partner

/ˈpɑːrtnər//ˈpɑːtnə/

معنی: هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انباز، شریک شدن یا کردن
معانی دیگر: همباز، هامال، شریک کردن یا بودن، انباز کردن یا شدن، زن، شوهر، شریک زندگی، (رقص) پارتنر، هم رقص، جفت، (مسابقه) همبازی، متحد، (کشتیرانی - چارچوبی که پایه ی دکل را استوار نگه می دارد) دکل دار، چارچوب دکل

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person associated with another in a common activity; associate.
مترادف: ally, associate, companion
مشابه: accomplice, buddy, cohort, colleague, comrade, confederate, confrere, escort, fellow, friend, helper, mate, participant, party, sidekick

- We were partners working on a major project for the company last year.
[ترجمه اعظم] ما شرکا در سال گذشته ، در شرکتمان، روی یک پروژه بزرگ، کار می کردیم
|
[ترجمه مهدی] ما در سال گذشته ، شرکای کاری در یک پروژه بزرگ برای شرکت بودیم.
|
[ترجمه گوگل] ما در سال گذشته در پروژه ای بزرگ برای شرکت کار می کردیم
[ترجمه ترگمان] ما شرکای خود در یک پروژه بزرگ برای شرکت در سال گذشته بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She dreaded having him as her lab partner.
[ترجمه گوگل] او می ترسید که او به عنوان شریک آزمایشگاهی خود باشد
[ترجمه ترگمان] می ترسید که او را به عنوان شریک lab ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in law, one who shares capital with another in a business.
مترادف: co-owner
مشابه: associate

- My father and uncle are partners in business.
[ترجمه ..] پدر و عموی من، شرکای تجاری من هستند
|
[ترجمه مهدی] پدر و عموی من ، شرکای تجاری هستند.
|
[ترجمه �$mă] پدر و عموی من، شرکای تجاری هستنند
|
[ترجمه �$mă] پدر و عموی من ، در کسب و کار با هم شریک هستنند
|
[ترجمه گوگل] پدر و عمویم در تجارت شریک هستند
[ترجمه ترگمان] پدر و شوهر من شریک کسب وکار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a spouse, or a person with whom one is in a romantic relationship that is considered permanent.
مترادف: consort, mate, spouse
مشابه: helpmate, helpmeet, husband, lover, wife

- When you and he are married, he'll be your partner for life.
[ترجمه گوگل] وقتی شما و او ازدواج کردید، او برای تمام عمر شریک زندگی شما خواهد بود
[ترجمه ترگمان] وقتی تو و او ازدواج کردید، او شریک زندگی شما خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: one of two people dancing with each other.

- He put his arm around his partner's waist, and they began to dance.
[ترجمه گوگل] او دستش را دور کمر شریک زندگی اش گذاشت و آنها شروع به رقصیدن کردند
[ترجمه ترگمان] دستش را دور کمرش حلقه کرد و شروع به رقصیدن کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a person who plays on a team or side with another.
مترادف: teammate

- She could not play because her tennis partner was ill.
[ترجمه نرگس] اونمی توانست بازی کند چون هم بازی تنیسش بیمار بود.
|
[ترجمه گوگل] او نمی توانست بازی کند زیرا شریک تنیس او بیمار بود
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست بازی کند چون شریک تنیس بیمار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: partners, partnering, partnered
• : تعریف: to associate or work together as partners with.
مترادف: associate
مشابه: collaborate

جمله های نمونه

1. a partner is often responsible for the actions of his copartners
معمولا یک شریک،مسئول اعمال شرکای خویش است.

2. a senior partner and two junior partners
یک شریک ارشد و دو شریک کم سابقه تر

3. he has a practical partner who arranges for everything
او شریک مبتکری دارد که ترتیب همه چیز را می دهد.

4. I have got to meet my partner every Friday.
[ترجمه گوگل]من باید هر جمعه با شریک زندگیم ملاقات کنم
[ترجمه ترگمان]من باید هر جمعه با هم کار خود ملاقات کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Discuss your worries with your partner.
[ترجمه گوگل]نگرانی های خود را با شریک زندگی خود در میان بگذارید
[ترجمه ترگمان]نگرانی های خود را با شریک خود توضیح دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She was the dominant partner in the relationship.
[ترجمه گوگل]او شریک غالب در رابطه بود
[ترجمه ترگمان]او شریک غالب در این رابطه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Find a partner and practise these new dance steps.
[ترجمه گوگل]یک شریک پیدا کنید و این مراحل جدید رقص را تمرین کنید
[ترجمه ترگمان]یک شریک پیدا کنید و این مراحل رقص جدید را تمرین کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The most known person,the warmest partner.
[ترجمه گوگل]شناخته شده ترین فرد، صمیمی ترین شریک زندگی
[ترجمه ترگمان]شناخته شده ترین فرد، یعنی گرم ترین شریک زندگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He doesn't trust his partner. For that matter I can't blame him.
[ترجمه گوگل]او به شریک زندگی خود اعتماد ندارد برای این موضوع نمی توانم او را سرزنش کنم
[ترجمه ترگمان]اون به همکارش اعتماد نداره برای همین است که نمی توانم او را سرزنش کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The doctor is suing his partner for slander.
[ترجمه گوگل]دکتر از شریک زندگی خود به خاطر تهمت شکایت می کند
[ترجمه ترگمان]دکتر از همکارش بخاطر تهمت شکایت کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her on-screen husband is also her partner in real life.
[ترجمه گوگل]شوهر روی پرده او نیز شریک زندگی واقعی او است
[ترجمه ترگمان]شوهر on هم شریک زندگی او در زندگی واقعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She deferred to her partner in everything.
[ترجمه گوگل]او در همه چیز به شریک زندگی خود موکول شد
[ترجمه ترگمان]به هر کاری به هم رقص خود احترام می گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She was made a partner in the firm.
[ترجمه گوگل]او در شرکت شریک شد
[ترجمه ترگمان] اون توی شرکت یه شریک ساخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Divorce is never the fault of one partner; it takes two.
[ترجمه گوگل]طلاق هرگز تقصیر یک شریک نیست دو تا طول می کشد
[ترجمه ترگمان]طلاق هرگز گناه یک شریک نیست، دوتا را می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She shared the apartment with her live-in partner.
[ترجمه گوگل]او آپارتمان را با شریک زندگی خود به اشتراک گذاشت
[ترجمه ترگمان]اون آپارتمان رو با شریک زندگیش تقسیم کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He was jokingly called old fox by his partner.
[ترجمه گوگل]شریک زندگی اش به شوخی او را روباه پیر خطاب می کرد
[ترجمه ترگمان]به شوخی با هم رقص خود روباه پیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Each partner is entitled to share in the profits of the business.
[ترجمه گوگل]هر شریک حق دارد در سود کسب و کار سهیم باشد
[ترجمه ترگمان]هر شریک این حق را دارد که در سود کسب وکار سهیم باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هم دست (اسم)
accessary, accessory, accomplice, collaborator, complice, adjoint, aid, partner, associate, helper, pal, cooperator

شریک (اسم)
accessory, partner, associate, participant, sharer, joint, consort, copartner, comrade, pal, colleague, coparcener, half, yokefellow

پا (اسم)
support, strength, partner, accident, chance, happening, foot, leg, paw, bottom, ground, end, account, part, power, peg, foundation, ped, pod, playmate

یار (اسم)
adjoint, partner, fellow, bloke, adjunct, sweetheart, friend, helper, alter ego, adjutant, gill, bosom friend, paramour, pal, buddy, billy, chummy, close friend, helpmate, turtledove, yokefellow, pard, playmate, succourer

سهیم (اسم)
partner, participant, sharer, allottee, shareholder

همسر (اسم)
partner, associate, match, consort, mate, spouse, helpmate

انباز (اسم)
partner, participant, coparcener

شریک شدن یا کردن (فعل)
partner

تخصصی

[حسابداری] شریک
[صنعت] شریک، انباز، همتا
[حقوق] شریک، همدست

انگلیسی به انگلیسی

• associate, colleague; spouse
work as an associate, join as a colleague
your partner is the person you are married to or are having a sexual relationship with.
your partner is the person you are doing something with, for example if you are dancing together, or if you are playing a game against another pair of people.
the partner of a country or organization is another country or organization with which they have an alliance or agreement.
the partners in a business are the people who share the ownership of it.
if you partner someone, you are their partner in a game or in a social occasion.

پیشنهاد کاربران

هم تا
همکار برگزیده خودروسازان خارجی
دلدار
شاهد
یار
زوج
دلدار، دل آرام، نامزد، نم کرده ( در لهجه ی اصفهانی ) ، محبوب، جانان
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : partner
✅️ اسم ( noun ) : partner / partnership
✅️ صفت ( adjective ) : partnering
✅️ قید ( adverb ) : _
شریک یا همبازی
- یار ( به عنوان پسوند )
مثال:
language partner ( زبان یار )
همکار
دستیار
همدست
همگروه
هم تیم
شریک عاطفی
اقای کاربر افسوس شریک جنسی نیست میتونه باشه ولی تنهایی نیست
مختص جنس مخالف هم نیست
طرفِ مقابل
هم خوابه
شریک ، همدم ، دوست
partner
واژه ای ایرانی - اوروپایی ست :
partner : part - ner
part همریشه با ستاک های پارسی :
پَرد در کلمه ی پَرده = پارچه یا تکه یا بافته ی جُدا کُننده دو اتاق یا مَگان ( مَکان )
پار در لغت پاره = جُدا ، گُسَسته
...
[مشاهده متن کامل]

فَرد که اَرَبیده شده ی پَرد پارسی ست و به مینه ی کَسی که از جَم ( جمع ) جدا و به تنهایی شمرده می شود .
ner - : پسوند کننده همریشه با واژه ی پارسی : نَر
نَر همخانواده با لغت های : نیرو ، نور ، نار ، اَنار . . . و روی هم رفته مینش توانایی و زور ، آتش ، سُرخی را می دهد و به گونه ی اِنگارشی یا مَگاشی ( مجازی ) نماره یا اشاره به فَرد ( پَرد ) ای دارد که نیرو و توان انجام کاری را دارد.
گرته بَرداری : پَردنَر ، پاردنَر ، فاردنَر ، فَردنَر

انواع معنی دارد
شریک کاری و تجاری
شریک زندگی، سیاسی، مدرسه و حتی شریک جرم
هَمجان.
سهام دار
as a verb: be partner of
به عنوان فعل:
همراهی کردن
young farmers who partnered Isabel to the village dance
کشاورزان جوانی که ایزابل را در مراسم رقص دهکده همراهی کردند.
شریک، همیار در دانشگاه یا مدرسه ( partner برای جنس مخالف استفاده می شود )
یا همسرتان

baby daddy
partner
شریک زندگی ( چه با ازدواج چه بدون ازدواج ) - کسی که با آن زندگی میکنید و با آن سکس دارید ( با ازدواج یا بدون ازدواج )
marriage partner
شریک زندگی که با او ازدواج کرده اید
هم صحبت
رفیق - همکار - در ترکی یولداش
شریک جنسی
هم جنس مخالف و هم موافق
هم تیمی
شریک ، [ ورزش و غیره ] هم بازی ، یار
John is my tennis partner 🎖🎖
جان هم بازی تنیس من هستش
هنر 95 ، زبان 95 ، انسانی 94
Life partner
شریک زندگی
شریک جنسی
شریک یا همکار
جفت
دوست _ همیار _ یار
شریک، دوست، هم کلاسی، کسی که کمک حالت باشه
شریک همدل
شریک. یار و دوست
شریک، همدست
همسر داشتن
شریک همیار
شریک. دوست . همدم . یار. کمک یار

همکار ، همیار ، همراه
عیال
همکار
همکلاسی
شریک یا همیار در کلاس دانشگاه یا مدرسه ( partner برای جنس مخالف استفاده می شود )
شریک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٦)

بپرس