playful

/ˈpleɪfəl//ˈpleɪfəl/

معنی: بازیگوش، اهل تفریح و بازی، سرزنده و شوخ
معانی دیگر: از روی شوخی (نه جدی)، خرمدل، سر حال، اهل شوخی، سربهواه، سرزنده و شو

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: playfully (adv.), playfulness (n.)
(1) تعریف: cheerfully energetic.
مترادف: frisky, frolicsome, full of beans, lively, rollicking
متضاد: frumpy
مشابه: coltish, high-spirited, sprightly

- The children were in a playful mood.
[ترجمه ز،ر] بچه ها اهل بازی و تفریح ( بازیگوش ) هستند
|
[ترجمه الهام حسینی] بچه های بازیگوش بودند
|
[ترجمه الهام حسینی] بچه های بازیگوشی بودند
|
[ترجمه گوگل] بچه ها حال و هوای بازیگوشی داشتند
[ترجمه ترگمان] بچه ها سرحال بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: gently humorous; not serious.
مترادف: facetious, tongue-in-cheek
متضاد: serious, staid
مشابه: amusing, frivolous, humorous, lighthearted, silly, sportive, waggish

- a tone of playful criticism
[ترجمه گوگل] لحنی از انتقاد بازیگوش
[ترجمه ترگمان] لحنی حاکی از انتقاد تند و بازیگوش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. playful remarks
اظهارات شوخی آمیز

2. the puppies were furry and playful
توله سگ ها پشمالو و بازیگوش بودند.

3. She took a playful swipe at her brother.
[ترجمه گوگل]او یک سوایپ بازیگوش به سمت برادرش کشید
[ترجمه ترگمان]با حالتی شیطنت آمیز به برادرش خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He gave her a playful punch on the arm.
[ترجمه دیبا قائمی] به حالت شوخی مشتی به بازوی او زد
|
[ترجمه الهام حسینی] از سر شوخی مشتی به بازوی او زد
|
[ترجمه گوگل]مشتی بازیگوش به بازویش زد
[ترجمه ترگمان]دستی به بازوی او زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Babies are playful and alert when they first wake up.
[ترجمه گوگل]نوزادان وقتی برای اولین بار از خواب بیدار می شوند، بازیگوش و هوشیار هستند
[ترجمه ترگمان]کودکان هنگامی که برای اولین بار بیدار می شوند، بازیگوش و هوشیار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was in a playful mood.
[ترجمه علیرضا الهی چنارستان سفلی] بازیگوش بودن
|
[ترجمه گوگل]حال و هوای بازیگوشی داشت
[ترجمه ترگمان]سرحال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Marilyn was a complete child, playful and skittish one moment, sulky and withdrawn the next.
[ترجمه گوگل]مرلین کودکی تمام عیار بود، یک لحظه بازیگوش و شلخته، لحظه ای عبوس و گوشه گیر
[ترجمه ترگمان]ماریلن، یک کودک کامل، شوخ طبع و عصبی، یک لحظه عصبی، اخمو و ناراضی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The dog gave me a playful bite.
[ترجمه گوگل]سگ یک گاز بازیگوش به من داد
[ترجمه ترگمان]سگ گاز playful به من داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Vanessa gave me a playful poke in the ribs.
[ترجمه گوگل]ونسا یک نوک بازیگوش به دنده هایم زد
[ترجمه ترگمان]ونسا بهم یه سیخونک زد تو دنده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She gave him a playful cuff on the shoulder.
[ترجمه گوگل]او یک کاف بازیگوش روی شانه او داد
[ترجمه ترگمان]نگاه شیطنت آمیزی به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. John smiled at them and gave Richard a playful poke.
[ترجمه گوگل]جان به آنها لبخند زد و ریچارد را بازیگوش کرد
[ترجمه ترگمان]جان به آن ها لبخند زد و با نوک تیزی به ریچارد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The dog gave me a playful nip.
[ترجمه گوگل]سگ نیش بازیگوشی به من داد
[ترجمه ترگمان]سگ به من یک جرعه قهوه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Its tone is playful and frivolous but it makes some valid criticisms.
[ترجمه گوگل]لحن آن بازیگوش و بیهوده است اما انتقادهای درستی را وارد می کند
[ترجمه ترگمان]لحن آن بازیگوش و سبک است، اما انتقادات معتبری به بار می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Nor did she understand this new playful mood of fitzAlan's.
[ترجمه گوگل]او این حال و هوای بازیگوش جدید فیتز آلن را هم درک نکرد
[ترجمه ترگمان]با این حال متوجه حال و هوای تازه fitzAlan نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Grandmothers approached us, playful girls and young women with infants slung in cloths across their backs.
[ترجمه گوگل]مادربزرگ ها به ما نزدیک شدند، دختران بازیگوش و زنان جوان با نوزادانی که در پارچه هایی به پشت خود آویزان شده بودند
[ترجمه ترگمان]Grandmothers به ما نزدیک شدند، دختران بازیگوش و زنان جوان را در حالی که infants را روی پشتشان آویزان کرده بودند، به ما نزدیک کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بازیگوش (صفت)
pixilated, sportful, kittle, playful

اهل تفریح و بازی (صفت)
playful

سرزنده و شوخ (صفت)
playful

انگلیسی به انگلیسی

• joyful, cheerful; fond of laughter and amusement; mischievous, naughty
someone who is playful is friendly and likes to have fun.
an animal that is playful is lively and friendly.

پیشنهاد کاربران

آزادانه عمل کردن
to be playful in their search for a variety of solutions to problems
شاد
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : play
✅️ اسم ( noun ) : play / playfulness / player / playing
✅️ صفت ( adjective ) : playful / playable
✅️ قید ( adverb ) : playfully
سرشار از بازی
معنای آبادیس
✅سرزنده و شاد
✅خرمدل، سر حال
?Why do you like perfumes
Perfume has its own personality. It can make me feel sexy, mysterious, playful, happy, or somber. It puts you in touch with your sexuality, your femininity, and your inner self. The more I learn about perfume, the more I learn about myself
...
[مشاهده متن کامل]

پر بازی
شاد و شنگول
( منبع: فرهنگ معاصر هزاره )
سرگرم کننده
بامزه، شوخ طبع
شوخی طور
ملوس
شیطنت آمیز
سرگرم
مفرح
پرنشاط
شیطون
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس