off

/ˈɒf//ɒf/

معنی: کساد، خاموش، بی موقع، دور، دورتر، از کنار، از روی، بسوی، از محلی بخارج، از یک سو
معانی دیگر: دور از (محلی)، بر، (در فاصله ی زمانی یا مکانی مشخص)، دور شده، افتاده، جدا، (موتور و برق و غیره) خاموش، تمام، پایان (یافته)، (انگلیس - خوردن یا آشامیدن) بد، خراب، ناموجود، در مرخصی، آزاد از کار، (رفتار) بد، غیر معمول، به هم خورده، فسخ شده، دارای مقدار معینی از چیزی (به ویژه پول یا رفاه)، (به ویژه راه) فرعی، در نزدیکی خیابان یا راه اصلی، در نزدیکی (ساحل)، کم کار آیی، بدتر از معمول، (دارو) نخوردن، قطع (دارو)، غلط، اشتباه، (خودمانی) کشتن، مخفف:، پیشنهاد شده، اداره، افسر، بسوی خارج، عازم بسوی، خارج از، مقابل، غیر صحیح، مختلف
off _
پسوند: مسابقه ی مهارت در کاری

بررسی کلمه

قید ( adverb )
(1) تعریف: away from a surface.
متضاد: on
مشابه: forth, wide

- His hat blew off.
[ترجمه پارادوکس] کلاهش افتاد
|
[ترجمه سما] کلاهش و باد برد.
|
[ترجمه گوگل] کلاهش پرید
[ترجمه ترگمان] کلاهش خاموش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This wallpaper is coming off.
[ترجمه tinabailari] این کاغذ دیواری داره کنده میشه
|
[ترجمه فاطمه] این کاغذ دیواری در حال کنده شدن است
|
[ترجمه گوگل] این والپیپر در حال جدا شدن است
[ترجمه ترگمان] این کاغذدیواری داره خاموش میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: away from a point or position.

- Our dog ran off, and we haven't seen her since.
[ترجمه گوگل] سگ ما فرار کرد و از آن زمان دیگر او را ندیدیم
[ترجمه ترگمان] سگ ما فرار کرد و از آن وقت دیگر او را ندیده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was angry and walked off.
[ترجمه گوگل] عصبانی شد و رفت
[ترجمه ترگمان] عصبانی شد و رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: so as to interrupt or stop operation.
متضاد: on

- He turned the radio off.
[ترجمه گوگل] رادیو را خاموش کرد
[ترجمه ترگمان] رادیو را خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: from a specific path or course.

- The road is heading off toward the town.
[ترجمه گوگل] جاده به سمت شهر می رود
[ترجمه ترگمان] جاده داره به سمت شهر میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: away from a job or post.

- She took a day off last week to go to a funeral.
[ترجمه گوگل] او هفته گذشته برای رفتن به مراسم خاکسپاری یک روز مرخصی گرفت
[ترجمه ترگمان] هفته پیش یه روز مرخصی گرفت تا به مراسم ختم بره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: into an unconscious state.

- He drifted off while sitting in class.
[ترجمه سما] او در حالی که در کلاس نشسته بود بیهوش شد.
|
[ترجمه گوگل] او در حالی که در کلاس نشسته بود، حرکت کرد
[ترجمه ترگمان] در حالی که در کلاس نشسته بود از خواب بیدار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: so as not to be supported or connected.

- She cut her long hair off.
[ترجمه سما] او موهای بلند خود را از ته زد.
|
[ترجمه گوگل] موهای بلندش را کوتاه کرد
[ترجمه ترگمان] موهای بلندش را کوتاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: at a distance in space or with respect to future time.

- Spring is a long way off.
[ترجمه سما] مثلا در ابتدای فصل تابستان هستیم و این جمله رو استفاده میکنیم. تا بهار بیشترین فاصله زمانیِ ممکن هست.
|
[ترجمه گوگل] بهار خیلی فاصله داره
[ترجمه ترگمان] بهار راه درازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: so as to be interrupted or ended.

- The engagement was broken off.
[ترجمه گوگل] نامزدی قطع شد
[ترجمه ترگمان] نامزدی قطع شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: absolutely; totally.

- Finish it off!
[ترجمه گوگل] تمومش کن
[ترجمه ترگمان] تمومش کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: so as to be divided or delineated.

- They will mark off a playing field.
[ترجمه گوگل] آنها یک زمین بازی را مشخص خواهند کرد
[ترجمه ترگمان] آن ها میدان بازی را علامت گذاری خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(12) تعریف: into being or effect.

- The celebration will come off tomorrow.
[ترجمه گوگل] جشن فردا برگزار می شود
[ترجمه ترگمان] جشن فردا به پایان خواهد رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(13) تعریف: so as to be on the way.

- We will start off late next week.
[ترجمه گوگل] ما اواخر هفته آینده شروع خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان] ما اواخر هفته آینده شروع به کار خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(14) تعریف: from the price.

- taking ten dollars off
[ترجمه سما] ده دلار تخفیف گرفتن
|
[ترجمه گوگل] برداشتن ده دلار
[ترجمه ترگمان] ده دلار در جیب داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: away from the surface of.

- The plane rose off the ground.
[ترجمه گوگل] هواپیما از زمین بلند شد
[ترجمه ترگمان] هواپیما از زمین بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: no longer connected to or with.
متضاد: on

- The handle is off the cup.
[ترجمه گوگل] دسته از فنجان جدا شده است
[ترجمه ترگمان] دسته دور فنجان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She is off the council now.
[ترجمه گوگل] او اکنون از شورا خارج شده است
[ترجمه ترگمان] الان دیگه از انجمن جدا شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's off his insurance.
[ترجمه گوگل] او بیمه اش را قطع کرده است
[ترجمه ترگمان] اون از بیمه - ش فرار کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not currently engaged in or involved with.

- The guard is off duty right now.
[ترجمه گوگل] نگهبان در حال حاضر خارج از وظیفه است
[ترجمه ترگمان] نگهبان الان در حال انجام وظیفه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's finally off the phone!
[ترجمه گوگل] او بالاخره تلفن را قطع کرد!
[ترجمه ترگمان] بالاخره تلفن را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: below.

- on sale for twelve dollars off the regular price
[ترجمه گوگل] در فروش به قیمت دوازده دلار از قیمت معمولی
[ترجمه ترگمان] برای فروش دوازده دلار قیمت معمولی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: at the expense of.

- living off one's family
[ترجمه گوگل] زندگی کردن با خانواده
[ترجمه ترگمان] زندگی در یک خانواده است،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: staying away or abstaining from.

- She's off sweets because of her diet.
[ترجمه گوگل] او به دلیل رژیم غذایی اش شیرینی نمی خورد
[ترجمه ترگمان] او به خاطر رژیم غذایی او آب نبات ها را از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: near but some distance away from.

- a park off the main street
[ترجمه گوگل] یک پارک کنار خیابان اصلی
[ترجمه ترگمان] پارکی در خیابان اصلی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: (informal) from.

- He borrowed five dollars off me.
[ترجمه گوگل] او پنج دلار از من قرض کرد
[ترجمه ترگمان] اون پنج دلار از من قرض گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: through the use or consumption of.

- She is living off her investments.
[ترجمه گوگل] او با سرمایه گذاری های خود زندگی می کند
[ترجمه ترگمان] او دارد از سرمایه گذاری اش امرار معاش می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: below the normal level or standard of.

- an athlete off his game
[ترجمه گوگل] یک ورزشکار از بازی خود
[ترجمه ترگمان] ورزشکاری را از بازی بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: not connected, attached, or touching a surface.

- He looked different with his hat off.
[ترجمه پارادوکس] بدون کلاهش متفاوت به نظر می رسید
|
[ترجمه گوگل] او با کلاه بر سر متفاوت به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] با کلاهش فرق می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not running, flowing, or in operation.

- It's hard to turn the steering wheel if the engine is off.
[ترجمه گوگل] اگر موتور خاموش باشد، چرخاندن فرمان سخت است
[ترجمه ترگمان] اگر موتور خاموش است، چرخش فرمان دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We used candles when the electricity was off.
[ترجمه گوگل] وقتی برق قطع بود از شمع استفاده می کردیم
[ترجمه ترگمان] وقتی برق قطع شد، از شمع استفاده کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: canceled.
متضاد: on

- The parade is off because it is raining.
[ترجمه گوگل] رژه تعطیل است چون باران می بارد
[ترجمه ترگمان] رژه رفتن برای این است که باران می بارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: inferior; spoiled.
متضاد: fresh

- This meat is off and should be thrown out.
[ترجمه sara] این گوشت خراب است و باید دور انداخته شود.
|
[ترجمه گوگل] این گوشت جدا شده و باید بیرون بریزد
[ترجمه ترگمان] این گوشت خاموش است و باید بیرون انداخته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: free from work.
متضاد: in, working

- The interns try to catch up on sleep during their off hours.
[ترجمه گوگل] کارورزان سعی می کنند در ساعات تعطیلی خود به خواب برسند
[ترجمه ترگمان] انترن ها سعی می کنند که در ساعات فراغت از خواب بیدار شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm off tomorrow, so I'll be free for lunch.
[ترجمه menma] من فردا تعطیلم، پس برای ناهار وقت دارم
|
[ترجمه گوگل] من فردا مرخصی هستم، پس برای ناهار آزاد هستم
[ترجمه ترگمان] من فردا می روم، بنابراین برای ناهار مرخصی خواهم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: inaccurate; incorrect.
متضاد: true

- My guess as to the final score was way off.
[ترجمه گوگل] حدس من در مورد امتیاز نهایی خیلی دور از ذهن بود
[ترجمه ترگمان] حدس من این بود که امتیاز نهایی راه افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: slight; remote.
مشابه: outside

- There is only an off chance that any actor will become very famous.
[ترجمه گوگل] این احتمال وجود دارد که هر بازیگری بسیار مشهور شود
[ترجمه ترگمان] تنها شانس کمی وجود دارد که هر بازیگر می تواند مشهور شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: more distant; far.

- I saw them standing on the off side of the deck.
[ترجمه گوگل] آنها را دیدم که در آن طرف عرشه ایستاده بودند
[ترجمه ترگمان] آن ها را دیدم که در کنار عرشه ایستاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: different from what is standard or usual.
مشابه: sour

- I noticed your swing was slightly off today.
[ترجمه گوگل] امروز متوجه شدم تاب شما کمی خاموش شده است
[ترجمه ترگمان] متوجه شدم که تاب امروز یکم تند شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This has been an off year for sales so far.
[ترجمه گوگل] این سال برای فروش تا کنون یک سال تعطیل بوده است
[ترجمه ترگمان] امسال سال آخر فروش بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: beginning to leave.

- He is off to school.
[ترجمه گوگل] او به مدرسه می رود
[ترجمه ترگمان] او به مدرسه رفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: in a certain condition.

- In matters of money she is well off.
[ترجمه گوگل] در مسائل مالی او وضع خوبی دارد
[ترجمه ترگمان] در مورد پول خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the fact or condition of being off.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: offs, offing, offed
• : تعریف: slang to kill; murder.
اختصار ( abbreviation )
• : تعریف: abbreviation of "office."

جمله های نمونه

1. off we posted to kashan
به سوی کاشان شتافتیم.

2. off with her head!
سرش را ببرید!

3. off and on
گاه و بیگاه،به طور متناوب یا نامرتب

4. off balance
نامتوازن،نااستوار

5. off camera
خارج از میدان پوشش دوربین،خارج از فیلم یا تلویزیون

6. off course
خارج از مسیر،دور از مسیر

7. off court
در بیرون زمین بازی،در خارج

8. off duty
فارغ از کار،مرخص

9. off one's chump
(انگلیس - خودمانی) خل،عوضی

10. off one's feed
(خودمانی) بی اشتها و ناخوش

11. off one's game
بد بازی کردن،بازی بدی ارائه دادن

12. off one's hands
خارج از اختیار کسی،خارج از حوزه ی قدرت کسی

13. off one's nut
(خودمانی) احمق،نابخرد،خل

14. off one's rocker
(خودمانی) دیوانه،خل

15. off one's trolley
(خودمانی) احمق،دیوانه

16. off season
خارج از فصل بخصوص

17. off the air
(رادیو و تلویزیون) خاموش،وقفه در پخش

18. off the beam
1- گمراه،در جهت خطا،غلط،در اشتباه 2- پیروی نکردن از پیام ها و راهنمایی های رادیویی

19. off the beaten track (or path)
1- جدا از دیگران،فرد،غیر معمولی،بیراهه 2- بدیع،ناآشنا،نوآورده

20. off the coast
در نزدیکی کرانه،نزدیک به ساحل

21. off the cuff
(خودمانی) بدون آمادگی قبلی،بلامقدمه،بدون پیش اندیشی

22. off the hook
(عامیانه) فارغ البال،رها،آزاد از دردسر

23. off the pace
در پشت سر رهبر یا پیشگام،نفر بعد از نفر اول (دوم یا سوم و غیره)

24. off the peg
(انگلیس - بیشتر در مورد جامه) از پیش دوخته شده،آماده

25. off the rack
(لباس) پیش دوخته

26. off the record
به طور غیررسمی،نه برای درج در جراید و غیره،بین خودمان

27. off the top
(خودمانی) از محل درآمدهای ناخالص

28. off the top of one's head
سرسری،نسنجیده،همین جوری

29. off the wagon
(امریکا - خودمانی) معتاد به الکل که اعتیاد را رها کرده است

30. off the wall
(خودمانی) 1- خل،دیوانه 2- غیر عادی،عجیب و غریب

31. off the wind
(در حالی که) باد از عقب (کشتی و غیره) می وزد،پشت به باد

32. off with you!
برو!،بروید!،خارج شو!،جم بخور!

33. off with!
در بیاور(ید)،بکن !،بکنید!

34. an off radio
رادیوی خاموش

35. both off and on court, hossein has acted like a gentleman
هم در زمین بازی و هم در خارج از آن حسین رفتار رادمردانه ای داشته است.

36. dust off the table and set the dishes on it
میز را گردگیری کن و بشقاب ها را روی آن بچین.

37. finish off the work before you go to the movies
پیش از اینکه به سینما بروی کار را تمام کن.

38. get off the grass!
از چمن خارج شو!

39. get off this chair, it's mine!
از این صندلی بلند شو،مال من است !

40. keep off the grass!
روی چمن نرو (نروید)!

41. keep off the premises!
وارد این محوطه نشوید!

42. rasp off any rough spots
ناصافی ها را سوهان بزن.

43. switch off the engine!
موتور را خاموش کن !

44. take off that silly hat!
آن کلاه مسخره را از سرت بردار!

45. take off the mantle of authority and put it on younger shoulders
ردای قدرت را بکن و بر شانه ی افراد جوانتر بیانداز.

46. take off those short pants and wear something more decent
آن شلوار کوتاه را دربیار و یک چیز مناسب تر بپوش !

47. take off your gloves!
دستکش هایت را در بیاور!

48. (go) off the rails
1- منحرف شدن،گمراه شدن 2- دیوانه شدن

49. (right) off the bat
(امریکا - عامیانه) فورا،بلامقدمه

50. (right) off the reel
(امریکا - عامیانه) بی درنگ،بدون تردید

51. back off
1- کمی عقب رفتن 2- (عامیانه) رجوع شود به: back down

52. be off (one's) guard
غافل شدن،مهیا نبودن

53. beat off
پس راندن،پس زدن،وادار به عقب نشینی کردن

54. beg off
درخواست معافیت کردن،عذر خواستن،معذور کردن،معاف کردن

55. better off
موفق تر،در وضع بهتر،پردرآمدتر،پولدارتر

56. bite off more than one can chew
(عامیانه) لقمه را بزرگتر از دهان گرفتن،بیش از توانایی خود کاری به عهده گرفتن

57. bite off more than one can chew
بیش از توانایی خود کار به عهده گرفتن،پا از گلیم خود درازتر کردن

58. blast off
(در موشک و غیره) با انفجار و صدا به پرواز درآمدن،آتش شدن،دررفتن،پرانش

59. blow off
1- (از دیگ بخار و غیره) بخار یا آب گرم بیرون دادن 2- با صدای بلند درد دل کردن،دل خود را خالی کردن

60. branch off
1- به چند شاخه تقسیم کردن یا شدن

61. break off
1- ناگهان قطع شدن (مذاکرات یا توفان و غیره) 2- قطع دوستی کردن،قهر کردن با

62. brick off
با دیواری آجری مجزا کردن

63. bring off
(خودمانی) انجام دادن (با موفقیت)

64. brush off
(خودمانی) بلامقدمه و با بی احترامی مرخص کردن،از سر باز کردن،کم محلی کردن

65. bug off
(خودمانی) دست از سر کسی برداشتن،ول کردن،اذیت نکردن (در انگلیس bugger off هم می گویند)

66. bump off
(خودمانی) کشتن،سر به نیست کردن،کلک کسی را کندن

67. bundle off
با عجله راهی کردن،بلامقدمه فرستادن

68. buy off
رشوه دادن

69. buzz off !
(خودمانی ـ معمولا به صورت امر) برو!،گمشو!،دور شوید!

70. call off
1- (اقلام یا اسامی را با صدای بلند) خواندن 2- موقوف کردن،کنسل کردن،به هم زدن،به بعد موکول کردن

مترادف ها

کساد (اسم)
off, slack

خاموش (صفت)
off, quiet, silent, still, extinct, whist, tacit, tight-lipped, tight-mouthed, extinguished, wordless, taciturn, uncommunicative, quiescent, soundless, relaxed

بی موقع (صفت)
malapropos, off, inappropriate, unseasonable, inopportune, untimely, inapposite, ill-timed, tideless

دور (صفت)
off, distant, out-of-the-way, remote, outmost, long-haul, long-range

دورتر (صفت)
off, farther, thither

از کنار (حرف اضافه)
off, by

از روی (حرف اضافه)
aboard, from, off

بسوی (حرف اضافه)
off, into, at, to, unto, toward, against

از محلی به خارج (حرف اضافه)
off

از یک سو (حرف اضافه)
off

تخصصی

[برق و الکترونیک] خاموش واژه ای که (در برابر روشن ) نشان دهنده وضعیت غیر فعال قطعه یا یکی از دو شرط ممکن مدار است . - قطع، خاموشی
[مهندسی گاز] جدا، خاموش، قطع
[ریاضیات] مبداء، منشاء، قطع، خاموش، باز، عضوهای غیر واقع بر، روی ... نباشد

انگلیسی به انگلیسی

• closed, deactivated (machine, appliance, etc.); canceled; secondary (road); free from work (day, etc.); right (side of the road); bad, rotten (food)
down with; at a distance; from here; completely; discontinued
from; up from
away with you! stand down! (expression of dismissal)
deactivated state, closed condition (about an appliance, device, etc.)
when something is taken off something else or when it moves or comes off, it is removed or it moves away so that it is no longer on the other thing.
when you get off a bus, train, or plane, you get out of it.
when you go off, you leave the place where you were.
if you keep off a street or piece of land, you do not go onto it.
you can say that someone is off somewhere or off doing something when they are in a different place from yourself.
if something is off a larger or more important place, it is near it.
if an area of land is walled off or fenced off, it has a wall or fence around it or in front of it.
if you fight something off or keep it off, you make it go away or prevent it.
if you have some time off, you do not go to work for a period of time.
if an amount of money is taken off the price of an item, the price is reduced by that amount.
if something such as a machine or an electric light is off, it is not functioning at the time you are talking about.
if an agreement or an arranged event is off, it has been cancelled.
if food or drink is off, it tastes and smells unpleasant because it is going bad.
if you are off something, you have stopped using it or liking it; an informal use.
if something is a long time off, it will not happen for a long time.
on and off: see on.

پیشنهاد کاربران

از، دور
مثال: She took the rest of the day off to relax.
او بقیه روز را آزاد گرفت تا استراحت کند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
خواب ، خفته ، نافعال
اینکه در انگلیسی بعد از برخی کلمات کلمه "off" بیاید، معمولا به معنی لغو، قطع یا اتمام کردن چیزی استفاده می شود. به عنوان مثال:
- "Mind off" به معنی عدم توجه به چیزی یا قطع تمرکز است. مثلا، "Please turn your mind off and focus on the task at hand. "
...
[مشاهده متن کامل]

- "Dinner off" به معنی لغو شام یا اتمام شام است. مثالی از استفاده آن ممکن است باشد: "Sorry, dinner is off tonight. We'll have to reschedule. "
در هر دو مثال، "off" نشان دهندهٔ لغو، قطع یا اتمام چیزی می باشد. این استفاده از "off" به صورت کلی در انگلیسی به کار برده می شود تا نشان دهد که چیزی که قبلا شروع شده بوده حالا ادامه نخواهد یافت یا قطعا اتفاق نمی افتد.
منبع CHAT GPT4. 00

[کشاورزی و باغبانی]
کم بار ، کم بازده ، کم کار ، بار نَیاوَر
I'm off my trolley: خیلی مستم
I'm off: رفتم
Off the top of my head: تا جایی که یادمه
First off: اول از همه
What a rip - off: مگه سر گردنه ست؟
You're better off ( ingverb ) : برات بهتره که. . .
۸. کنسل
۱. خاموش
۲. از
۳. کنار
۴. مرخصی
۵. دور
۶. کاهش قیمت
۷. رفتن به
to kill someone
کشتن کسی
They offed him and dumped his body in the swamp
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/off
اگه فقط در یک مکالمه گفته بشه off،
یعنی بسه! تمومش کن!
Off to به معنی عازم جایی بودن I'm off to Calgary today
He is better off in his new job
در شغل جدید وضعش بهتر است.
( ا این جمله رو یه نفر بالا اشتباه معنی کرده دوازده سیزده تا هم لایک گرفته:"از شغل جدیدش انصراف داده!!!!!" )
به معنای غیر عادی و عجیب هم ترجمه میشه
something is off here
یک چیزی اینجا درست نیست.
If sth has 20 $ off , it costs 20 $ less than usual
کاهش قیمت
Off=From=از
The actress was so beautiful that I couldn’t take my eyes off of her.
بازیگر زن آنقدر زیبا بود که نمی توانستم چشم از او بردارم.
i remember an item off of my grocery list
چیزی که از لیست از قلم افتاده
به سمت
خارج کردن از . . .
something is off
یه چیزی عجیبه، طبیعی نیست
یه کاسه ای زیر نیم کاسه ست
something about him is off
یعنی رفتارش نرمال نیست، عجیب و غیرطبیعی رفتار میکنه
حرکت کردن - راه افتادن
we'll have lunch in the hotel and then off
در بریتیش در مورد غذا به معنی "خراب یا فاسد بد" میدهد
انصراف دادن از شغل
He is better off in his new job
اشتباه کردن ( در زبان محاوره ای )
You are of تو اشتباه میکنی
به عنوان فعل معنیش میشه �کشتن و بقتل رساندن کسی�
verb
[ obj] US slang : to kill or murder ( someone )
◀️The movie is about a gangster who gets power by offing his rivals
◀️ I didn't off you everyone else did, coral : من نکشتمت بقیه اینکارو کردن
۱ - سوا، دور از هم
خاموش
معنی در فاصله زمانی یا مکانی مشخص می دهد.
three miles off
در سه مایلی
Off the coast :
کنارِ ساحل
لبِ ساحل
خاموش.
Take off. بلند شدن. پرواز کردن.
off campus:
outside or away from a campus
I expect you off campus by tomorrow
ترجمه های اینجانب:
انتظار دارم که تا فردا از خوابگاه/دانشگاه بروی.
انتظار دارم که تا فردا خوابگاه را ترک کنی.
...
[مشاهده متن کامل]

But there's actually a party tonight off - campus
اما راستش امشب بیرون از خوابگاه یه جشن هست

1. دور
2. خاموش
3. در مرخصی، آزاد از کار
4. کاهش قیمت
5. لغو شده، به تعلیق افتاده
6. با اینکه غذایی در منو هست، اما در رستوران موجود نباشه
7. روز آزاد، مرخصی adj
8. دیگر چیزی را نمیخوای یا دوست نداری
مرخصی
. We have a week off
off : خاموش
please turn off the light : لطفا چراغ رو خاموش کن
off they go : آن ها رفتند
my mind is off : فکری تو سرم نیست
معنی اصلی واژه ی off خاموش هست و بیشتر اوقات از کلمه ی off برای خاموش کردن چیزی استفاده می کنند
با سپاس

حراج ( کالا )
از ( جدا شدن از چیزی )
From بعد مکانی میباشد ولی off از مجازی یا معنوی می باشد
We took the pumpkin and cut off the top
ما کدو تنبل را بر داشتیم و بریدیم از قسمت سر
Take your foot off the table
پایت را از روی میز بر دار
کاهش دادن
معنی شروع یک مسابقه رو هم میده.
A whistle blew, and they were off
سوت زده شد و آنها دویدن یا شروع کردن
Off the coast of Australia
کنار سواحل استرالیا
( four corners 3 unit 5 )
یکی از معنی هایی که در کتابهای کلاس زبانتون مشاهده می کنید:مرخصی
دور از محل کار - مرخصی
کشتن کسی هم معنا میده.
کاهش قیمت ( متداول در فروشگاه ها )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)

بپرس