obliged


معنی: مجبور، ممنون

جمله های نمونه

1. illness obliged him to resign
بیماری او را ناچار کرد که استعفا بدهد.

2. she was obliged to avow openly that she had taken it
او مجبور شد آشکارا اذعان کند که آنرا برداشته است.

3. i am much obliged to you
خیلی مرهون شما هستم.

4. i am much obliged to you
خیلی منت گذاشتید،به شما خیلی مدیون هستم.

5. the soldiers were obliged to retreat
سربازان ناگزیر به عقب نشینی شدند.

6. I was obliged to abandon that idea.
[ترجمه گوگل]من موظف بودم که این ایده را کنار بگذارم
[ترجمه ترگمان]ناچار شدم این فکر را رها کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Libel plaintiffs are virtually obliged to go into the witness box.
[ترجمه گوگل]شاکیان افترا عملاً موظف هستند به جعبه شاهد بروند
[ترجمه ترگمان]در واقع در واقع باید در جایگاه شهود شرکت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. People who cannot find time for recreation are obliged sooner or later to find time for illness.
[ترجمه گوگل]افرادی که نمی توانند زمانی برای تفریح ​​پیدا کنند، دیر یا زود موظفند زمانی را برای بیماری پیدا کنند
[ترجمه ترگمان]افرادی که نمی توانند وقت خود را برای تفریح پیدا کنند دیر یا زود وقت پیدا می کنند تا برای بیماری وقت پیدا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. When riot broke out, the police were obliged to intervene.
[ترجمه گوگل]وقتی شورش شروع شد، پلیس مجبور شد وارد عمل شود
[ترجمه ترگمان]وقتی شورش آغاز شد، پلیس مجبور شد مداخله کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Parents are obliged by law to send their children to school.
[ترجمه گوگل]والدین طبق قانون موظفند فرزندان خود را به مدرسه بفرستند
[ترجمه ترگمان]والدین ملزم هستند که فرزندانشان را به مدرسه بفرستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The principal shall be obliged to pay the wages to the employees.
[ترجمه گوگل]اصل موظف است حقوق کارمندان را بپردازد
[ترجمه ترگمان]مدیر باید حقوق کارگران را پرداخت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I felt obliged to ask them to dinner.
[ترجمه گوگل]خود را موظف می دانستم که از آنها بخواهم شام بخورند
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم از آن ها برای شام دعوت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You are not obliged to acknowledge spent convictions.
[ترجمه گوگل]شما موظف به تصدیق محکومیت های صرف شده نیستید
[ترجمه ترگمان]شما مجبور نیستید عقاید خود را تصدیق کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The minister was obliged to report at least once every six months.
[ترجمه گوگل]وزیر موظف بود حداقل هر شش ماه یک بار گزارش بدهد
[ترجمه ترگمان]کشیش مجبور شد هر شش ماه یک بار به او گزارش بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I am much obliged to you for the loan of the book.
[ترجمه گوگل]برای امانت کتاب بسیار به شما متعهد هستم
[ترجمه ترگمان]برای وام گرفتن کتاب خیلی از شما ممنونم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I would be obliged if you could read it to us.
[ترجمه گوگل]خواهشمندم اگر بتوانید آن را برای ما بخوانید
[ترجمه ترگمان]اگر می توانستید آن را برای ما بخوانید ممنون می شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مجبور (صفت)
constrained, compeled, forced, compelled, obliged

ممنون (صفت)
grateful, obliged, thankful

انگلیسی به انگلیسی

• committed, compelled

پیشنهاد کاربران

https://www. wordreference. com/definition/obliged
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : oblige / obligate
✅️ اسم ( noun ) : obligation
✅️ صفت ( adjective ) : obligatory / obligated / obliged / obliging
✅️ قید ( adverb ) : obligingly
از وجه سیاسیبه معنی موظف بودن هست.
به عبارتی همون چاکرتم، یا نوکرتم خودمون نمیشه در معنی عام؟
used when you are expressing thanks or asking politely for something, to show that you are grateful to somebody
adjective - British English :
1 - سپاسگزار
قدردان
متشکر
به عنوان مثال :
I'm obliged to you for all the trouble you've taken
2 - گرامی
محبوب
عزیز
( روشی قدیمی در تقدیم نمودن نامه ها و هدیه ها به دیگران و خطاب دادن گیرنده با این القاب )
...
[مشاهده متن کامل]

به عنوان مثال :
The volume contained a dedication to John Johnston, with gratitude from his much obliged niece, Elizabeth Blackwell

منابع• https://www.collinsdictionary.com/dictionary/english/obliged
🔴be indebted or grateful
◀️ "if you can give me a few minutes of your time I'll be much obliged"
Similar :
thankful - grateful - appreciative - beholden - indebted
in someone's debt - under an obligation - obligated - thank you - thanks - many thanks - thanks a lot - thanks very much - thank you kindly - cheers
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ Much obliged : واقعا مدیونتم - بشدت سپاسگزارم ازت

feeling obliged
احساس اجبار
I am very much obliged to you
خیلی از شما سپاسگزارم
ممنون
مدیون
مجبور
سپاسگزار
Im much obliged to you
ناچار
موظف بودن
مجبور بودن
متعهد
ملزم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس