problem solving

جمله های نمونه

1. You need to systematize your approach to problem solving.
[ترجمه گوگل]شما باید رویکرد خود را برای حل مسئله سیستماتیک کنید
[ترجمه ترگمان]شما باید رویکرد خود را به حل مساله تبدیل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. These support problem solving techniques such as rule-based systems, genetic optimisation and fuzzy logic.
[ترجمه گوگل]اینها از تکنیک های حل مسئله مانند سیستم های مبتنی بر قانون، بهینه سازی ژنتیکی و منطق فازی پشتیبانی می کنند
[ترجمه ترگمان]این روش ها از تکنیک های حل مساله مانند سیستم های مبتنی بر قانون، بهینه سازی ژنتیک و منطق فازی پشتیبانی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The apes are exhibiting previously unknown resources of problem solving, and the experiments will doubtless continue.
[ترجمه گوگل]میمون‌ها منابع ناشناخته حل مسئله را نشان می‌دهند و آزمایش‌ها بدون شک ادامه خواهند داشت
[ترجمه ترگمان]کپی ها منابع ناشناخته حل مساله را به نمایش می گذارند، و قطعا آزمایش ها ادامه خواهند یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The assessment of learning outcomes related to problem solving and personal qualities requires mathematics to be undertaken in context.
[ترجمه گوگل]ارزیابی نتایج یادگیری مرتبط با حل مسئله و ویژگی های شخصی مستلزم انجام ریاضیات در زمینه است
[ترجمه ترگمان]ارزیابی نتایج یادگیری در ارتباط با حل مساله و ویژگی های شخصی نیازمند ریاضی است که در این زمینه انجام شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Lateral communication improves coordination and problem solving and fosters employee satisfaction.
[ترجمه گوگل]ارتباطات جانبی هماهنگی و حل مسئله را بهبود می بخشد و رضایت کارکنان را تقویت می کند
[ترجمه ترگمان]ارتباط جانبی، هماهنگی و حل مساله را بهبود می بخشد و رضایت کارمندان را افزایش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Expert Systems Problem Solving/Minimisation Within a specific environment problems may be solved or they may only minimised depending upon external constraints imposed.
[ترجمه گوگل]حل مسئله/به حداقل رساندن مشکل سیستم های خبره در یک محیط خاص ممکن است مشکلات حل شوند یا فقط بسته به محدودیت های خارجی اعمال شده به حداقل برسند
[ترجمه ترگمان]حل مساله حل مساله در یک محیط خاص ممکن است حل شود یا آن ها تنها بسته به محدودیت های خارجی ممکن است به حداقل رسانده شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The processes are described as: problem solving skills; practical skills; language skills; and technical skills.
[ترجمه گوگل]فرآیندها به شرح زیر است: مهارت های حل مسئله مهارت های عملی؛ توانایی های زبانی؛ و مهارت های فنی
[ترجمه ترگمان]این فرایندها به صورت زیر توصیف می شوند: مهارت های حل مساله؛ مهارت های عملی؛ مهارت های زبانی؛ و مهارت های فنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Problem solving: This is almost exactly as in the simple solution.
[ترجمه گوگل]حل مسئله: این تقریباً مانند راه حل ساده است
[ترجمه ترگمان]حل مساله: این دقیقا همان چیزی است که در راه حل ساده وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In essence problem solving presents a new and challenging angle on a site or feature.
[ترجمه گوگل]در اصل حل مسئله یک زاویه جدید و چالش برانگیز در یک سایت یا ویژگی ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]در اصل، حل مساله یک زاویه چالش برانگیز جدید و چالش برانگیز را بر روی یک سایت یا ویژگی نمایش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Job sharers scored high marks on problem solving, team work and flexibility and demonstrated greater resilience in the face of setbacks.
[ترجمه گوگل]اشتراک‌گذاران شغل نمرات بالایی را در حل مسئله، کار تیمی و انعطاف‌پذیری کسب کردند و انعطاف‌پذیری بیشتری در مواجهه با شکست‌ها نشان دادند
[ترجمه ترگمان]کارمندان شغل نمره بالایی در حل مساله، کار تیمی و انعطاف پذیری کسب کردند و انعطاف پذیری بیشتری را در برابر عقب نشینی نشان دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They deal with the whole problem solving process from problem sensed to problem overcome.
[ترجمه گوگل]آنها با کل فرآیند حل مشکل از احساس مشکل تا غلبه بر مشکل سر و کار دارند
[ترجمه ترگمان]آن ها با کل فرآیند حل مساله از مشکل ناشی از حل مساله سر و کار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Never bring the problem solving stage into the decision making stage. Otherwise, you surrender yourself to the problem rather than the solution. Robert H. Schuller
[ترجمه گوگل]هرگز مرحله حل مسئله را وارد مرحله تصمیم گیری نکنید در غیر این صورت، به جای راه حل، خود را تسلیم مشکل می کنید رابرت اچ شولر
[ترجمه ترگمان]هرگز مرحله حل مساله را به مرحله تصمیم گیری وارد نکنید در غیر اینصورت، شما خود را به مشکل تسلیم می کنید تا راه حل رابرت ایچ Schuller
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The interpretation of these posters, at least on first reading, required a certain amount of problem solving activity.
[ترجمه گوگل]تفسیر این پوسترها، حداقل در اولین مطالعه، نیاز به مقدار مشخصی از فعالیت های حل مسئله داشت
[ترجمه ترگمان]تفسیر این پوسترها، حداقل در ابتدا، مستلزم مقدار مشخصی از فعالیت حل مساله بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Another would be to note the skills and knowledge used when pupils were engaged in problem solving or investigative work.
[ترجمه گوگل]نکته دیگر توجه به مهارت‌ها و دانش‌های مورد استفاده در زمانی است که دانش‌آموزان درگیر حل مسئله یا کار تحقیقی بودند
[ترجمه ترگمان]یکی دیگر توجه به مهارت ها و دانش مورد استفاده در زمانی است که دانش آموزان در حل مساله یا کار تحقیقی درگیر بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[کامپیوتر] حل مسئله

انگلیسی به انگلیسی

• problem-solving is the activity of finding solutions to problems, especially in your job or work.

پیشنهاد کاربران

حل مسئله ( پیچیده ترین بخش هر عملیات فکری و یک روند مهم شناختی ) .
problem solving ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: مشکل گشایی
تعریف: پردازش شناختی به منظور یافتن راه حل برای مشکلات مشخص، با انجام یک سلسله عملیات
گره گشایی، مشکل گشایی
گره گشا، کارساز
حل کردن یک مشکل / مشکل گشا / حل مساله ای
مشکل گشا
حل مسئله
مسئله گشایی

بپرس