observer

/əbˈzɜːrvər//əbˈzɜːvə/

معنی: مشاهده کننده، پیرو رسوم خاص
معانی دیگر: (ارتش) دیده بان، (گردهمایی و غیره) ناظر، دیدگر، مراقب، مشاهده گر، برنگر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: someone who observes an event such as a meeting but does not participate in it.
مترادف: onlooker, spectator
مشابه: auditor, bystander, examiner, inspector, looker-on, viewer, witness

(2) تعریف: a military person who watches from an observation post or an airplane.
مترادف: lookout
مشابه: guard, reconnoiterer, sentinel, spy, surveillant

جمله های نمونه

1. a dispassionate observer of the recent disputes
یک ناظر بی غرض مباحثات اخیر

2. an acute observer
مراقب تیزهوش

3. Most art forms require a contribution from the observer.
[ترجمه گوگل]بیشتر اشکال هنری نیازمند مشارکت ناظر هستند
[ترجمه ترگمان]اکثر اشکال هنری نیاز به کمک از طرف ناظر دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You are here as an observer.
[ترجمه گوگل]شما به عنوان یک ناظر اینجا هستید
[ترجمه ترگمان]تو به عنوان یه ناظر اینجایی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A casual observer would have taken them to be three men out for an evening stroll.
[ترجمه گوگل]یک ناظر گاه به گاه آنها را به عنوان سه مرد برای قدم زدن عصرانه می برد
[ترجمه ترگمان]یک بیننده عادی آن ها را به سه مرد برای گردش شبانه می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. To the casual observer, it would have looked like any other domestic argument.
[ترجمه گوگل]از نظر ناظر معمولی، این امر مانند هر بحث داخلی دیگری به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]برای یک ناظر معمولی، مثل هر دعوای خانوادگی دیگری به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To the casual observer, the system appears confusing.
[ترجمه گوگل]برای ناظر معمولی، سیستم گیج کننده به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]برای ناظر معمولی، سیستم گیج کننده به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A casual observer would have guessed his age at 70.
[ترجمه گوگل]یک ناظر معمولی سن او را در 70 سالگی حدس می زد
[ترجمه ترگمان]یک ناظر اتفاقی می توانست سن او را در ۷۰ سالگی حدس بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The country was granted observer status at the summit.
[ترجمه گوگل]این کشور در این اجلاس به عنوان ناظر اعطا شد
[ترجمه ترگمان]این کشور به عنوان ناظر در نشست برگزار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It's obvious even to the casual observer.
[ترجمه گوگل]حتی برای یک ناظر معمولی هم واضح است
[ترجمه ترگمان]حتی برای یک ناظر معمولی هم واضح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Even a casual observer could hardly have failed to notice the heightening of an already tense atmosphere.
[ترجمه گوگل]حتی یک ناظر معمولی نیز به سختی می‌توانست متوجه اوج‌گیری فضایی که قبلاً متشنج شده بود، ناکام باشد
[ترجمه ترگمان]حتی یک ناظر عادی نیز به سختی می توانست توجه به شدید بودن یک جو حاکم را درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. An unwary observer could easily mistake this constellation for a comet.
[ترجمه گوگل]یک ناظر بی احتیاط به راحتی می تواند این صورت فلکی را با یک دنباله دار اشتباه بگیرد
[ترجمه ترگمان]یک ناظر بی احتیاط می تواند به راحتی این صورت فلکی را به خاطر یک ستاره دنباله دار اشتباه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The Sunday Observer had a headline saying, "Pop Star Arrested on Drugs Charges".
[ترجمه گوگل]ساندی آبزرور تیتری داشت: «ستارۀ پاپ به اتهام مواد مخدر دستگیر شد»
[ترجمه ترگمان]ناظر روز یکشنبه عنوانی را داشت که می گفت: \" ستاره پاپ با اتهامات مواد مخدر دستگیر شد \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. To a casual observer, everything might appear normal.
[ترجمه گوگل]برای یک ناظر معمولی، همه چیز ممکن است عادی به نظر برسد
[ترجمه ترگمان]برای یک ناظر معمولی، همه چیز ممکن بود عادی جلوه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She used to edit the Observer.
[ترجمه گوگل]او قبلاً Observer را ویرایش می کرد
[ترجمه ترگمان]او سابقا ناظر را ویرایش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مشاهده کننده (اسم)
observer

پیرو رسوم خاص (اسم)
observer

تخصصی

[عمران و معماری] ناظر
[مهندسی گاز] ناظر
[زمین شناسی] ناظر
[ریاضیات] ناظر، شنونده، شاهد، راصد
[آمار] مشاهده گر

انگلیسی به انگلیسی

• one who observes; spectator; onlooker; keeper of religious law
an observer is someone who studies the latest news about a situation.
an observer is also someone who sees or notices something.
an observer is a member of a group of people who are sent to a particular country to watch an event such as an election or the withdrawal of troops, and to report on whether it is carried out in a fair way.

پیشنهاد کاربران

مشاهده گر، دیدگاه، ناظر
مثال: The observer noted the changes in the sky.
مشاهده گر تغییرات آسمان را متوجه شد.
ارزیاب، آزمون گر
بازرس؛ شخصی که در شرکت ها نقش نظارت بر اجرای قانون و مصوبات مجمع عمومی سهام داران یا شرکا را به عهده دارد و معمولاً از طریق انتخابات رسمی توسط مجمع عمومی سهام داران تعیین می شود.
An observer is a person entitled to attend directors' meetings on behalf of a shareholder. Observers are often appointed by shareholders to ensure that the company is being run prudently.
...
[مشاهده متن کامل]

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : observe
اسم ( noun ) : observance / observation / observer / observatory
صفت ( adjective ) : observant / observable / observational
قید ( adverb ) : observably
observer ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: دیدبان 2
تعریف: فردی که دیدبانی وضع هوا را انجام می‏دهد
ناظر ، مشاهده گر
رصدکننده ( امور/اوضاع و شرایط )
مشاهده گر
شاهد
ناظر
منتقد، ناظر
گوینده
مخاطبان روزنامه و تلویزیون
ارزیاب
رؤیتگر
تماشاچی ، بیننده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس