1. he was pacing impatiently up and down the roomاو با بی صبری در امتداد اتاق گام برمی داشت.2. food prices were pacing the upsurgeقیمت مواد غذایی پیشگام افزایش قیمت ها بود.
قدم زدن از روی نگرانی و عصبی بودن.pacing ( حملونقل ریلی ) واژه مصوب: همگام سازی 1تعریف: مهار سرعت قطار از طریق کاهش نوسان دریچة هوا برای رسیدن به سرعت متوسط و زمان بندی برنامهقدم زدنسرعت و میزان پیشرفتاز ریشه ی pace به معنی آهسته قدم زدنشیوهروندتنظیم سرعتحرکت کردن+ عکس و لینک