plunge

/ˈpləndʒ//plʌndʒ/

معنی: شیرجه، غوطه، سقوط سنگین، گودال عمیق، سرازیری تند، شیب تند پیدا کردن، غوطه دادن، غوطه ور ساختن، فرو بردن، شیرجه رفتن، غوطه زدن، غوطهور شدن
معانی دیگر: (ناگهان در آب یا سوراخ و غیره) فرو کردن، غوطه ور کردن، (در آب یا جنگ و غیره) فرورفتن، فرو افتادن، افتادن، (با شدت) به طرف جلو یا پایین حرکت کردن، (زیاد) سراشیب شدن، سرازیر شدن، (جامه ی زنانه) چاک دار بودن (به طوری که بدن را نمایان سازد)، باز بودن، فرو پرش، نزول، غوطه وری، شنا، آب تنی، (کشتی) رجوع شود به: to pitch، (عامیانه) بی محابا قمار یا خرج یا سرمایه گذاری کردن، سرمایه گذاری یا قمار یا خرج بی واهمه، سقوط، افت ناگهانی، فرو روی، محل شنا، محل شیرجه رفتن، (استخر و غیره) محل عمیق، ژرفگاه، ناگهان داخل شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: plunges, plunging, plunged
(1) تعریف: to propel abruptly or forcefully into a substance, esp. a soft or liquid one.
مترادف: douse
مشابه: drive, duck, dunk, immerse, propel, sink, submerge, thrust

- He plunged his burned hand into cool water.
[ترجمه گوگل] دست سوخته اش را در آب خنک فرو برد
[ترجمه ترگمان] دست سوخته اش را در آب سرد فرو برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to bring abruptly into a drastic change of condition.
مترادف: throw
مشابه: cast, drive, pitch, precipitate, sink, thrust

- The eclipse plunged the land into darkness.
[ترجمه پویا شفیعی] کسوف زمین را در تاریکی فرو برد.
|
[ترجمه گوگل] کسوف زمین را در تاریکی فرو برد
[ترجمه ترگمان] خورشید در تاریکی فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The leaders plunged the country into war.
[ترجمه گوگل] رهبران کشور را وارد جنگ کردند
[ترجمه ترگمان] رهبران کشور را به جنگ کشاندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to throw oneself into something.
مترادف: dive
مشابه: fling, hurl, throw

- The diver plunged into the pool.
[ترجمه هلیا] غواص در استخر شیرجه زد
|
[ترجمه گوگل] غواص داخل استخر فرو رفت
[ترجمه ترگمان] غواص غرق در آب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They plunged into a furious debate.
[ترجمه گوگل] آنها وارد یک بحث خشمگین شدند
[ترجمه ترگمان] آن ها در یک بحث خشمگین غوطه ور شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move abruptly forward or downward.
مترادف: lunge, pitch, plummet
مشابه: cascade, dart, decline, descend, dive, fall, leap, swoop, tumble

- When the train stopped suddenly, he plunged into another passenger.
[ترجمه گوگل] وقتی قطار ناگهان متوقف شد، او سوار مسافر دیگری شد
[ترجمه ترگمان] وقتی قطار ناگهان متوقف شد، او در یک مسافر دیگر فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- On Friday, the temperature plunged to zero.
[ترجمه گوگل] روز جمعه دمای هوا به صفر رسید
[ترجمه ترگمان] روز جمعه، دما به صفر رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to take action boldly or hastily.
مترادف: jump, leap, pounce
مشابه: dash, dive, spring

(4) تعریف: (informal) to speculate, or invest money recklessly.
مترادف: speculate
مشابه: gamble, invest, venture
اسم ( noun )
عبارات: take the plunge
(1) تعریف: the act of plunging.
مترادف: dive
مشابه: nose dive

- His plunge into the pool made a great splash.
[ترجمه mohamadda333] شیرجه اون در استخر صدای زیادی از شاپ شلپ ایجاد کرد
|
[ترجمه گوگل] غوطه ور شدن او در استخر سروصدای زیادی به پا کرد
[ترجمه ترگمان] در حالی که خود را در آب فرو می برد، صدای شلپ شلپ شلپ در می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a sudden forward or downward movement; fall, leap, or dash.
مترادف: dive, drop, lunge, nose dive
مشابه: cast, dart, dash, decline, fall, fling, hurl, jump, leap, pitch, pounce, slump, spring, swoop, toss, tumble

- Tuesday's stock market plunge was a shock to investors.
[ترجمه گوگل] سقوط بازار سهام در روز سه شنبه برای سرمایه گذاران شوک بود
[ترجمه ترگمان] سقوط بازار سهام در روز سه شنبه شوکی برای سرمایه گذاران بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a plunge into chaos
غوطه وری در هرج و مرج

2. to plunge an oar into the water
پارو را در آب فرو بردن

3. a refreshing plunge in the lake
شنای مفرح در دریاچه

4. if you plunge a piece of cotton in water, it becomes saturated
اگر یک تکه پنبه را در آب فرو کنی اشباع می شود.

5. take the plunge
(معمولا پس از تردید) کار جدید و ظاهرا مخاطره آمیزی را شروع کردن،توی گود پریدن

6. I was almost tempted to strip off and plunge straight into the pool.
[ترجمه گوگل]تقریباً وسوسه شده بودم که از تن بیرون بیایم و مستقیم داخل استخر فرو بروم
[ترجمه ترگمان]تقریبا وسوسه شدم که لخت بشوم و مستقیم به طرف آبگیر شیرجه بروم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He braced himself for the icy plunge into the black water.
[ترجمه گوگل]او خود را برای فرو رفتن یخی در آب سیاه آماده کرد
[ترجمه ترگمان]خود را در آب سرد فرو برد و خود را در آب تیره فرو برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The country might plunge into the abyss of economic ruin.
[ترجمه گوگل]کشور ممکن است در ورطه ویرانی اقتصادی فرو برود
[ترجمه ترگمان]این کشور ممکن است در پرتگاه ورشکستگی اقتصادی فرو رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Stock prices bounced back after a steep plunge earlier this week.
[ترجمه گوگل]قیمت سهام پس از سقوط شدید در اوایل هفته جاری بازگشت
[ترجمه ترگمان]پس از سقوط شدید در اوایل این هفته، قیمت سهام بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A strike would plunge the country into chaos.
[ترجمه گوگل]یک اعتصاب کشور را در هرج و مرج فرو می برد
[ترجمه ترگمان]اعتصاب، کشور را به هرج و مرج می کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Plunge the pasta into boiling water.
[ترجمه علی] پاستا را در آب جوش بریزید.
|
[ترجمه گوگل]پاستا را در آب جوش بریزید
[ترجمه ترگمان]پاستا را به آب جوش تبدیل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They have finally decided to take the plunge and get married.
[ترجمه علی] آنها سرانجام تصمیم خود را گرفتند و ازدواج کردند.
|
[ترجمه گوگل]آنها بالاخره تصمیم گرفته اند که دست به کار شده و ازدواج کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها بالاخره تصمیم گرفتند که شیرجه بروند و ازدواج کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His sudden plunge into the field of international diplomacy is a major surprise.
[ترجمه گوگل]غوطه ور شدن ناگهانی او در عرصه دیپلماسی بین المللی یک شگفتی بزرگ است
[ترجمه ترگمان]سقوط ناگهانی او در زمینه دیپلماسی بین المللی یک سورپرایز بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He finally took the plunge and gave in his notice.
[ترجمه گوگل]او سرانجام دست به کار شد و اخطار خود را اعلام کرد
[ترجمه ترگمان]بالاخره آن را برداشت و به دقت نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He took the plunge into the deep end.
[ترجمه گوگل]او در اعماق زمین فرو رفت
[ترجمه ترگمان]او در اعماق عمیق فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Bring the water to the boil and plunge the vegetables in.
[ترجمه گوگل]آب را بجوشانید و سبزیجات را در آن فرو کنید
[ترجمه ترگمان]آب را به جوش بیاورید و سبزیجات را در آن فرو کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شیرجه (اسم)
plunge, dive, somersault, somerset

غوطه (اسم)
plunge, duck, dive

سقوط سنگین (اسم)
plunge

گودال عمیق (اسم)
plunge

سرازیری تند (اسم)
plunge

شیب تند پیدا کردن (فعل)
plunge

غوطه دادن (فعل)
soak, cause to dive, dunk, immerse, cause to duck, plunge, immerge

غوطه ور ساختن (فعل)
soak, submerge, submerse, cause to dive, plunge, duck

فرو بردن (فعل)
stick, sink, pick, ram, immerse, plunge, swallow, dig in, stab, gulp, immerge, ingulf

شیرجه رفتن (فعل)
plunge, dive, jackknife

غوطه زدن (فعل)
plunge, duck, dive

غوطه ور شدن (فعل)
plunge, duck, dive

تخصصی

[زمین شناسی] پلانژ، میل، زاویه میل، مقدار شیب ساختار خطی - * (زمین شناسی ساختمانی):تمایل محور چین یا سایر ساخت های خطی اندازه گیری شده در سطح قائم.این واژه اساساً برای هندسه چین ها به کار می رود. - * (نقشه برداری): (الف) نصب سیم اتصال افقی یک تئودولیت در جهت درجه ای که بین دونقطه از سطح شناخته شده قرار می گیرد.ب) ترانزیت - -
[معدن] زاویه میل چین (زمین شناسی ساختمانی)
[آب و خاک] ریزش-پرتاب

انگلیسی به انگلیسی

• dive, instance of sinking (into water, etc.)
dive; gamble, wager; waste, squander; be thrown
if something plunges in a particular direction, it falls in that direction. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. they were relying on the plunge into icy waters to kill me.
if you plunge an object into something, you push it quickly or violently into it.
to plunge someone or something into a state means to cause them suddenly to be in that state.
if you plunge into an activity, you suddenly get very involved in it.
if an amount or rate plunges, it decreases quickly and suddenly.
if you take the plunge, you decide to do something that you consider difficult or risky.
see also plunging.

پیشنهاد کاربران

دل به دریا زدن و کاری را انجام دادن
مثالی از افت و کاهش:
Global fertility rates to plunge in decade ahead
CNN News,
کاهش نرخ باروری جهانی در دهه های آینده، اخبار سی ان ان
Move quickly to something
حرکت سریع بسوی چیزی که با سقوط ارتفاع یا موقعیت شغلی یا اجتماعی یا . . . همراه است یا به دلیل عجله و کم فکر کردن احتمال دارد همراه باشد
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : plunge
✅️ اسم ( noun ) : plunge / plunger
✅️ صفت ( adjective ) : plunging
✅️ قید ( adverb ) : _
سقوط کردن ( مثلا از کوه - قیمت ها و غیره )
Her car swerved and plunged off the cliff.
The unemployment rate plunged sharply.
فرو کردن - فرو بردن
He opened the bag and plunged his hand in.
...
[مشاهده متن کامل]

A strike would plunge the country into chaos.
شیرجه زدن - پریدن
He stripped off and plunged into the sea.
‘I don’t agree, ’ she said, plunging into the conversation.

در تربیت بدنی. . . . پرس شکم . . .
کاهش ناگهانی و زیاد
we took the plunge
دلو به دریا زدیم.
سقوط کردن
افت ناگهانی
سقوط یک شهر یا کشور.
[اقتصاد]
فرو رفت ، فرو افت ، افت سنگین
immerse: کلمه اخیر به معنای غسل دادن نیز می باشد. البته غسل ارتماسی نه ترتیبی.
✅سقوط کردن ( از کوه و غیره )
Four of the mountaineers plunged to their deaths when their ropes broke
چهار کوهنورد سقوط کردند و مردند، بر اثر پاره شدن طناب هاشون
✅[سرمایه گذاری، بازار سهام و غیره] سقوط ( سنگین ) ، افت ناگهانی
...
[مشاهده متن کامل]

1 ) The commodity market price plunged late on Friday after Brazil removed export taxes
Cambridge Dictionary@
2 ) When interest rates plunge, a company may decide to call a bond

شیرجه زدن و فرو کردن
she took off his bra and plunge into the swimming
pool
he plunges her burned hand in to the water

( قلب ) به تپش افتادن تپیدن
به یک باره سقوط کردن
فرو رفتن، در ورطه چیزی رفتن/ بودن
وارد گود شدن
شیرجه زدن
to become suddenly lower; decrease dramatically
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس