permission

/pərˈmɪʃn̩//pəˈmɪʃn̩/

معنی: رخصت، اجازه، دستور، پروانه، ترخیص، مرخصی، اذن
معانی دیگر: پرگ، دستوری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of permitting.
مترادف: authorization
متضاد: prohibition
مشابه: allowance, allowing, approval

(2) تعریف: consent or authorization to do something.
مترادف: authorization, consent, sanction
متضاد: prohibition
مشابه: allowance, approval, assent, go-ahead, green light, leave, license, permit

جمله های نمونه

1. permission to go
اجازه ی رفتن

2. by your permission
با اجازه ی شما

3. he entreated permission to introduce his friend
استدعا کرد که به او اجازه داده شود دوست خود را معرفی کند.

4. with your permission
با اجازه ی شما

5. according to the publisher's permission
طبق اجازه ی ناشر

6. he received her father's permission for his suit
برای خواستگاری از پدر دختر کسب اجازه کرد.

7. he sought the king's permission
او از شاه اجازه می خواست.

8. you have to ask the presiding officer's permission
باید از رئیس جلسه اجازه بگیرید.

9. All illustrations are reproduced by kind permission of the Mercury Gallery.
[ترجمه گوگل]تمامی تصاویر با مجوز مهربانی از گالری مرکوری تکثیر می شوند
[ترجمه ترگمان]همه تصاویر با اجازه از گالری عطارد به چاپ رسیده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He asked permission to leave the room.
[ترجمه Amir] او اجازه رفتن به اتاق راداشت
|
[ترجمه alone] او برای ترک کردن اتاق جازه خواست
|
[ترجمه parniyan] او برای ترک اتاق اجازه خواست
|
[ترجمه گوگل]اجازه خواست از اتاق خارج شود
[ترجمه ترگمان]از او اجازه خواست اتاق را ترک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He got the doctor' s permission to get around recently.
[ترجمه گوگل]او اخیراً برای رفت و آمد از دکتر اجازه گرفته است
[ترجمه ترگمان]او به دکتر اجازه داده بود که این دور و بر را پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You must ask permission before taking any photographs inside the church.
[ترجمه گوگل]قبل از گرفتن هر گونه عکسی در داخل کلیسا باید اجازه بگیرید
[ترجمه ترگمان]شما باید قبل از گرفتن عکس از کلیسا اجازه بگیرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Did he give you permission to take that?
[ترجمه گوگل]آیا او به شما اجازه این را داده است؟
[ترجمه ترگمان]بهت اجازه داده همچین کاری بکنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You will have to get official permission first.
[ترجمه Rosifer] شما باید ابتدا مجوز رسمی دریافت کنید
|
[ترجمه گوگل]ابتدا باید مجوز رسمی دریافت کنید
[ترجمه ترگمان]اول باید مجوز رسمی بگیرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I was granted permission to visit the palace.
[ترجمه گوگل]اجازه بازدید از کاخ را به من دادند
[ترجمه ترگمان]اجازه ورود به قصر رو داده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He got permission from his commanding officer to join me.
[ترجمه گوگل]او از افسر فرمانده خود اجازه گرفت تا به من ملحق شود
[ترجمه ترگمان]اون از افسر فرمانده اجازه گرفته که به من ملحق بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He gives permission, and, contrariwise, she refuses it.
[ترجمه گوگل]او اجازه می دهد، و برعکس، او آن را رد می کند
[ترجمه ترگمان]او اجازه می دهد، و، contrariwise، امتناع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Staff may not leave early without the express permission of the director.
[ترجمه بردیا] امکان ترک زودهنگام ( محیط کار ) بدون اجازه ی صریح مدیر برای کارکنان وجود ندارد
|
[ترجمه گوگل]کارکنان نمی توانند بدون اجازه صریح مدیر، زودتر از موعد خارج شوند
[ترجمه ترگمان]کارکنان ممکن است زودتر و بدون اجازه مدیر از مدیر خارج شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He always gives permission; she, contrariwise, always refuses it.
[ترجمه گوگل]او همیشه اجازه می دهد; او، برعکس، همیشه آن را رد می کند
[ترجمه ترگمان]او همیشه اجازه می دهد، بلکه بالعکس، همیشه از آن امتناع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. They granted him permission to go.
[ترجمه گوگل]به او اجازه رفتن دادند
[ترجمه ترگمان]به او اجازه رفتن دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رخصت (اسم)
leave, approval, permission, fiat, clearance

اجازه (اسم)
leave, authority, authorization, liberty, okay, permit, permission, fiat, clearance, license, licensure, okey

دستور (اسم)
brief, formula, direction, order, rule, regulation, behest, program, permission, injunction, say-so

پروانه (اسم)
pass, permit, permission, paper, license, billet, butterfly, propeller, moth, governor, fan, licensure

ترخیص (اسم)
release, permission, clearance

مرخصی (اسم)
leave, permission, dismissal, vacation, vacations

اذن (اسم)
leave, permission

تخصصی

[کامپیوتر] اجازه از ویژگی یک فایل که تعیین کننده ی کسی است که مجاز به خواندن یک اصلاح فایل است . مثلاً در فرمان chmod ugo -wx myfile . txt : UNIX به وسیله ی افزودن امکان خواند ( r+ ) و حذف نوشتن و اجرا کردن ( wx- ) برای صاحب فایل، هم گروه و دیگر کاربران، مجوزها را تنظیم می کند .
[فوتبال] اجازه-دستور

انگلیسی به انگلیسی

• leave, dispensation; permit; consent; giving a user authorization to access a particular resource (computers)
if you give someone permission to do something, you say that they are allowed to do it.

پیشنهاد کاربران

عبادی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : permit
اسم ( noun ) : permission / permissiveness / permit
صفت ( adjective ) : permissive / permissible
قید ( adverb ) : _
Permision limit
اجازه، مجوز، امر
اجازه
اگه دوست داشتید لایک کنید 💜
به معنی اجازه
مثلا آهنگ permission to dance از بند بی تی اس یعنی اجازه برای رقص
With your permission
با اجازه شما
the act of allowing somebody or something
گربه سیاه پوستی که اجازه میده
رضایت نامه
اجازه
the teacher gave me her permission to go home earlier
معلم بهم اجازه داد تا زود تر برم خونه
تجربی 93 ، هنر 92 ، زبان 92 و. . . 🚶🏻‍♀️
جواز، پروانه، اجازه
the act of allowing somebody to do something
پـروآنحــ، مجـوز
اجازه گرفتن
حقوق اذن _ رضایت _ دستور _ تائید
مجاز بودن. اجازه کاری داشتن
مجوز. اجازه. مجوز اداری
اجازه خواستن
اجازه_اجازه گرفتن
اجازه دادن
وکالت

مجوز
اجازه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس