prickly

/ˈprɪkli//ˈprɪkli/

معنی: تیغ دار، زبر، خراش دهنده
معانی دیگر: خارش آور، خارنده، سوزن سوزن شونده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: pricklier, prickliest
(1) تعریف: full of prickles.

- Don't touch the prickly cactus.
[ترجمه گوگل] به کاکتوس خاردار دست نزنید
[ترجمه ترگمان] به کاکتوس خشن دست نزنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: smarting or tingling.

(3) تعریف: troublesome or difficult to handle.

- This a prickly problem that we may not be able to solve.
[ترجمه Tania] این مشکلی است که رویارویی با آن سخت است و ما ممکن است قادر به حل آن نباشیم
|
[ترجمه گوگل] این یک مشکل خاردار است که ممکن است نتوانیم آن را حل کنیم
[ترجمه ترگمان] این مشکل prickly است که ممکن است قادر به حل آن نباشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The bunk mattress was hard, the blankets prickly and slightly damp.
[ترجمه گوگل]تشک دو طبقه سفت بود، پتوها خاردار و کمی مرطوب بودند
[ترجمه ترگمان]تشک تخت سخت بود، ملافه ها زبر و کمی مرطوب بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. His skin felt painful and prickly.
[ترجمه گوگل]پوستش دردناک و خاردار بود
[ترجمه ترگمان]پوست او احساس درد و درد می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The hedgehog curled up in a prickly ball.
[ترجمه Ali.Z] جوجه تیغی در یک توپ زبر پیچ خورده بود
|
[ترجمه سعید پارسا] جوجه تیغی مثل یه توپ تیغدار خودشو جمع کرده بود
|
[ترجمه گوگل]جوجه تیغی در یک توپ خاردار جمع شد
[ترجمه ترگمان]و پس از آن، جوجه تیغی نمایان گردید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The reptile's prickly skin repels nearly all of its predators.
[ترجمه گوگل]پوست خاردار این خزنده تقریباً تمام شکارچیان آن را دفع می کند
[ترجمه ترگمان]پوست سیخ سیخی تقریبا همه of را دفع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Hedgehogs are like prickly balls.
[ترجمه گوگل]جوجه تیغی مانند توپ های خاردار است
[ترجمه ترگمان]Hedgehogs مثل تخم های ریزی هستن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The issue is likely to prove a prickly one.
[ترجمه گوگل]این موضوع احتمالاً یک موضوع خاردار است
[ترجمه ترگمان]این مساله احتمالا مشکل prickly را اثبات خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Chestnuts had burst out of their prickly green husks.
[ترجمه گوگل]شاه بلوط ها از پوسته های سبز خاردار خود بیرون آمده بودند
[ترجمه ترگمان]Chestnuts از پوست سبز prickly بیرون آمده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He became rebarbative and prickly and spiteful; I find his obsequiousness repellent.
[ترجمه گوگل]او خاردار و خاردار و کینه توز شد من فحاشی او را دفع کننده می دانم
[ترجمه ترگمان]He و بدجنس شد و obsequiousness repellent را پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She was prickly and sharp with me.
[ترجمه گوگل]او با من خاردار و تیز بود
[ترجمه ترگمان]او هم مثل من تیز و تیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She's still a bit prickly about the whole incident.
[ترجمه گوگل]او هنوز در مورد کل حادثه کمی خاردار است
[ترجمه ترگمان]اون هنوز یه ذره نسبت به کل ماجرا شاکی - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The sweat made my skin feel all prickly.
[ترجمه گوگل]عرق باعث شد که پوستم خاردار شود
[ترجمه ترگمان]عرق تنم سیخ شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You know how prickly she is.
[ترجمه گوگل]میدونی که چقدر خارداره
[ترجمه ترگمان] تو که میدونی اون چقدر شاکی - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We finally turned to the prickly question of who was going to pay.
[ترجمه گوگل]در نهایت به این سوال خاردار پرداختیم که چه کسی قرار است پول بدهد
[ترجمه ترگمان]ما بالاخره به سوال prickly که قراره پرداخت بشه رو تبدیل کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The base of my neck was prickly with sweat.
[ترجمه گوگل]قاعده گردنم از عرق خاردار شده بود
[ترجمه ترگمان]قسمت گردنم از عرق سیخ شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تیغ دار (صفت)
acanaceous, prickly

زبر (صفت)
rough, coarse, prickly, stark, stubby, bristly, scaly, ragged, russet, shaggy, coarse-grained, scabrous, stubbly

خراش دهنده (صفت)
prickly

انگلیسی به انگلیسی

• stinging, piercing, stabbing; full of difficulties, tricky
a prickly plant has a lot of sharp points sticking out from it.
someone who is prickly loses their temper very easily.

پیشنهاد کاربران

Someone who is prickly loses their temper or gets upset very easily
عصبی، بد خلق
تفرقه انداز ، پیچیده، انتقادی
بدخلق
بدقلق، بدعنق، نحس
پیچیده، دشوار، تند و زننده، انتقادی، نیش دار
زودرنج، حساس

بپرس