provincial

/prəˈvɪnʃl̩//prəˈvɪnʃl̩/

معنی: کوته فکر، استانی، ایالتی، ایالت نشین
معانی دیگر: شهرستانی، ولایتی، دهاتی وار، کوته فکر(انه)، روستامنش(انه)، امل، کوته نظر(انه)، کوته اندیش

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of, relating to, or originating in a province.
مشابه: regional, state

- The provincial government of Manitoba is located in Winnipeg.
[ترجمه گوگل] دولت استانی منیتوبا در وینیپگ واقع شده است
[ترجمه ترگمان] دولت استانی مانیتوبا در Winnipeg واقع شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of or relating to the provinces that make up a country.
مشابه: state, territorial

- Provincial leaders are meeting in the capital this week.
[ترجمه گوگل] رهبران استانی این هفته در پایتخت دیدار می کنند
[ترجمه ترگمان] رهبران استانی این هفته در پایتخت جلسه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having the unsophisticated characteristics and manners attributed to people living in areas remote from cities; not fashionable.
مترادف: churlish, small-town
متضاد: cosmopolitan, fashionable, metropolitan
مشابه: hillbilly, innocent, local, rural, rustic, unsophisticated, vulgar

- She found her cousin's taste in clothing to be utterly provincial.
[ترجمه گوگل] او سلیقه پسر عمویش را در پوشاک کاملاً ولایتی می دانست
[ترجمه ترگمان] سلیقه پسر عمه اش را در لباسی که به کلی در شهرستان بود پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: limited in outlook; narrow-minded.
مترادف: insular, narrow-minded, petty
متضاد: broad-minded, catholic, sophisticated
مشابه: illiberal, parochial, small

- Your father has such a provincial attitude toward women in politics!
[ترجمه گوگل] پدر شما چنین برخورد ولایی با زنان در سیاست دارد!
[ترجمه ترگمان] پدرتان نسبت به زنان در سیاست رفتار استانی دارد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: provincially (adv.)
(1) تعریف: someone who comes from or lives in the provinces.

(2) تعریف: a person who has unsophisticated manners or narrow-minded opinions.
متضاد: sophisticate
مشابه: bumpkin, clodhopper, hick, hillbilly, innocent, peasant, rustic, yokel

جمله های نمونه

1. provincial elections
انتخابات ایالتی

2. provincial interests
علایق کوته بینانه

3. provincial life invested absolute power in the head of the family
زندگی در شهرستان هارئیس خانواده را دارای اختیارات تام می کرد.

4. provincial prime ministers of canada
نخست وزیری استان های کانادا

5. a provincial accent
لهجه ی شهرستانی

6. Provincial assemblies meet once a year.
[ترجمه گوگل]مجامع استانی سالی یک بار تشکیل جلسه می دهند
[ترجمه ترگمان]مجالس استانی یک بار در سال تشکیل جلسه می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. City dwellers think country folk have provincial attitudes.
[ترجمه گوگل]ساکنان شهر فکر می کنند مردم روستایی نگرش های استانی دارند
[ترجمه ترگمان]ساکنان شهر فکر می کنند که مردم کشور نگرش های استانی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Guerillas captured and briefly held an important provincial capital.
[ترجمه گوگل]چریک ها یک مرکز استان مهم را تصرف کردند و برای مدت کوتاهی در اختیار داشتند
[ترجمه ترگمان]Guerillas دستگیر شده و به طور خلاصه یک مرکز مهم استانی را در اختیار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Six new members have been inducted into the Provincial Cabinet.
[ترجمه گوگل]شش عضو جدید به کابینه ولایت معرفی شدند
[ترجمه ترگمان]شش عضو جدید وارد کابینه استانی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He decided to revamp the company's provincial image.
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت وجهه استانی شرکت را اصلاح کند
[ترجمه ترگمان]او تصمیم گرفت تصویر استانی این شرکت را بهبود بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The provincial assembly were deaf to all pleas for financial help.
[ترجمه گوگل]مجمع استانی در برابر همه درخواست های کمک مالی ناشنوا بود
[ترجمه ترگمان]مجلس استانی نسبت به درخواست کمک مالی ناشنوا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The club has become a graveyard for mediocre provincial bands.
[ترجمه گوگل]این باشگاه به گورستانی برای گروه های موسیقی متوسط ​​استانی تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]این باشگاه به یک قبرستان برای گروه های متوسط استانی تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A provincial magistrates' court last week ruled it unconstitutional.
[ترجمه گوگل]یک دادگاه استانی هفته گذشته آن را خلاف قانون اساسی تشخیص داد
[ترجمه ترگمان]یک دادگاه قضات استانی در هفته گذشته بر خلاف قانون اساسی حکم صادر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The reality was that provincial reformers generally took the ideological initiative away from London on this important point.
[ترجمه گوگل]واقعیت این بود که اصلاح‌طلبان استانی عموماً ابتکار عمل ایدئولوژیک را از لندن در این نکته مهم دور کردند
[ترجمه ترگمان]واقعیت این بود که اصلاح طلبان استانی عموما ابتکار ایدئولوژیک خود را از لندن در این نقطه مهم به دست می آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کوته فکر (صفت)
narrow, dogmatic, narrow-minded, illiberal, provincial, low-minded

استانی (صفت)
provincial

ایالتی (صفت)
provincial

ایالت نشین (صفت)
provincial

انگلیسی به انگلیسی

• resident of a province; resident of a rural town
of a province, of a district or region; rural, of a small town, rustic; narrow-minded, parochial, of a limited scope
provincial means connected with the parts of a country outside the capital.
someone or something that is provincial is narrow-minded or unsophisticated.

پیشنهاد کاربران

شهرستانی یا عامیانه تر ولایت، مثلا میری تهران، به شما میگن از ولایت چه خبر
به حاشیه در مقایسه با مرکز و پایتخت گفته میشه. مثلا یه زمانی به اهالی پایتخت میگفتن شهر ، و به اهالی شهرهای اطراف می گفتن شهرستانی. یا یه مرکز استان، در مقایسه با انهایی که خارج مرگز هستن.
...
[مشاهده متن کامل]

از جمله انها نامه های شهرستانی یا نامه به ولایت ، از پاسکال Provincial Letters . پاسکال فیلسوف فرانسوی مقیم پاریس پایتخت فرانسه، توی این نامه ها به یسوعییت حمله کرد، اما بخاطر تهدید مخفی شد و گفت این نامه های یه پاریسی به دوستش در ولایت یا شهرستانه تا اوضاع ناآرام و قراش میش پایتخت رو براش توصیف کنه:
از ویکی انگلیسی https://en. wikipedia. org/wiki/Lettres_provinciales

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : province / provincial / provincialism
✅️ صفت ( adjective ) : provincial
✅️ قید ( adverb ) : provincially
محلی , ایالتی ؛ سنتی
# a provincial accent
# provincial elections
# the provincial government
# provincial attitudes
# He has such a provincial attitude toward women in politics
بومی، محلی
استانی
کوته فکرانه، دمده
صفت ) 1 - دهاتی، پشت کوهی، امل، کوته فکر، کوته بینانه، کوته فکرانه، امل وار، دهاتی وار!
2 - ایالتی، استانی، منطقه ای، اقلیمی، محلی!
مثال برای 1 - )
- Your father has such a provincial
attitude toward women in politics
...
[مشاهده متن کامل]

پدرتان چه نگرش کوته بینانه ای نسبت به زنان در سیاست دارد!
مثال برای 2 - )
- The provincial government of Manitoba is located in Winnipeg
دولت محلی مانیتوبا در وینیپگ واقع شده است!/قرار دارد!

بپرس