بود
[ترجمه ترگمان]بی آن که متوجه شود، بر اعصابش مسلط شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قدرت (اسم)
might, potency, power, authority, rod, zing, vigor, sovereignty, nerve, posse, vim, godown, staying power, puissance, strong arm, vis

وتر (اسم)
chord, cord, thews, hypotenuse, tendon, nerve, sinew

عصب (اسم)
chord, tendon, nerve

پی (اسم)
scent, foundation, substratum, tendon, nerve, footstep, fundament, sinew

رشته عصبی (اسم)
nerve

قوت قلب دادن (فعل)
nerve

نیرو بخشیدن (فعل)
nerve

نیرو دادن (فعل)
enliven, energize, reinforce, freshen, nerve

انگلیسی به انگلیسی

• any bundle of fibers belonging to the nervous system that transmits sensations and messages between the brain and other parts of the body; tendon (anatomy); vein in a leaf or insect wing; courage; daring; rude boldness (informal)
embolden; gather courage, strengthen oneself; cheer, encourage, inspire
a nerve is a long, thin fibre that transmits messages between your brain and other parts of your body.
if you talk about someone's nerves, you are referring to how able they are to remain calm and not become worried in a stressful situation.
nerve is the courage you need to do something difficult or dangerous.
if someone or something gets on your nerves, they annoy or irritate you very much; an informal expression.
if you say that someone had a nerve or had the nerve to do something, you mean that they made you angry by doing something rude or disrespectful; used in informal english.

پیشنهاد کاربران

اعصاب
مثال: He has the nerve to ask for a raise after just starting the job.
او جرات افزایش حقوق را پس از تازه شروع کار دارد.
nerve: عصب
دقیقا در فارسی بهش میگیم "رو"
به این اصطلاحات دقت کنید:
what a nerve
where did you get the nerve to . . .
you have some nerve
Don't get on my nerve
رو اعصابم رژه نرو، تو مخم نرو، تو مخی نشو
Have the nerve to
رویَش می شود . خجالت نمی کشد . جرات میکند . میتواند ( بگوید یا . . . )
[پزشکی] عصب: دسته ای از فیبرهای نورونی خارج از دستگاه عصبی مرکزی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : nerve
✅️ اسم ( noun ) : nerve / nerves / nervousness
✅️ صفت ( adjective ) : nervous / nervy / nerveless
✅️ قید ( adverb ) : nervously
What a nerve
چه پروو چه گستاخ
nerve
از نگر ریشه شناسی واژه ای ایرانی - اوروپایی بوده و همریشه با " نَوار" پارسی ست که جای وات های " واو " و " رِ " اَوَز ( عوض ) شده است.
می توان به چهر های : نَو ، نَور ، نَوَر به جای عصب یا nerve به کار بُرد.
...
[مشاهده متن کامل]

از پَهلوی مینا ( معنا ) شناسی نَوار / نَور / نَوَر اندامگان را به هم می وَندَد .

nerve ( زیست شناسی - علوم گیاهی )
واژه مصوب: رگه 2
تعریف: ← رگبرگ
Nerve :اعصاب
Nervous:استرس یا عصبی ( عصبی درست تر است )
به معنای رو
That man has some nerve! He's always blaming me for things that are his fault. عجب رویی داره این یارو، همیشه دیگران رو به خاطر اشتباهاتش سرزنش میکنه
جسارت، پررویی، بی شرمی
دل و جرات
اعصاب
پررویی و جسارت
قوت قلب دادن
نیرو دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس