norm

/ˈnɔːrm//nɔːm/

معنی: حد وسط، هنجار، قاعده، اصل قانونی، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار
معانی دیگر: معیار، ضابطه، دستور، میزان، هند، حد متوسط، میانگین، معدل

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a model or standard, esp. one that is generally accepted or followed.
مترادف: criterion, standard, usual
مشابه: average, canon, custom, gauge, mark, model, par, touchstone, yardstick

- Society often dealt severely with people whose behavior was considered outside the norm.
[ترجمه مظلومی] جامعه با افرادی که رفتار خارج از عرف داشتند به شدت برخورد می کرد.
|
[ترجمه گوگل] جامعه اغلب با افرادی که رفتارشان خارج از هنجار تلقی می شد به شدت برخورد می کرد
[ترجمه ترگمان] جامعه اغلب با افرادی برخورد می کرد که رفتارشان در خارج از هنجار مطرح شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an average or average range as measured across a large group.
مترادف: average, par, standard
مشابه: example, paradigm, precedent, prototype, rule

- Seven children in an urban family is outside the norm.
[ترجمه گوگل] هفت فرزند در یک خانواده شهری خارج از عرف است
[ترجمه ترگمان] هفت کودک در یک خانواده شهری خارج از هنجار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Your child scored within the norm for fourth grade reading.
[ترجمه گوگل] فرزند شما برای خواندن کلاس چهارم نمره ای در حد نرمال کسب کرد
[ترجمه ترگمان] کودک شما در کلاس چهارم برای خواندن کلاس چهارم امتیاز گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. percentile norm
نرم درصدی

2. production norm
میانگین تولید

3. to deviate from the norm
از قاعده منحرف شدن

4. $ 10,000 per annum is the norm in this town
سالی ده هزار دلار در این شهر حد متوسط است.

5. wages that are below the national norm
مزدهایی که از میانگین مزدهای کشور کمترند

6. The recent pattern of weather deviates from the norm for this time of year.
[ترجمه گوگل]الگوی اخیر آب و هوا از هنجار این فصل از سال منحرف شده است
[ترجمه ترگمان]الگوی اخیر آب و هوا در این زمان از سال از هنجار موجود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Short term contracts are now the norm with some big companies.
[ترجمه گوگل]قراردادهای کوتاه مدت در حال حاضر با برخی از شرکت های بزرگ عادی شده است
[ترجمه ترگمان]قراردادهای کوتاه مدت در حال حاضر نرم با برخی از شرکت های بزرگ هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Families of six or seven are the norm in Borough Park.
[ترجمه Mojarrad] در پارک بروگ وجود خانواده های شش یا هفت نفره یه موضوع عادی است
|
[ترجمه گوگل]خانواده های شش یا هفت نفره در بورو پارک عادی هستند
[ترجمه ترگمان]خانواده های شش یا هفت نفر در پارک بروگ به عنوان هنجار شناخته می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Of his age, the child is above the norm in arithmetic.
[ترجمه گوگل]در سن او، کودک از نظر حساب بالاتر از حد معمول است
[ترجمه ترگمان]در سن و سال او، این کودک بیش از حد معمول در حساب ریاضی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Criminal behaviour seems to be the norm in this neighbourhood.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد رفتار مجرمانه در این محله عادی است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد رفتار جنایی در این همسایگی نرم باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There's a production norm below which each worker must not fall.
[ترجمه گوگل]یک هنجار تولید وجود دارد که هر کارگر نباید زیر آن سقوط کند
[ترجمه ترگمان]یک نرم تولید وجود دارد که در زیر آن هر کارگر نباید سقوط کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They want to discourage pay settlements over the norm.
[ترجمه گوگل]آنها می خواهند از تسویه حساب های حقوقی بیش از حد معمول جلوگیری کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواهند از پرداخت پول در حد متعارف جلوگیری کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Faction and self-interest appear to be the norm.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که جناح و منافع شخصی یک هنجار باشد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که \"فراکسیون\" و \"خود - منافع\" به عنوان یک هنجار شناخته می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. On-screen editing has become the norm for all student work.
[ترجمه گوگل]ویرایش روی صفحه برای همه کارهای دانش آموزی عادی شده است
[ترجمه ترگمان]ویرایش در صفحه نمایش برای همه کار دانش آموزان نرم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. One child per family is fast becoming the norm in some countries.
[ترجمه گوگل]یک فرزند در هر خانواده به سرعت در برخی کشورها به یک امر عادی تبدیل می شود
[ترجمه ترگمان]در برخی کشورها یک کودک به سرعت در حال تبدیل شدن به یک هنجار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. 28% of children tested below the norm.
[ترجمه گوگل]28 درصد از کودکان زیر حد نرمال آزمایش شدند
[ترجمه ترگمان]۲۸ درصد از کودکان زیر نرم آزمایش شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حد وسط (اسم)
mean, cross, norm, mediocrity

هنجار (اسم)
normal, bezel, norm

قاعده (اسم)
formula, principle, rule, frame, regulation, norm, theorem, law, production rule

اصل قانونی (اسم)
institute, norm

ماخذ قانونی (اسم)
norm

مقیاس یا معیار (اسم)
norm

تخصصی

[بهداشت] هنجار - هنج - نرم
[حقوق] هنجار، معیار، رسم، عرف و عادت
[نساجی] میزان
[ریاضیات] نرم
[آمار] نُرم

انگلیسی به انگلیسی

• standard; quota; rule; type of mathematical function
if you say that a situation is the norm, you mean that it is usual and expected.
a norm is an official standard or level of achievement that a person or organization is expected to reach or conform to.
norms are ways of behaving that are considered normal in a particular society.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : norm / normalize
✅️ اسم ( noun ) : norm / normality / normalization / normalcy
✅️ صفت ( adjective ) : normal / normative
✅️ قید ( adverb ) : normally / normatively
عرف
عُرف
the norm ( C1 ) مرسوم - ( رول عادی یا امر عادی )
a situation or type of behavior that is expected and considered to be typical
مثال:
One child per family is fast becoming the norm in some countries
داشتن یک فرزند در هر خانواده داره به سرعت "امری عادی" میشه در بعضی کشورها
روال - رویه
روال
حد معمول
It was good but it was a norm : خوب بود ولی معمولی
norm ( ریاضی )
واژه مصوب: هنج
تعریف: تابعی نامنفی با نماد رایج || . || بر یک فضای بُرداری که خواصی شبیه تابع قدر مطلق در اعداد مختلط دارد
norm ( noun ) = عرف، رسم، معیار، میانگین، حد متوسط، قاعده، عادی
Definition = یک استاندارد پذیرفته شده یا روشی برای رفتار یا انجام کارهایی که اکثر مردم با آن موافق هستند/وضعیت یا نوع رفتاری که انتظار می رود و نوعی رفتار تلقی می شود/یک استاندارد پذیرفته شده یا راهی برای بودن یا ادامه انجام کارها/مقدار معمول یا وضعیت یا نوع رفتاری که انتظار می رود و عرفاً در نظر گرفته شود/
...
[مشاهده متن کامل]

cultural and social norms = معیارهای فرهنگی و اجتماعی
accepted social norms = معیارهای اجتماعی پذیرفته شده
examples :
1 - Short - term job contracts are the norm nowadays.
امروزه قراردادهای کاری کوتاه مدت عرف است.
2 - It deviates from the norm.
آن از حد متوسط انحراف دارد.
3 - One child per family is fast becoming the norm in some countries.
در هر کشور یک فرزند در هر خانواده به سرعت در حال تبدیل شدن به یک عرف است.
4 - Illness has become the norm for her.
بیماری برای او عادی شده است.
5 - We need to recognize Europe's varied cultural, political, and ethical norms.
ما باید معیارهای ( رسم های ) متنوع فرهنگی ، سیاسی و اخلاقی اروپا را به رسمیت بشناسیم.
6 - Yields fell below the norm for the third year in succession.
بازده برای سومین سال متوالی کمتر از حد متوسط بود.
7 - Delays are likely to be the norm for air travel in the next few weeks.
تاخیرها احتمالاً طی چند هفته آینده برای سفرهای هوایی عادی است.

Noun
something that is usual, typical, or standard
( هر ) چیزی که نرمال است
( هر ) چیزی که معمولی /عادی/ متعارف / استاندارد . . . است
اصل ، قاعده ، معیار ، موضوع عادی
smaller families have become the norm 👨‍👩‍👧👨‍👩‍👧
خانواده های کوچک تر به یک موضوع عادی تبدیل شده اند
تجربی 84 ، زبان 84
قاعده، معیار، ضابطه
~rule
Normative
( adj )
اصولی، قانونی، قاعده ای
normative code
● قاعده، دستور
● هنجار
● حد میانی یا استاندارد ( the norm )
Normal - typical
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس