patch

/ˈpæt͡ʃ//pæt͡ʃ/

معنی: مسخره، مشمع روی زخم، تکه، مدت، وصله، قطعه زمین، زمان معین، وصله ناجور، وصله دوزی کردن، بهم جور کردن، تعمیر کردن، وصله کردن
معانی دیگر: پینه، پرگاله، پهرو، ژنده، لاخه، چسب زخم، نوار چسب برای روی زخم، (پارچه ی سیاه که با آن چشم را می پوشانند) چشم پوش، چشم بند، بالشتک چشم، (کوچک) تکه، لخته، قطعه، قواره، پهنک، (پوست و غیره) لک، لکه، پیسی، زغار، تفسه، وژنگ، مزرعه ی کوچک، کشتزار، کردو، پالیز، مرزو، جالیز، پاشنگاه، (برق و مکانیک) سیم همبند، سیم رابط، سیم سرهم بندی، همبندی کردن، پرگاله کردن، پینه کردن، پهرو کردن، به هم دوختن، (معمولا با: up یا together) با عجله ساختن، سرهم بندی کردن، اصلاح کردن، فیصله دادن، رجوع شود به: beauty spot، (کامپیوتر) پرگاله، (دستور اضافی) پس دستور، (ارتش) سردوشی، یخ شناور، یخپاره، (قدیمی)، دلقک دربار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a small piece of material, esp. fabric, applied to a larger piece of the same or similar material to cover a hole or tear, or to strengthen a weakened place.
مشابه: covering, piece, reinforcement

(2) تعریف: a small pad or other covering used to protect an injury, as to an eye.
مشابه: bandage, dressing, gauze, pad

(3) تعریف: a fairly small piece of land, esp. one in which a particular crop grows.
مترادف: plat, plot
مشابه: bed, garden, lot, parcel, tract

- a berry patch
[ترجمه گوگل] یک تکه توت
[ترجمه ترگمان] یک تکه توت سفید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an area that is part of a larger area but differs from it in color, texture, quality, or the like.
مترادف: spot
مشابه: area, expanse, place, section, stretch, zone

- an inflamed patch of skin
[ترجمه گوگل] یک تکه پوست ملتهب
[ترجمه ترگمان] یک تکه پوست ملتهب از پوست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a piece of cloth used in patchwork.
مشابه: fragment, piece, scrap, snippet

(6) تعریف: a small piece of decorated cloth that serves as an emblem and is usu. sewn on a garment.
مشابه: badge, decoration, emblem, insignia
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: patches, patching, patched
مشتقات: patchable (adj.), patcher (n.)
(1) تعریف: to repair or reinforce with one or more patches.
مشابه: cover, darn, fix, mend, recondition, reinforce, repair

(2) تعریف: to assemble or repair in a hasty or improvised manner.
مترادف: improvise, jury-rig
مشابه: assemble, doctor, fix, jerry-build, piece, repair, slap, stitch, throw

- They patched together a makeshift contract.
[ترجمه گوگل] آنها با هم یک قرارداد موقت بستند
[ترجمه ترگمان] آن ها یک قرارداد موقتی را تعمیر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to settle or adjust for the better (usu. fol. by up).
مترادف: resolve, settle
مشابه: ameliorate, clear, mend, rectify, remedy, sew up, straighten

- They patched up their disagreement.
[ترجمه گوگل] آنها اختلاف خود را اصلاح کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها با هم مخالفت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to assemble (a patchwork quilt or the like) by putting together patches.
مشابه: assemble, piece, quilt, sew, stitch

جمله های نمونه

1. a patch of ground by the river
یک قطعه زمین کوچک در کنار رودخانه

2. a patch of white on the black horse's forehead
لکه ای سفید برپیشانی اسب سیاه

3. phone patch
سیم همبند تلفن

4. to patch a quilt
لحاف چهل تکه دوختن

5. a cabbage patch
پالیز کدو

6. a cucumber patch
جالیز خیار

7. a potato patch
کشتزار سیب زمینی

8. a watermellon patch
کردوی هندوانه

9. a watermelon patch
لته،کردوی هندوانه

10. she sewed a patch to the elbow of my jacket
او یک وصله به آرنج کت من دوخت.

11. not be a patch on somebody (or something)
به خوبی قبلی ها نبودن،به پای کس یا چیز دیگر نرسیدن

12. my mother used to patch our socks
مادرم جوراب های ما را وصله می کرد.

13. poetry is going through a bad patch
شعر و شاعری دوران بدی را طی می کند.

14. he covered the injection mark with a patch and an adhesive tape
جای آمپول را با یک تکه باند و نوار چسب پوشاند.

15. the pirate was wearing a black eye patch
دزد دریایی چشم چپش را با پارچه ی سیاه پوشانده بود.

16. go through (or hit or strike, etc. ) a bad patch
دوران بدی را گذراندن

17. Our dog has a bald patch on its leg.
[ترجمه گوگل]سگ ما روی پایش یک لکه طاس دارد
[ترجمه ترگمان] سگ ما یه لکه طاس روی پاش داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She sewed a patch onto the knee of the trousers.
[ترجمه گوگل]وصله ای روی زانوی شلوار دوخت
[ترجمه ترگمان]یک تکه پارچه را روی زانوی شلوار دوخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. There was a patch of raw skin on my back where the sun had burnt it.
[ترجمه علی اسماعیلی زهراني] قسمتی از پوست کمرم به علت نور و گرمای خورشید متورم و آماسیده شده بود.
|
[ترجمه گوگل]یک تکه پوست خام روی پشتم بود که آفتاب آن را سوزانده بود
[ترجمه ترگمان]قسمتی از پوست خام روی کمرم بود جایی که خورشید آن را می سوزاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. We finally found a patch of grass to sit down on.
[ترجمه گوگل]بالاخره یک تکه علف پیدا کردیم که روی آن بنشینیم
[ترجمه ترگمان]بالاخره یه کپه علف پیدا کردیم که بشینیم و روش کار کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Are you going to patch things up?
[ترجمه گوگل]آیا قرار است کارها را اصلاح کنید؟
[ترجمه ترگمان]می خوای همه چیز رو درست کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. They managed to patch up a deal.
[ترجمه گوگل]آنها موفق به انجام یک معامله شدند
[ترجمه ترگمان]اونا موفق شدن یه معامله کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مسخره (اسم)
flout, antic, mockery, ridicule, scoff, zany, aunt sally, irony, patch, gibe, butt, jeer, bob, jest, taunt, buffoon, clown, droll, laughingstock, staring-quarter, cut-up, witticism, merry-andrew, mickey, own-glass, pickle herring, punchball

مشمع روی زخم (اسم)
bandage, patch

تکه (اسم)
slice, lump, bit, whit, tailing, portion, gob, lot, fragment, item, patch, piece, dab, chunk, morsel, shred, nub, slab, cantle, scrap, doit, dribblet, loaf, ort, smidgen, nubble, pane

مدت (اسم)
interval, life, outage, tract, length, time, period, term, stretch, patch, interspace, duration, usance

وصله (اسم)
inset, patch, vamp, imp, patching, splotch

قطعه زمین (اسم)
lot, patch

زمان معین (اسم)
patch

وصله ناجور (اسم)
patch

وصله دوزی کردن (فعل)
patch

بهم جور کردن (فعل)
patch, pan

تعمیر کردن (فعل)
service, fix, repair, remodel, remedy, restore, patch, tinker, vamp, mend, refit, remake, renovate, refashion, rehash

وصله کردن (فعل)
clobber, patch, piece, vamp, clout

تخصصی

[عمران و معماری] وصله - قطعه
[کامپیوتر] وصله، سرهم بندی - تصحیح قطعه ی ناقص از نرم افزار به وسیله ی اصلاح یک یا چند فایلی که قطعه مذکور در آنها مقیم است.
[برق و الکترونیک] اتصال موقت 1. اتصال موقت بین فیشها یا پایانه های دیگر روی برد اتصال موقت 2. بخشی از رمز گذاری وارد شده به روال کامپیوتری برای تصحیح خلا یا روال قدیمی .
[مهندسی گاز] اصلاح کردن، وصله کردن، تعمیرکردن
[زمین شناسی] اطلاعات وابسته به ناحیهای کوچک به طور معمول زیر مجموعهای از پایگاه دادههای فضایی با وسعت بیشتر

انگلیسی به انگلیسی

• area of fabric used to repair a hole; stain; bandage; lot, plot of land; small repair to a program which adds or changes only a small part of the program (computers)
cover a hole with a piece of material; use as a patch, use to cover a hole
a patch is a piece of material used to cover a hole in something.
if you patch something that has a hole in it, you mend it by fixing a patch over the hole.
an eye patch is a small piece of material which you wear to cover an injured eye.
a patch on a surface is a part of it which is different in appearance from the area around it.
you can refer to a period of difficulties or problems as a bad patch.
if people patch over their differences, they decide not to give them too much importance when coming to an agreement.
if someone patches over a problem, they try to hide it or make it seem less important than it is.
if something is patched together, it is formed from a number of parts in a hurried or careless way.
if you patch up something which is damaged, you mend it.
if you patch up a quarrel or a difference with someone, you end it.
if you patch up an agreement with someone, you decide on a compromise after a difficult discussion.

پیشنهاد کاربران

چیزی که برای پوشاندن چشم بکار می رود
چشم بند مانند دزدان دریایی
. the patch is an area that is different from the area around it
پچ ناحیه ای است که با ناحیه اطرافش متفاوت است.
برچسب پوستی برای انتقال دارو
نقاط
Hydrophobic patches of amino acids
نقاط هیدروفوب اسیدهای آمینه
پانسمان
پانسمان چشم
پد چشم
● منطقه ای که نسبت به اطرافش متمایز است
● وصله ( چه پارچه ای چه تکه ای از برنامه دیگر که باعث عملکرد بهتر آن میشود
● ارتباط دادن سیستم های الکتریکی یا مخابراتی
مسیر یا راه
patch ( ژئوفیزیک )
واژه مصوب: پار
تعریف: همۀ ایستگاه های گیرندۀ فعال در لرزه نگاری سه بعدی که از چشمۀ نقطه ای معینی داده ثبت کنند
لکه ، یک ناحیه کوچک که با سایر نواحی فرق داشته باشد .
پلاکهای پی یر ، پلاکهای کوچک سفیدی از فولیکولهای
لنفاوی که در طبقه مخاط و زیر مخاط روده کوچک قرار
دارند .
لکه، لک در نرم افزار فتوشاپ
patch sb up=درمان کردن
example =she patch me up
patches of soil
مقداری از خاک
راسته ( محله )
راسته ی کدو تنبل فروش هاpompkin patch
راسته ی خیاط ها tailor 's patch
وصله
نقاب
بسته به اینکه در کدام حیطه موضوعی ازش استفاده میشه متفاوته. ولی با چشم پوشی از تفاوتهای کوچیک در مجموع دو معنای کلی داره . یکی به معنای یه تکه یا قسمت جدا که محصور شده از بقیه اطرافشه که وقتی مربوط به لباس باشه میشه وصله یا تکه اضافی که دورش دوخته شده و اگه دشت و زمین و . . باشه منظور یه تکه حدا شده و محصور شده. . . معنی دومش تو علوم کامپیوتریه که به معنای یه تصحیح کننده اس. به طور نمونه رام گوشی ما دچار یه مشکل جزیی است. ما بدنبال یک برنامه کوچیک هستیم تا بدون اینکه کل رام عوض شه تنها تکه معیوب رو درست کنه یا با چند خط کد درست جایگزین کنه. اینجا از یه patch که متناسب با رام و دستگاه ماست استفاده میکنیم. پس جایگزین کننده یا اصلاح کننده
وصله
a small piece of material sewn or stuck over something to cover it
( پوست ) پوسته پوسته
لکه [اکولوژی]
چشم بند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس