petulant

/ˈpet͡ʃələnt//ˈpetjʊlənt/

معنی: ترشرو، کج خلق، ستیزه جو، زود رنج، شرم اور
معانی دیگر: (به ویژه در امور جزئی) زود خشم، بهانه گیر، ایرادی، (گویش کاشی) فیومه گیر، بد خلق، کژ خلق، (مهجور) پررو، بی حیا، حاضر جواب، گستاخ، دهان دریده، ادم جسور

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: petulantly (adv.), petulance (n.)
• : تعریف: showing or inclined to show sudden or unreasonable irritation, impatience, or ill temper; peevish or sulky.
مترادف: bad-tempered, fractious, grouchy, irritable, peevish, pettish, sulky
متضاد: good-humored
مشابه: bilious, cantankerous, cranky, cross, crotchety, fretful, huffy, irascible, out of sorts, perverse, testy, touchy

- The boy was a promising musician, but he was petulant, often throwing tantrums or refusing to play during his lessons.
[ترجمه گوگل] پسر نوازنده ای خوش آتیه بود، اما متحجر بود و اغلب در طول درسش از نواختن امتناع می کرد
[ترجمه ترگمان] این پسر یک موسیقی دان نویدبخش بود، اما کج خلق بود، اغلب کج خلقی می کرد یا در طول درس هایش حاضر نمی شد بازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the petulant demands of a spoilt child
خواسته های بهانه گیرانه ی کودک لوس

2. His critics say he's just being silly and petulant.
[ترجمه گوگل]منتقدان او می گویند که او فقط احمق و متحجر است
[ترجمه ترگمان]critics می گویند که او فقط احمق و کج خلق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Her tone of voice became abrupt and petulant.
[ترجمه گوگل]لحن صدایش ناگهانی و گیج کننده شد
[ترجمه ترگمان]لحن صدایش خشن و خشن شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He behaved like a petulant child and refused to cooperate.
[ترجمه گوگل]او مانند یک بچه خوار رفتار می کرد و حاضر به همکاری نشد
[ترجمه ترگمان]او مانند یک کودک کج خلق رفتار می کرد و از هم کاری خودداری می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She could be wayward, petulant, and disagreeable.
[ترجمه گوگل]او ممکن است متعصب، متکبر و ناسازگار باشد
[ترجمه ترگمان]ممکن بود دختر سرکش و سرکش و نامطبوع باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Silber is an impatient, some might say petulant, player on the local political scene.
[ترجمه گوگل]سیلبر یک بازیکن بی حوصله، ممکن است برخی بگویند متحیر، در صحنه سیاسی محلی است
[ترجمه ترگمان]برخی ممکن است کج خلق باشند، برخی ممکن است کج خلق، بازیگر در صحنه سیاسی محلی بگویند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He frowned, and the handsome face clouded momentarily, petulant as a child's.
[ترجمه گوگل]اخم کرد و چهره ی زیبا برای لحظه ای ابری شد و مثل یک بچه گیج کننده بود
[ترجمه ترگمان]او اخم کرد و چهره زیبایش در مقابل یک کودک تیره و تار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Horatia had always looked petulant, now she looked vengeful and he was sure her mischief wasn't finished.
[ترجمه گوگل]هوراتیا همیشه متحجر به نظر می رسید، حالا او انتقام جو به نظر می رسید و او مطمئن بود که شیطنتش تمام نشده است
[ترجمه ترگمان]او همیشه کج خلق به نظر می رسید، و حالا عصبانی به نظر می رسید و مطمئن بود که شرارت او به پایان نرسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Aggression, personal attacks and criticism, behaving like a petulant child.
[ترجمه گوگل]پرخاشگری، حملات و انتقادهای شخصی، رفتاری شبیه به یک کودک متحجر
[ترجمه ترگمان]پرخاشگری، حملات و انتقادات فردی، رفتار کردن مانند یک کودک کج خلق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I was made to feel like a petulant child who has flown into a temper because his favorite toy was removed.
[ترجمه گوگل]به من شبیه بچه‌های متحجری شدم که چون اسباب‌بازی مورد علاقه‌اش حذف شده بود، عصبانی شده است
[ترجمه ترگمان]من باعث شده بودم که احساس یک کودک کج خلق را داشته باشم که به دلیل حذف اسباب بازی مورد علاقه اش، عصبانی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He became more petulant than ever.
[ترجمه گوگل]او بیشتر از همیشه متحجر شد
[ترجمه ترگمان]بیش از پیش کج خلق شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He, however, is becoming increasingly petulant and argumentative, playing scrum-half like a thwarted 15-year-old on the netball court.
[ترجمه گوگل]با این حال، او به طور فزاینده‌ای بداخلاق و بحث‌برانگیز می‌شود و مانند یک نوجوان 15 ساله خنثی‌شده در زمین نت‌بال بازی می‌کند
[ترجمه ترگمان]با این حال، او به طور فزاینده ای کج خلق و جدل آمیز می شود و مثل یک مهاجم ۱۵ ساله مهاجم در دادگاه netball بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Alexis walked out with a petulant look, and slammed the door.
[ترجمه گوگل]الکسیس با نگاه متعجبی بیرون رفت و در را به هم کوبید
[ترجمه ترگمان]آلکسیس با قیافه ای عبوس از خانه بیرون آمد و در را محکم بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He picked the pen up with a petulant gesture.
[ترجمه گوگل]با حرکاتی متکبرانه خودکار را برداشت
[ترجمه ترگمان]قلم را با حرکتی حاکی از عصبانیت بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ترشرو (صفت)
acid, vinegary, angry, grumpy, moody, morose, sullen, petulant, crabbed, dogged, gloomy, sulky, ill-humored, chuffy, rusty, mulish, gruff, huffy, humpy, pettish, huffish, ill-humoured, ill-natured, snuffy, vinegarish

کج خلق (صفت)
morose, sullen, petulant, acidulous, testy, irritable, crabbed, peevish, thwart, fractious, tedious, querulous, techy, snappish, hoity-toity, waspish, snarly, splenetic, tetchy

ستیزه جو (صفت)
petulant, antagonistic, stubborn, militant, contentious, quarrelsome, intractable, warlike, currish, pettish

زود رنج (صفت)
petulant, irritable, peevish, touchy, fractious, querulous, miff, techy, pettish, sorehead, tetchy, umbrageous

شرم اور (صفت)
vile, indecent, gross, petulant, shameful, inglorious

انگلیسی به انگلیسی

• irascible, cranky; peevish, ill-tempered
someone who is petulant is angry and upset in a childish way; a literary word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : petulance
✅️ صفت ( adjective ) : petulant
✅️ قید ( adverb ) : petulantly
Petulant child : پسر گستاخ
گستاخ : impudent, rude
حاضر جواب، نق نقو
PETULANT :
adjective
[more petulant; most petulant] disapproving : having or showing the attitude of people who become angry and annoyed when they do not get what they want
...
[مشاهده متن کامل]

◀️a petulant child
◀️Her tone was petulant and angry

کج خلق bad tempered in a childish way
زودرنج peevish, easily irritated , touchy , irritable
بچه بد عنق/بداخلاقی
a bad - tempered child
آدم بزرگی که مثل بچه ها بد عنقی می کنه
an adult behaving like an angry child
بداخلاق. اذیت شدن. عصبانی

بپرس