pragmatic

/prægˈmætɪk//præɡˈmætɪk/

معنی: فضول، عملگرا، واقع بین، عملی، کاربسته
معانی دیگر: واقع گرایانه، عمل گرایانه، ورزگرایانه، (نادر) فعال، کنشور، وابسته به امور روزمره (به ویژه امور کشور یا ناحیه)، دارای سروکار با واقعیات تاریخی (نه با تئوری یا فرض یا تفسیر)، pragmatics عملی، فعال، فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
pragmatic(al)
ماخوانده، خاضر خدمت، عبرت اموز، قاطع، دولتی، بحککننده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: concerned with actual causes and effects rather than abstract theories or ideas; practical.
متضاد: impractical, visionary
مشابه: businesslike, hardheaded, practical

- We took a pragmatic approach in raising our children; if something worked we stuck to it.
[ترجمه کامبد اقبال طلب] ما یک رویکرد عملگرایانه در پرورش کودکانمان به دست آوردیم اگر روشی قبلا کار می کرد ( روشی پرورشی مناسب ) به آن عمل می کردیم
|
[ترجمه گوگل] ما در تربیت فرزندانمان رویکردی عمل گرایانه در پیش گرفتیم اگر چیزی کار می کرد ما به آن چسبیدیم
[ترجمه ترگمان] ما یک رویکرد عمل گرایانه در پرورش کودکانمان به دست آوردیم؛ اگر چیزی کار می کرد ما به آن گیر می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That sounds like a good idea in the abstract, but we have to be pragmatic now.
[ترجمه گوگل] این ایده در انتزاع ایده خوبی به نظر می رسد، اما اکنون باید عمل گرا باشیم
[ترجمه ترگمان] این ایده خوبی در انتزاعی به نظر می رسد، اما ما باید در حال حاضر واقع بین باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of or relating to the theory of pragmatism.
اسم ( noun )
مشتقات: pragmatically (adv.)
(1) تعریف: a decree issued by a sovereign head that is adopted as fundamental law; pragmatic sanction.

(2) تعریف: someone who views things from a practical perspective.

جمله های نمونه

1. In business, the pragmatic approach to problems is often more successful than an idealistic one.
[ترجمه گوگل]در تجارت، رویکرد عمل گرایانه به مشکلات اغلب موفق تر از رویکرد ایده آلیستی است
[ترجمه ترگمان]در کسب وکار، رویکرد عملگرایانه به مشکلات اغلب در مقایسه با یک رویکرد آرمانی موفق تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She was a dreamer - not pragmatic.
[ترجمه ونوس] او یک رویاپرداز بود ، نه عملگرا
|
[ترجمه گوگل]او یک رویاپرداز بود - نه عملگرا
[ترجمه ترگمان]او اهل رویا پرداز بود و واقع بین نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We need to adopt a more pragmatic approach.
[ترجمه گوگل]ما باید رویکرد عملگرایانه تری اتخاذ کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید یک رویکرد pragmatic را اتخاذ کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Our approach is essentially pragmatic.
[ترجمه گوگل]رویکرد ما اساساً عملی است
[ترجمه ترگمان]رویکرد ما اساسا عملگرا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They're pragmatic about the spending cuts.
[ترجمه گوگل]آنها در مورد کاهش هزینه ها عمل گرا هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها در مورد کاهش هزینه عمل گرا هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Williams took a more pragmatic approach to management problems.
[ترجمه گوگل]ویلیامز رویکرد عملگرایانه تری برای مشکلات مدیریتی در پیش گرفت
[ترجمه ترگمان]ویلیامز یک رویکرد pragmatic برای حل مشکلات مدیریتی به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He or she is a pragmatic dreamer, a person with an original but attainable vision.
[ترجمه گوگل]او یک رویاپرداز عملگرا است، فردی با چشم انداز اصلی اما قابل دستیابی
[ترجمه ترگمان]او یا او یک رویا پرداز است، فردی که دیدگاه اصلی اما دست یافتنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It rejects pragmatic gradualism in favour of grand design: its ideas are described as a Vision of 200
[ترجمه گوگل]این طرح تدریجی عملگرایانه را به نفع طراحی بزرگ رد می کند: ایده های آن به عنوان چشم انداز 200 توصیف می شود
[ترجمه ترگمان]این روش gradualism واقع گرایانه را به نفع طراحی بزرگ رد می کند: ایده های آن به عنوان چشم انداز ۲۰۰ توصیف می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Corporate and commercial law seemed a pragmatic choice, an important place to start.
[ترجمه گوگل]به نظر می‌رسد قانون تجارت و شرکت انتخابی عمل‌گرایانه و مکانی مهم برای شروع است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که قانون صنفی و تجاری یک انتخاب عمل گرایانه است که یک نقطه مهم برای شروع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Its outlook will remain uniquely short-term, pragmatic, suspicious of grandiose institutional change.
[ترجمه گوگل]چشم انداز آن به طور منحصر به فرد کوتاه مدت، عمل گرایانه، مشکوک به تغییرات بزرگ نهادی باقی خواهد ماند
[ترجمه ترگمان]چشم انداز آن به طور منحصر بفرد کوتاه مدت، عملگرا، مشکوک به تغییر سازمانی grandiose باقی خواهد ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. To achieve electoral success, pragmatic parties might shift their position or expand the range of viewpoints they encompass.
[ترجمه گوگل]برای دستیابی به موفقیت در انتخابات، احزاب عمل گرا ممکن است موقعیت خود را تغییر دهند یا دامنه دیدگاه های خود را گسترش دهند
[ترجمه ترگمان]برای رسیدن به موفقیت انتخابات، احزاب عملگرا ممکن است موقعیت خود را تغییر داده یا دامنه نظراتی را که در بر می گیرند را گسترش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Such an idea also had pragmatic appeal: saving herself from damnation.
[ترجمه گوگل]چنین ایده ای جذابیت عمل گرایانه نیز داشت: نجات خود از لعنت
[ترجمه ترگمان]این ایده همچنین یک درخواست عمل گرایانه داشت: نجات خود از عذاب وجدان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. However, it seems reasonable to assume that pragmatic factors in comprehension will also be present in production.
[ترجمه گوگل]با این حال، منطقی به نظر می‌رسد که فرض کنیم عوامل عمل‌گرایانه در درک مطلب نیز در تولید وجود خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]با این حال، منطقی به نظر می رسد که فرض کنیم عوامل واقع گرایانه در درک مطلب نیز در تولید وجود دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Pragmatic considerations led the government to abandon pure Marxist policies.
[ترجمه گوگل]ملاحظات عمل گرایانه باعث شد تا دولت سیاست های ناب مارکسیستی را کنار بگذارد
[ترجمه ترگمان]ملاحظات واقع گرایانه باعث شد که دولت سیاست های مارکسیستی و مارکسیستی را رها کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. There are generally two pragmatic reasons for knowing the strength of a material.
[ترجمه گوگل]به طور کلی دو دلیل عملی برای دانستن استحکام یک ماده وجود دارد
[ترجمه ترگمان]به طور کلی دو دلیل عملی برای دانستن قدرت یک ماده وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فضول (اسم)
bur, pragmatic, blab, voyeur, pry, nosy, prier, intruder, blabber, busybody, tamperer, meddler, obtruder

عملگرا (اسم)
pragmatic

واقع بین (صفت)
pragmatic, down-to-earth, realistic

عملی (صفت)
artificial, real, factual, applicatory, applicative, practical, feasible, pragmatic, applied, practicable

کاربسته (صفت)
pragmatic, applied

تخصصی

[ریاضیات] پراگماتیک، عملی

انگلیسی به انگلیسی

• practical, pertaining to action, of practice
a pragmatic way of dealing with something is based on practical considerations, rather than theoretical ones.

پیشنهاد کاربران

محکم
معنی �کاری �هم میدهد
pragmatic ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: کاربردشناختی
تعریف: مربوط به کاربردشناسی
کاربردی
adjective
[more pragmatic; most pragmatic] formal : dealing with the problems that exist in a specific situation in a reasonable and logical way instead of depending on ideas and theories
◀️a pragmatic [=practical] approach to health care
...
[مشاهده متن کامل]

His pragmatic view of public education comes from years of◀️ working in city schools.
◀️a pragmatic leader
Shah was a really Pragmatic person

منطقی
These Persons are grounded and pragmatic : این افراد باثبات و اهل عمل هستند
اهل عمل
عملگرایانه
کارکردگرایانه
مصلحت اندیشانه
کاربردشناسی
واقع بینانه، کاربردی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس