participation

/parˌtɪsəˈpeɪʃn̩//pɑ:ˌtɪsɪˈpeɪʃn̩/

مشارکت، مداخله، شرکت کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or an instance of participating.

(2) تعریف: a sharing.

- participation in the profits of the company
[ترجمه گوگل] مشارکت در سود شرکت
[ترجمه ترگمان] مشارکت در سود شرکت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. participation in the sorrows and joys of the natives was an ennobling experience for us
شرکت در غم و شادی بومیان برای ما تجربه ی منزه کننده ای بود.

2. her participation in the activities of the club
شرکت او در فعالیت های باشگاه

3. his participation in the murder is unquestionable
شرکت او در آن قتل محرز است.

4. multiple participation in house chores
شرکت مشترک در کارهای خانه

5. degree of participation
میزان مشارکت

6. Some of the magic tricks called for audience participation.
[ترجمه گوگل]برخی از ترفندهای جادویی خواستار مشارکت مخاطبان بود
[ترجمه ترگمان]بعضی از این فنون جادوگری برای شرکت کنندگان معروف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Union leaders called for the active participation of all members in the day of protest.
[ترجمه گوگل]رهبران اتحادیه خواستار مشارکت فعال همه اعضا در روز اعتراض شدند
[ترجمه ترگمان]رهبران اتحادیه خواستار مشارکت فعال همه اعضا در روز اعتراضات شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. We are hoping for full participation at grass roots level.
[ترجمه گوگل]ما امیدواریم که در سطح پایه مشارکت کامل داشته باشیم
[ترجمه ترگمان]ما به مشارکت کامل در سطح ریشه های علف امید داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We had better calculate on their active participation.
[ترجمه گوگل]بهتر است روی مشارکت فعال آنها حساب کنیم
[ترجمه ترگمان]بهتر است مشارکت فعال آن ها را محاسبه کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Employees and their relatives were excluded from participation in the contest.
[ترجمه گوگل]کارمندان و بستگان آنها از شرکت در مسابقه حذف شدند
[ترجمه ترگمان]کارکنان و بستگان آن ها از شرکت در این رقابت حذف شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Their participation is subject to a number of important provisos.
[ترجمه گوگل]مشارکت آنها منوط به چند شرط مهم است
[ترجمه ترگمان]مشارکت آن ها تابع تعدادی از provisos مهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Mass culture turns audiences into passive consumers, their participation limited to the choice between buying and not buying.
[ترجمه گوگل]فرهنگ انبوه مخاطبان را به مصرف کنندگان منفعل تبدیل می کند، مشارکت آنها محدود به انتخاب بین خرید و عدم خرید است
[ترجمه ترگمان]فرهنگ انبوه تماشاچیان را به مصرف کنندگان منفعل تبدیل می کند، مشارکت آن ها محدود به انتخاب بین خرید و خرید نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Thank you for your participation.
[ترجمه گوگل]از شما برای مشارکت تان سپاسگزاریم
[ترجمه ترگمان]از مشارکت شما متشکرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The scheme aims to encourage increased participation in sporting activities.
[ترجمه گوگل]هدف این طرح تشویق افزایش مشارکت در فعالیت های ورزشی است
[ترجمه ترگمان]هدف از این طرح تشویق مشارکت بیشتر در فعالیت های ورزشی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Not all executives share the view that participation in online discussions is good for business.
[ترجمه گوگل]همه مدیران این دیدگاه را ندارند که شرکت در بحث های آنلاین برای تجارت خوب است
[ترجمه ترگمان]همه مدیران اجرایی این دیدگاه را دارند که مشارکت در بحث های آنلاین برای کسب وکار خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The main function of civil service participation in the work of the Cabinet and its committees is to work out interdepartmental compromises.
[ترجمه گوگل]کارکرد اصلی مشارکت خدمات ملکی در کار کابینه و کمیته های آن، ایجاد مصالحه بین بخشی است
[ترجمه ترگمان]وظیفه اصلی مشارکت خدمات شهری در کار کابینه و کمیته های آن، کار کردن به توافق بین اداره ای است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• involvement, partaking, taking part, joining in

پیشنهاد کاربران

مشارکت
مثال: There was active participation in the charity event.
مشارکت فعالی در رویداد خیریه وجود داشت.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
همکاری، همباشی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : participate
✅️ اسم ( noun ) : participation / participant
✅️ صفت ( adjective ) : participatory / participative
✅️ قید ( adverb ) : _
participation ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: مشارکت
تعریف: شرکت مستقیم در یک کار یا کنش گفتاری
شرکت کردن
فعل گذشته ایا؟؟
شرکت کردن، مشارکت کردن
Ali participates in english calss
علی در کلاس انگلیسی شرکت می کند
بهره مندی
حضور
مشارکت
مشارکت Satisfied and pleased راضی و خوشنود
Many of our people are happy to join
بسیاری از مردم ما خوشحال هستند که می پیوندند

بپرس