office

/ˈɑːfəs//ˈɒfɪs/

معنی: مسئولیت، کار، منصب، وظیفه، خدمت، دفتر، اداره، اشتغال، مقام، شغل، دفتر کار، محل کار، احراز مقام
معانی دیگر: دستور، نیت، همت، مطب، باجه، دیوان، (در خانه) اتاق کار، اتاق مطالعه، (امریکا) اداره ی کل (کوچکتر از وزارت)، (انگلیس) وزارت، (کلیسا) رسم (مراسم)، نیایش (رجوع شود به: divine office)، عمل، مسند، (محل یا ساختمان) اداری، وابسته به اداره، اداری، دفتری، (انگلیس - خانه های اعیانی) محل مستخدم ها

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a place where business or professional transactions are conducted.
مشابه: agency, building, business, home office, workplace

(2) تعریف: those who work in such a place.
مترادف: bureaucracy, businessmen, businesswomen, management, professionals, staff
مشابه: bureaucrats, employees, hierarchy, officialdom, officials, workers

- The office was upset by the news of layoffs.
[ترجمه گوگل] اداره از خبر اخراج کارکنان ناراحت شد
[ترجمه ترگمان] این دفتر با خبر اخراج کارکنان آشفته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a position of trust or responsibility.
مترادف: appointment, berth, position, post
مشابه: billet, commission, rank

(4) تعریف: the duties of a person in such a position.
مترادف: charge, duty
مشابه: business, function, obligation, province, responsibility, service, trust

(5) تعریف: a government bureau or department.
مترادف: bureau, department
مشابه: agency

- the Office of Education
[ترجمه پریسا تیموری] اداره آموزش و پرورش
|
[ترجمه گوگل] اداره آموزش و پرورش
[ترجمه ترگمان] وزارت آموزش و پرورش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: employment in an official capacity.
مشابه: appointment, election

- a politician seeking office
[ترجمه پریسا تیموری] یک سیاستمدار به دنبال منصب
|
[ترجمه گوگل] یک سیاستمدار به دنبال منصب
[ترجمه ترگمان] یک سیاست مدار به دنبال کار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: the form of a church ritual or service.
مترادف: rite, ritual, service
مشابه: ceremony, Mass, sacrament

جمله های نمونه

1. office equipment
لوازم دفتر (یا اداره)

2. office job
شغل اداری

3. office of cabinet rank
مقام وزارت (عضویت کابینه)

4. office of the records
اداره بایگانی

5. office politics
زد و بند اداری

6. office work that had piled up for months
کارهای اداره که ماه ها انباشته شده بود

7. office workers
کارمندان دفتری،کارمندان اداری

8. an office desk
میز اداره

9. elective office
(مقامی که از راه انتخابات تفویض می شود) مقام گزینگانی

10. his office is downtown
اداره ی او در مرکز شهر است.

11. his office is in the annex
دفتر او در ساختمان فرعی قرار دارد.

12. his office is inconveniently located
اداره ی او در محل نامناسبی قرار دارد.

13. home office
اداره ی مرکزی

14. my office hours are from two to five
ساعات کار من از دو تا پنج است.

15. our office is concerned with immigrant affairs
اداره ی ما با امور مهاجرتی سر و کار دارد.

16. our office is located downtown
اداره ی ما در وسط شهر است.

17. our office is ten stories high
اداره ی ما ده طبقه است.

18. our office was inundated with job applications
سیل درخواست کار به اداره ی ما سرازیر شد.

19. public office
شغل دولتی

20. rigid office regulations
مقررات خشک اداری

21. routine office work
کارهای روزمره ی اداره

22. the office of mayor
شغل شهرداری،مقام شهردار

23. the office of the mass
مراسم عشای ربانی

24. the office of the president
مقام ریاست

25. this office will supplement rather than supplant private agencies
این اداره مکمل آژانس های خصوصی خواهد بود نه جانشین آنها.

26. booking office
(در تئاتر و ایستگاه راه آهن و غیره) گیشه یا دفتر پیش فروش بلیط،دفتر رزرو

27. in office
مصدر کار،در تصدی

28. a doctor's office
مطب پزشکی

29. a lawyer's office
دفتر وکیل دادگستری

30. a newly-established office
اداره ای که تازگی تاسیس شده

31. a storefront office
اداره ای که در جلو ساختمان قرار دارد

32. a ticket office at a station
باجه ی فروش بلیط در ایستگاه

33. a well-appointed office
یک اداره ی کاملا مجهز

34. a well-organized office
اداره ای با سازمان خوب

35. an employment office
اداره ی کار (کاریابی)

36. an orderly office
یک اداره ی منظم

37. at my office
در اداره ی من

38. at this office she runs the whole show
در این اداره او همه کاره است.

39. he took office last year
سال پیش به این شغل رسید.

40. her main office in life was to help others
کار عمده ی او در زندگی کمک به دیگران بود.

41. his little office is a hive of activity
دفترکار کوچک او کندوی فعالیت است.

42. in his office there was one desk calendar and two wall calendars
در اتاق کار او یک سالنامه ی رومیزی بود و دو سالنامه ی دیواری.

43. in our office men outnumber women
در اداره ی ما تعداد مردها از زن ها بیشتر است.

44. in our office there are no (job) openings
در اداره ی ما امکان شغل جدید وجود ندارد.

45. lost property office
دفتر اشیای گمشده

46. our central office is in new york
اداره ی مرکزی ما در نیویورک است.

47. our head office is in tehran
اداره ی مرکزی ما در تهران است.

48. the alumni office
اداره ی امور فارغ التحصیلان

49. the central office
اداره ی مرکزی

50. the mayor's office is in the city hall
دفتر کار شهردار در ساختمان شهرداری است.

51. to stagger office hours in order to reduce traffic congestion
برای کاستن از بارترافیک ساعات اداری را با اختلاف تنظیم کردن

52. lay down office
از مقامی استعفا دادن،از منصب کناره گیری کردن

53. out of office
غیر شاغل،غیر متصدی

54. he filled the office of presidency for six years
او شش سال مقام ریاست جمهوری را به عهده داشت.

55. he leaves his office every day at five
هر روز ساعت پنج اداره اش را ترک می کند.

56. the main post office
اداره ی مرکزی پست

57. the university placement office
اداره ی کاریابی دانشگاه

58. working in that office is the worst kind of slavery!
کار کردن در آن اداره بدترین نوع بردگی است !

59. a priest reciting his office
کشیشی که دعای خود را می خواند

60. he intrigued himself into office and power
او با دسیسه خود را به مقام و قدرت رساند.

61. he lied himself into office
او با دروغگویی شغل بدست آورد.

62. he was hounded from office by the press
روزنامه ها آنقدر سر به سرش گذاشتند تا شغلش را از دست داد.

63. he will continue in office for another year
یک سال دیگر هم در شغل خود باقی خواهد ماند.

64. she came to the office all made-up
او بزک کرده به اداره آمد.

65. the president's term of office will expire in khordad
دوران تصدی رئیس جمهور در خرداد به پایان خواهد رسید.

66. to scramble for political office
برای شغل سیاسی تلاش کردن

67. until when is your office open?
اداره ی شما تا کی باز است ؟

68. who will staff the office tomorrow?
فردا چه کسی در اداره کار خواهد کرد؟

69. a rumor went through the office
شایعه ای در اداره پیچید.

70. an auditor of the tax office
ممیز اداره ی مالیات

مترادف ها

مسئولیت (اسم)
post, accountability, responsibility, liability, charge, burden, office, load, trust

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

منصب (اسم)
post, office, appointment

وظیفه (اسم)
assignment, service, function, office, task, work, duty, obligation, role, incumbency, taskwork

خدمت (اسم)
merit, service, office, favor, kindness, duty, attendance, ministration

دفتر (اسم)
office, volume, book, bureau, registry, tome

اداره (اسم)
office, operation, steerage, handling, ministration, helm, bureau, management

اشتغال (اسم)
office, engagement, occupation, busyness

مقام (اسم)
post, stand, capacity, dwelling, residence, domicile, order, function, office, status, position, mode, title, tone, eminence, dignity, rank, pew, station, eminency, portfolio

شغل (اسم)
post, office, profession, work, job, situation, position, employ, vocation, occupation, trade, metier

دفتر کار (اسم)
office

محل کار (اسم)
office, workhouse

احراز مقام (اسم)
office

تخصصی

[برق و الکترونیک] دفتر، اداره
[حقوق] سمت، منصب، وظیفه، مأموریت، اداره، دفتر کار

انگلیسی به انگلیسی

• chamber, bureau; role; incumbency
an office is a room or a part of a building where people work sitting at desks.
an office is also a department of an organization, especially the government, where people deal with a particular kind of administrative work.
an office is also a small building or room where people can go for information, tickets, or a service of some kind.
someone who holds office has an important job or a position of authority in government or in an organization.
a doctor's office is the room or house where he or she works; used in american english.

پیشنهاد کاربران

دفتر، دفتر کار
مثال: She works in an office downtown.
او در یک دفتر وسط شهر کار می کند.
آپین
🟡 واژه برنهاده: آپین

⚫ به خط لاتین: Āpin
☑️ آپین
آپین
( Āpin )
معنی "مطب" میتونه بده. البته فقط در انگلیسی آمریکایی. در انگلیسی بریتیش از اصطلاح surgery استفاده میکنن.
چرا نمیشه گفت مطب، وقتی دیکشنری لانگمن در تعریف این واژه آورده
( American English ) a place where a doctor or dentist examines or treats people
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : officiate
✅️ اسم ( noun ) : official / officiousness / officialdom / officialese / office / officer
✅️ صفت ( adjective ) : officious / official
✅️ قید ( adverb ) : officiously / officially
بسته به متن میتونه به معنی شعبه هم باشه
ids has offices in 16 major cities around the world
ای دی اس ۱۶ شعبه در شهرهای بزرگ در سراسر دنیا دارد
واژه ی انگلیسی office با واژه ی فارسی افسر همریشه می باشد .
دکتر کزازی در مورد واژه ی " افسر" می نویسد : ( ( افسر در پهلوی در ریخت اپسر apesar بکار می رفته است . بخش دوم واژه "سر" است و " اف "در آن، پیشاوند؛ معنی بنیادین "افسر "هر آن چیزی است که با سر در پیوند است. ریختی دیگر از این واژه ، در پارسی، افسار است که در معنی لگام به کار میرود. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( که جمشید را هر دو دختر بدند
سر بانوان را چو افسر بدند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 287. )
باید گفت پیشوند اوستایی Appiy و سپس Abi در این زبان به معانی پرشوکت ، فرا ارج ، والامقام به کار رفته است . این پیشوند اوستایی تغییراتی در مسیر خود داشته که از اپی به ابی و در نهایت به اف تغییر شکل داده و شکل آخر آن را در واژه هایی چون افسر ، افروز و در زبان انگلیسی در office یعنی اداره یا اداری امروزه می توان دید . افسر یعنی کسی سری پر ارج و والا و پر ارج دارد . به طور خلاصه و به زبان امروزی کسی که یک سر و گردن بالاتر از دیگران دارد .

واحد - بخش
production office: بخش تولید - واحد تولید
منصبِ شغلی
پستِ شغلی
دفتر
I work in a small office in the center of London
من در دفتر کوچکی در مرکز لندن کار میکنم🈵
تشکیلات
دفتر کار
فقط دفتر نه مطب نه وظیفه و نه کار
دفتر ، اداره، کار ، وظیفه
مطب. . . دفتر. . . اداره
دفتر . . . مطب . . . اداره . . .
محل کار
مطب . . . دفتر. . اداره
نمیشه گفت مطب
in office
در دستور کار، در برنامه
کار
There are many peaple are go to workroom and act
دفتر
باجه
مثال: ticket office
باجه بلیط فروشی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس