overcome

/ˌoʊvəˈkʌm//ˌəʊvəˈkʌm/

معنی: غالب امدن، مغلوب ساختن، چیره شدن، برتری یافتن، غلبه یافتن
معانی دیگر: غالب آمدن، مستولی شدن، غلبه کردن، تحت تاثیر شدید چیزی (مانند خشم یا غم) قرار گرفتن، اختیار از کف دادن، برنده شدن، پیروز شدن، پیروز شدن بر

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: overcomes, overcoming, overcame, overcome
(1) تعریف: to defeat or quell in a conflict; succeed in a struggle with.
مترادف: beat, conquer, defeat, master, surmount, vanquish
مشابه: best, break, down, lick, overpower, prostrate, quell, subdue, suppress, survive

- With this bold plan of attack, they hoped to overcome the enemy.
[ترجمه گوگل] با این طرح جسورانه حمله، امید داشتند بر دشمن غلبه کنند
[ترجمه ترگمان] با این نقشه جسورانه، آن ها امیدوار بودند که بر دشمن غلبه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We'll have to overcome many obstacles in order to accomplish this goal.
[ترجمه محمد م] برای عملی کردن این هدف ، ما باید بر موانع بسیاری غلبه کنیم
|
[ترجمه گوگل] برای رسیدن به این هدف باید بر موانع زیادی غلبه کنیم
[ترجمه ترگمان] برای رسیدن به این هدف باید بر موانع بسیاری غلبه کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I think this is a problem we can easily overcome if we work together.
[ترجمه sahar] من فکر میکنم این یک مشکلی است که اگر ما با هم همکاری کنیم به راحتی میتوانیم بر آن غلبه کنیم
|
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم این مشکلی است که اگر با هم کار کنیم به راحتی می توانیم بر آن غلبه کنیم
[ترجمه ترگمان] فکر می کنم این یک مشکل است که اگر با هم کار کنیم به راحتی می توانیم بر آن غلبه کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to be weak or inactive, or to lose consciousness.
مترادف: overpower, overwhelm
مشابه: destroy, prostrate, weaken

- He struggled to speak, but the drug quickly overcame him.
[ترجمه گوگل] او به سختی صحبت می کرد، اما دارو به سرعت بر او غلبه کرد
[ترجمه ترگمان] تقلا کرد که چیزی بگوید، اما این دارو به سرعت بر او چیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to emotionally overwhelm or render inarticulate.
مترادف: overpower, overwhelm
مشابه: devastate, move, stun, touch, transport

- We were overcome by the powerful images of suffering in the film.
[ترجمه گلی افجه ] ما با قدرت به تصاویری از رنج در فیلم ( بر احساس بیننده ) چیره شدیم
|
[ترجمه گوگل] تصاویر قدرتمندی از رنج در فیلم بر ما غلبه کرده بود
[ترجمه ترگمان] ما بر روی تصاویری قوی از درد و رنج در فیلم غلبه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to equal and then surpass.
مترادف: catch up, overtake
مشابه: beat, outrun, outstrip, pass, top

- I overcame his lead on the last turn of the race.
[ترجمه گلی افجه ] من در اخرین دور مسابقه به برتری او خاتمه دادم
|
[ترجمه sylvia] - من در آخرین دور مسابقه بر صدرنشینی او غلبه کردم.
|
[ترجمه گوگل] در آخرین پیچ مسابقه بر برتری او غلبه کردم
[ترجمه ترگمان] من در آخرین مرحله مسابقه با او برخورد کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to win a victory.
مترادف: conquer, prevail, win
مشابه: succeed, triumph

- We shall overcome.
[ترجمه گوگل] غلبه خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان] ما پیروز خواهیم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. overcome by perturbation, she contemplated suicide
از شدت پریشانی می خواست دست به خود کشی بزند.

2. overcome by despair
غرق در نومیدی،کاملا نومید

3. he was overcome by a rage of grief
التهاب اندوه براو چیره شد.

4. he was overcome by a superior opponent
حریف برتر بر او فائق آمد.

5. he was overcome by fear
ترس او را منکوب کرده بود.

6. she was overcome by a sense of outrage
احساس خشم شدید بر او مستولی شد.

7. she was overcome by emotion when she heard of her friend's death
هنگامی که خبر مرگ دوست خود را شنید دستخوش احساسات شد.

8. she was overcome by pity
ترحم او را شدیدا تحت تاثیر قرار داد.

9. to be overcome with merriment
از شادی در پوست خود نگنجیدن

10. unless you overcome your present muddle, your job is at risk
اگر بر سردرگمی فعلی خود فائق نشوی شغلت در خطر است.

11. we shall overcome someday!
یک روزی پیروز خواهیم شد!

12. you must overcome your bashfulness!
بایستی بر کمرویی خود چیره شوی !

13. the strength to overcome the difficulties of old age
توانایی تفوق بر مشکلات ایام پیری

14. he is trying to overcome his dependency on alcohol
او می کوشد بر اعتیاد خود به الکل فایق آید.

15. he was determined to overcome what he termed his hellish selfishness
او مصصم بود بر آنچه که آن را خودخواهی جهنمی می نامید چیره شود.

16. to succeed you must overcome diffidence!
شرط موفقیت آن است که بر عدم اعتماد به نفس چیره شوی !

17. we have failed to overcome poverty and illiteracy
ما در چیره شدن بر فقر و بیسوادی ناکام شده ایم.

18. teymoor's perseverance enabled him to overcome many obstacles
ثبات قدم تیمور او را قادر کرد که بر موانع فراوانی فایق شود.

19. after eating raw fish, i was overcome by nausea
پس از خوردن ماهی خام دچار تهوع شدم.

20. after the war, some germans were overcome by despair
بعد از جنگ نومیدی بر برخی از آلمان ها غلبه کرده بود.

21. faith in god enabled him to overcome the problems of his life
ایمان به خدا او را قادر کرد که بر مشکلات زندگی خود چیره شود.

22. necessary steps have been taken to overcome these shortcomings
برای برطرف کردن این کاستی ها اقدام لازم به عمل آمده است.

23. british seapower, partnered with the french, could overcome any country's navy
قدرت دریایی انگلیس با مشارکت فرانسه می توانست بر نیروی دریایی هر کشوری مستولی شود.

24. They suggested measures to overcome current difficulties.
[ترجمه گوگل]آنها اقداماتی را برای غلبه بر مشکلات فعلی پیشنهاد کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها تدابیری را برای غلبه بر مشکلات فعلی پیشنهاد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Some persuasion would be required to overcome her scruples.
[ترجمه گوگل]برای غلبه بر ظلم‌های او کمی متقاعد کردن لازم است
[ترجمه ترگمان]بعضی از persuasion برای غلبه بر scruples لازم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. We can and must overcome our shortcomings.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم و باید بر کاستی های خود غلبه کنیم
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم و باید بر کاستی های خود غلبه کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. He has been overcome with sympathy.
[ترجمه گوگل]او با همدردی غلبه کرده است
[ترجمه ترگمان]او از همدردی و همدردی پیروز شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. They had to overcome formidable obstacles.
[ترجمه گوگل]آنها باید بر موانع بزرگی غلبه می کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور بودند بر موانع مدهش غلبه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. She struggled against terrible odds to overcome her illness.
[ترجمه گوگل]او برای غلبه بر بیماری خود با شانس های وحشتناک مبارزه کرد
[ترجمه ترگمان]او به سختی تلاش می کرد تا بر بیماری او غلبه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The two parties managed to overcome their differences on the issue.
[ترجمه گوگل]دو طرف توانستند بر اختلافات خود در این زمینه غلبه کنند
[ترجمه ترگمان]این دو حزب توانستند بر اختلافات خود در این زمینه غلبه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غالب امدن (فعل)
triumph, vanquish, conquer, overcome, have the upper hand, prevail

مغلوب ساختن (فعل)
defeat, vanquish, overcome

چیره شدن (فعل)
overcome, prevail, dominate

برتری یافتن (فعل)
outreach, overcome, transcend

غلبه یافتن (فعل)
overcome

تخصصی

[ریاضیات] بر طرف کردن

انگلیسی به انگلیسی

• overpower; overwhelm; subdue
if you overcome a problem or a feeling, you successfully deal with it or control it.
if you are overcome by a feeling, you feel it very strongly.
see also outcame.

پیشنهاد کاربران

overcome ( v ) ( oʊvərˈkʌm ) =to succeed in dealing with or controlling a problem that has been preventing you from achieving sth, e. g. He overcame injury to win the gold medal.
overcome
غلبه کردن ، مرور کردن
در جمله زیر به معنی: مغلوب شدن، تحت تاثیر شدید چیزی ( مانند خستگی ) قرار گرفتن
He might have felt overcome with tiredness.
او شاید احساس خستگی می کرده است. = اوشاید احساس میکرده است که تحت تاثیر شدید خستگی قرار گرفته است ( و از خستگی داره از پا در میاد )
اگر overcome رو در معنای "مغلوب احساسِ . . . شدن" در نظر بگیرم، مترادف overwhelm هست.
فائق آمدن بر چیزی
overcome: غلبه کردن
چیره شدن ، غلبه کردن
The obstacle to be overcome is nothing to a man of his ability
مانعی که باید بر آن غلبه کرد برای یک مرد در حد توانایی او چیزی نیست
get through= over come= succeed
مواجهو روبرو شدن هم معنی میده
I was overcome with loneliness
با تنهایی موجه شدم
با موفقیت با مشکل یا احساسی، کنار آمدن یا کنترل کردن
از پس چیزی بر آمدن
غلبه کردن، چیره شدن
to prevent someone from being able to act or think in the usual way:
They were overcome by fumes from the fire and had to be carried out of their houses.
Overcome with/by emotion, she found herself unable to speak for a few minutes.
از پا در اومدن، مغلوب شدن
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/overcome
overcome ( verb ) = غلبه کردن، چیره شدن، مستولی شدن، غالب آمدن، فایق آمدن، مسلط شدن، مغلوب کردن، شکست دادن، از پس کسی یا چیزی بر آمدن، برنده شدن، تحت تاثیر چیزی قرار گرفتن، از پا در آمدن
Definition = برای غلبه یا موفقیت در کنترل یا مقابله با چیزی/برای جلوگیری از اینکه کسی بتواند به شیوه معمول عمل کند یا فکر کند/
...
[مشاهده متن کامل]

to overcome difficulties/obstacles/problems/resistance = برای غلبه بر سختی/ موانع / مشکلات / سماجت
مترادف با کلمه : conquer
Examples
1 - Juventus overcame Ajax in a thrilling game.
یوونتوس در یک بازی مهیج بر آژاکس غلبه کرد.
2 - Eventually she managed to overcome her shyness in class.
سرانجام او توانست در کلاس بر خجالتی بودنش غلبه کند.
3 - The family overcame many obstacles to purchase the house.
این خانواده برای خرید این خانه بر بسیاری موانع فایق آمدند.
4 - The young woman was overcome with emotion when she learned she had won a scholarship.
وقتی فهمید برنده بورسیه شده است زن جوان تحت تأثیر احساسات قرار گرفت.
5 - The plan was designed to help women and minorities overcome discrimination in the workplace.
این طرح برای کمک به زنان و اقلیت ها برای غلبه بر تبعیض در محل کار طراحی شده است.
6 - The firm must overcome its resistance to new technology
این شرکت باید بر سماجت خود در برابر فناوری جدید غلبه کند
7 - He was overcome with grief when his wife died
وقتی همسرش درگذشت غم و اندوه او را از پا در آورد
8 - She was overcome with remorse for not having visited her dying father
از اینکه به ملاقات پدر در حال مرگش نرفته بود ، پشیمانی سراسر وجودش را فرا گرفته بود.
9 - Overcome with/by emotion, she found herself unable to speak for a few minutes.
او که احساسات سراسر وجودش را فرا گرفته بود / احساس کرد که برای چند دقیقه قادر به صحبت نیست.
10 - I believe that we will overcome in the end.
من باور دارم که سرانجام ما پیروز خواهیم شد.
11 - He was overcome by smoke before he could get out of the apartment.
او قبل از اینکه بتواند از آپارتمان بیرون بیاید ، به وسیله دود از پای در آمد

غلبه کردن
( بعضا ) تمام کردن ( به پایان رساندنی که با موفقیت همراه باشد )

تحت تأثیر چیزی بودن
) Verb (
To deal successfully with a problem has been preventing you from achieving sth
غلبه کردن
پیروز شدن
موفق شدن در سختی ها با استفاده از تلاش کردن یا برنامه ریزی
بَرآمدن:
تلویحا از <<پَس>> چیزی برآمدن ( من از پَس این مشکل بَرمی آیم )
How can we overcome speeding problems?
چگونه می توانیم از پس مسائل سرعت بربیاییم؟
عبور کردن
تحت تاثیر قرار گرفتن ( در شیمی )
[he was overcome by hydrogen sulfide ]
در این جمله : او تحت تاثیر سولفید هیدروژن قرار گرفت
برطرف شدن
مواجهه. جنگ
overcome with
to be strongly affected by an emotion or a feeling
Synonym: overwhelmed with
Nouns often used as objects with overcome with: fear, sadness, grief, joy, excitement, shame, gratitude
...
[مشاهده متن کامل]

:Note
always used in the form "to be overcome with something", and never in the form "to overcome with something"

احساساتی شدن
غلبه کردن بر ، پیروز شدن بر
he finally could overcome his fear of flying
او در نهایت تونست به ترسش از پرواز غلبه کنه 👨‍❤️‍👨
زبان 87
ظفر/سیطره/تفوق یافتن
غلبه کردن
غلبه کردن
win
Synonym => conquer ; defeat
بر طرف کردن
Overcome =win over =get over
چیره گشتن، پیروز شدن، فائق آمدن، برتری یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن ، مسلط گشتن، تسلط پیدا کردن
Overcome =win over =get over
فائق آمدن، برتری یافتن، پیروز ( چیره ) شدن، مسلط گشتن، تسلط پیدا کردن، غالب شدن، غلبه یافتن
حل کردن
از میان برداشتن
فائق آمدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس